مقالات
صفحه اصلی   /   مقالات   /   دین و مذهب   /   چهل بند ماتم
چهل بند ماتم
چهل بند ماتم
ترجمۀ
اللطیف في التصنیف
في شرح السعادة بشهادة صاحب المقام الشریف

نوشتۀ عالم عامل و زاهد کامل
سید رضی الدین علی بن طاووس (۵۸۹ – ۶۶۴)
برگرفته از کتاب إقبال الأعمال ذیل اعمال روز عاشورا
ترجمه عبدالحسین طالعی

سخن مترجم

نمای مانای طف، از گرمگاه دهم محرم ۶۱ تا کنون، پیوسته الهام بخش جانهای سوخته‌ای بوده که دل با آن خاک مطهر داشته‌اند. پیوند دل با خاک، آتش، کلمه، زبانه‌های آتشین زبان و با کربلا، سخت دیدنی است. و «آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست».
قصۀ این غصه از دل برخاست و بر دل نشست. کلام در برابرش رام شد. و بیان هماره بنان را حرکت می‌دهد تا قلم، سوگ سرود بنگارد و زبان، مویه گزارد؛ از دل، ناله خیزد و از دیده سرشک ریزد؛ گرچه همگان دانند و باور دارند که: «تمام این کلام و قصۀ این غصه را، الم باید نه قلم».
کمتر دانشوری است که در این ماتم جانگداز ننوشته باشد. هر یک به نوعی عرض ادب کرده و هر کدام به بیانی زبان گرفته؛ و شگفتا که هنوز داغ، تازه و جگرسوز است.
در میان این همه مقتل که بزرگان نوشته‌اند – و سعی همه مشکور باد – پاره‌ای از مقاتل، جنبۀ ابتکاری دارند، که به بازگویی سادۀ رویدادها اکتفا نکرده اند، گرچه عاشورا رویداد ساده ندارد!
البته بازگویی درست رویدادها ضرورتی است ناگزیر، چنانکه جناب سید ابن طاووس کتاب دیگرش «لهوف» - یا: ملهوف – را به این مهم اختصاص داده است.
اما این مقتل، به گونه‌ای دیگر است: سید در آن، رویدادها را عرشی دیده نه فرشی. به «آن سوی خبرها» نگریسته نه این سوی آنها. باطن برخوردها را نظاره کرده نه ظاهر را.
این است که به چنین بیانی دست یافته که در عین اختصار، سخت خواندنی است. شعر نیست، اما روانتر از شعر بر دل می‌نشیند. تاریخ نیست، ولی روح تاریخ را می‌نمایاند. دفتری در عقیده نیست، اما دفترها از عقاید در ذهن و روان و جان می‌گشاید. بیهوده نیست که خود، آن را «مقتل لطیف» می‌نامد. به همین دلیل، انتقال تمام زیبایی‌های این کلام در توان این بنده نیست و تنها کوششی انجام شد تا گزارشی پارسی از آن بیان شود.
محور اصلی این کلام، تأکید بر جنبۀ هدایتی عاشورا است تا آن را از جنبه‌های شخصی و خانوادگی و مانند آن بپیراید، تا همگان ببینند و بدانند که در کار سید الشهداء صلوات الله علیه، انگیزۀ اصلی درد دین بود و لا غیر. پس تداوم این حرکت، به داشتن درد دین است و لا غیر.
ترجمان ناتوان، سالها با این مقتل انس داشته، بارها خوانده و اندیشیده و با واژه هایش زیسته و گریسته است. تقدیر چنان بود که سه سال پیش، در پی درخواست دوستی دلسوخته، این گزارش به زبان الکن این ناتوان جامۀ پارسی پوشد، و پرده نشین بماند، تا امروز، در آستانۀ روز میلاد آن امام همام – که نخستین بزم ماتم حضرتش به دست پیامبر رحمت برپا شد – جان و دل خوانندگان گرامی را بنوازد، و مرغ دلها را به یاد قبلۀ قبیلۀ عاشوراییان، نگین جاودان زمین آسمانی کربلا، پیشوای شهیدان صلوات الله علیه به پرواز در آورد.
گویی این قلم شکسته می‌سراید که: «گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم».
توضیح اینکه تقسیم و شماره‌بندی مطالب به چهل بند، افزودۀ مترجم است.
ترجمۀ این سطور، بامداد آدینه روزی بهاری، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ به پایان آمد، و حروف‌نگاری آن، بامداد آدینه روزی بهاری دیگر، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ سامان می‌گیرد، روزی که به امام موعود تعلق دارد، امامی که خون هماره جوشان شهیدان جاودانۀ عاشورا را از سفلگان شقی می‌ستاند و به خاک دلهای بی قرار، آرام و قرار و امان می‌دهد.
پاداش آن، از سوی تمام عاشوراییان پیشکش می‌شود به خاک پای شیخ البطحاء، أبو الأئمة النجباء، مظلوم تاریخ، جناب ابوطالب سلام الله علیه، که در سالروز رحلتش این صفحات رخ می‌نمایاند. بدان امید که همۀ شیفتگانش، از دعای خیر و شفاعتش بهره‌مند گردند. آمین یا ربّ العالمین.

مقدمه جناب ابن طاووس

یکی از اعمال روز عاشورا که در نظر اولیا اهمیت دارد، مشارکت با ملائک و پیامبران و جانشینان بحق آنان علیهم السلام در سوگواری بر سید الشهداء صلوات الله علیه است؛ به دلیل حرمت‌های الهی که بر باد رفت، مقامات نبوی که نادیده گرفته شد، ستمی که به ناحیۀ اسلام روا داشتند، و غلبۀ لشکر ابلیس بر سپاهیان خداوند جلّ جلاله و یاران خاصّ او که پیش آمد.
انسان باید در این روز سوگوار باشد، و چگونگیِ مسائلی را که بر خاندان سرور پیام آوران الهی صلوات الله علیه و علیهم گذشته، باز خواند.
همگان باید مصیبت‌هایی را به یاد آرند که با ریختن آن خونهای پاک و بی حرمتی به آن بزرگ مردان از ناحیۀ آلودگان ناپاک روی داد. برای این کار، خواندن کتابی که تحت عنوان «اللهوف علی قتلی الطفوف» نوشتیم، مناسب است.
اگر در آن روز، کتاب یادشده را در دسترس نداشت، در اینجا برای یادآوری روز عاشورا و گفتار و کردار مناسب آن رویدادهایش را مرور می‌کنیم و آن را نام می‌نهیم: «اللطیف في التصنیف في شرح السعادة بشهادة صاحب مقام الشریف».
اینک می‌گوییم:

متن رساله

بسم الله الرحمن الرحیم

علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن محمد الطاووس گوید:
۱. خدایا! ما این مقتل را به پیشگاهت می‌خوانیم و این مظلمه را در بارگاهت می‌آوریم. خدایا! اینک ما را در این روز، از قصاص عدل خود که به ستمگران داده‌ای، و وعده‌ای که از پشتوانۀ فضل خود به مؤمنان داده ای، محروم مدار!
۲. سپس به خردها، دلها، جانها، روح‌ها و گریندگان اهل مصائب – که بامداد و شامگاه بر او می‌گریند – ندا می‌رسد:
بیایید و بشنوید آنچه بر فرزند بهترینِ مردمان رسید.
صداهای خود را به گریه بر پادشاهان امامان امتها بلند سازید.
به یاد آرید که خدای جلّ جلاله دید که مردم به سوء اختیار خود، کژراهه را برگزیده‌اند. بدین روی، آنها را میان مردم رسوا کرد. پرستش سنگها و بتها، مانع بهره وری آنها از خردهاشان شد. و بدین سبب، به هلاک و بیچارگی در افتادند.
۳. بدین روی می‌سزد که زبان حال مهربانی محمد پیام‌آور خداوند صلی الله علیه و آله در شفاعت، به حلم و عفو و رحمت خدای جلّ جلاله چنین باشد که آنها را به کیفری که سزاوار آنند، گرفتار نکند؛ بلکه رسولی بر آنان برانگیزد که مردم را از هلاکت و بیچارگی که در آستانۀ آن قرار دارند، برَهاند و زشتی‌های گمراهی را بر آنان بپوشاند.
۴. خدای جلّ جلاله زبان حال شفاعت و مهرورزی پیامبرش را پذیرفت؛ به لطف خود رسولی بر آنان برانگیخت که همواره نسبت به آنان مهربانی و دلسوزی داشت، تا آنجا که سیاهی ویژگی‌هاشان را به ابر کمال اوصاف خود شست، و آنان را با تکرار اندرزها و ابراز نیکی‌ها، از مداومت بر زشتی‌ها و پلیدی‌ها بازداشت. پس آنگاه، از مرگ جهالت رهیدند، به حیات علم رسیدند و به بهره‌های عقل و نقل دست یافتند.
۵. خدای جلّ جلاله، پیامبرش را به لقای خود فرا خواند؛ اما نور هدایت او را در میان کسانی نهاد که تا روز جزا جانشین آن گرامی باشند، و به واسطۀ آنها شریعت و احکام خود را نگاه دارد. مردم، به یاری آن جانشین نشتافتند، تا آنجا که مظلومانه کشته شد. در مورد جانشین دوم نیز اختلاف کردند، تا آنجا که او نیز به حالت مسمومیت کشته شد و به جوار خدایش شتافت.
۶. نوبت به پیشوای سوم رسید. خداوند، او را به مردم شناساند که سرور جوانان بهشتی است، و به منّتی که به سبب او، از خدای جل جلاله و پیامبرش صلی الله علیه و آله در این مورد دارند، آنان را برتری داد.
۷. مردم، نعمت خدای جل جلاله و لطف محمد صلّی الله علیه و آله در مورد این شفاعت و اقدام و اهتمام را، بدین سان پاسخ دادند که به او نامه نوشتند؛ او را از وطن خود بیرون آوردند، پس از دورۀ امان به ناامنی افکندند؛ و مبلّغان دین را به سوی بتهایشان کشیدند و به سوی کسانی که در زمرۀ عوامل استحقاق کیفرها بودند، پیشوایان ضلالت آنها که مردم را به جایگاه هلاکت و وبال سوق دادند.
۸. مردم به دشمنی با کسی برخاستند که آنها را به سلامت فرا می‌خواند، و به جایگاه کرامت و پایگاه استوار سلامت راه می‌نمود. آنان با کسانی که دشمن خدا و دشمن خودشان بودند، همراهی کردند تا دخترزادۀ پیامبرشان را بکشند؛ با آن که می‌دانستند آن نوادۀ گرامی پاره‌ای از تن پیامبر و جگر گوشۀ اوست.
۹. امام حسین علیه السلام به یادشان آورد:
حقوقی را که بر آنها – از گذشته و حال – دارد؛ باران لطف گستردۀ خدای مهرورز که به واسطۀ جدّ و پدرش بر آنها سرازیر کرده است؛ و نعمت‌های ظاهری و باطنی که به سبب حضرتش به مردم رسیده است. اما آنها به سخنش گوش ندادند، تا چه رسد به اینکه گوش جان بسپارند. و بازگشتند به نابینایی و جهالتی که در آن غوطه‌ور بودند.
۱۰. امام علیه السلام از آنها خواست که او را نکشند، یعنی اگر با او همراهی نکنند، دست کم رهایش کنند تا در این دنیا بماند، مانند دیگر افراد مردم. گرچه وظیفۀ آنها یاری حضرتش بود در برابر دشمنان، نه اینکه در برابرش صفها بیارایند.
۱۱. اما آنها چه کردند؟ حرمت او را که خدای عزّ وجلّ پاس داشته بود، ارج ننهادند و کوشیدند که خونش را بریزند. خدای جلّ جلاله بر آنها غضب آورد، حضرتش را به شرف سعادت ارتقاء داد و به فخر شهادت به سوی خود فرا خواند، تا آنها را واگذارد با ضلالتی که به سوء اختیار خود برگزیدند.
۱۲. آنها در مسیر خود به سرعت تاختند، در هتک حرمت حریم الهی کوشیدند، تا خون پیامبر را – که در رگهای فرزندش جریان داشت – بر زمین ریزند، در برابر سفیر خدای جلّ جلاله که آنها را به حیات فرا می‌خواند، صف کشیدند تا او را به عمد و اختیار بکشانند. کاری کردند که نزدیک بود آسمان بشکافد و زمین دهان بگشاید و کوهها از شدت اندوه متلاشی شوند.
۱۳. از سوی دیگر، گروهی به سعادت دست یافتند که آمده بودند تا مانع کارهای آن سفلگان شوند. این گروه سعادتمند در راه خدای جل جلاله غیرت آوردند، زیرا می‌دانستند که آن بزرگ مرد الهی برای فرجام امور به درد آمده است. امام علیه السلام گروه مخالف را به ترک جنگ و بازگشت از گمراهی فرا خواند، از عذاب دنیا و آخرت بر حذر داشت، حقوق روشنی را به یادشان آورد که خدای جل جلاله به واسطۀ پیام‌آور خود محمد صلی الله علیه و آله بر عهدۀ آنها یافته بود.
۱۴. اما آنها آغاز کردند به جنگ با گروهی که برای پایمال شدن حرمت‌های الهی به درد آمده‌اند. آن سفلگان برای ویران کردنِ ستونهای دین الهی پیمان بستند. در این حال، هیچ ملک و پیامبر و بنده‌ای که جایگاهی نزد خداوند داشته باشد، باقی نماند مگر این که همراه با خدای جلّ جلاله، از این وضع به خشم آمدند؛ رویدادهای هولناکی را که به حضرتش رسیده بود، بزرگ دانستند؛ در راه شهادت و پذیرش آن گام نهادند؛ روح سفیر خدا و فرزند رسول را پذیرا شدند.
۱۵. آنگاه روح محمد، روح علی، روح فاطمه، روح فرزند مسموم مقتولش امام حسن – صلوات الله علیهم – در آن معرکه حضور یافتند؛ آنچه بر پارۀ جگرشان و میوۀ دلشان می‌گذشت، می‌دیدند. به زبان حال، ندبه می‌کردند و برای نبرد در رکابشان یاری می‌طلبیدند.
۱۶. هر بار که یکی از سرهای اهل شهادت از تن جدا می‌شد، زبان حال اهل سعادت در سوگ او فاش می‌گردید.
هر جامه‌ای که از اهل جهاد دریده شد، جامۀ آباء و اجداد شان در غم دریده شد.
هر چهره‌ای از آن چهره‌های گرامی به خون رنگین شد، چهره‌های اهل اقبال به خونِ دیده سرخ شد.
و هر بار که حرمت خدا و رسول را هتک کردند، زبان حال اسلام و تمام خردمندان گریان گردید.
۱۷. سرهای سرورانی به روی خاک افتاد که در کار آن سفلگان و گذشتگان آنان گشایش پدید آورده بودند. خاندان و فرزندان و یاوران پیامبر صلی الله علیه و آله به قتل رسیدند، در حالی که مشتاق لقای خدای جلّ جلاله بودند و به فراخوان خداوند حکیم برای انگیزۀ جهاد و پیرویِ خواسته اش پاسخ مثبت دادند.
این نیک مردان، از دین خدا دفاع کردند، همان دینِ راستین که گمراهان به زوالش آغازیدند، جان بر سر آرمان حفظ ناموس دین و اقبال الهی نهادند، و جاودانگی را به بهای نبرد دلیرانه با پلیدان برگزیدند.
۱۸. مجاهدان بزرگ و کوچک کشته شدند؛ آسمانها و زمینها از این رویداد سخت و گمراهی آشکار لرزیدند؛ مولایمان حسین صلوات الله علیه و بانوان و کودکانش که همراهش بودند، تنها ماندند؛ به آنها مهلت داده نشد مگر برای درک این تنهایی و غربت بازماندگان عترت.
۱۹. سفلگان بر بانوان و کودکان خاندان هدایت هجوم آوردند؛ با آنها جنگیدند تا طعم استیصال را به آنها بچشانند.
امام صلوات الله علیه – با تمام دردها و زخم زبانها و ضربه‌های شمشیرها و نیزه‌ها و تیرها که دیده بود – همچنان آنان را به خدای بزرگ فرا می‌خواند؛ هشدارشان می‌داد که باید در محکمۀ عدل الهی حضور یابند؛ و به یادشان آورد روزی را که باید پاسخگوی جدّ امجدش رسول خاتم باشند.
۲۰. اما گویی عقل آنها گریخته و با شمشیر ضلالت که به دست گرفته بودند، قلب آنها مرده بود. چنین شد که تنهایی او را حرمت ننهادند؛ ناتوانیِ جسمی او را – پس از تحمّل آن همه ضربۀ جسمی و روحی – نادیده گرفتند؛ مردانگی و حیا و برادری و وفا را زیر پا نهادند؛ به سوی حجت خدا امام حسین علیه السلام هجوم بردند تا او را بکشند؛ در حالی که تنها و بدون یاور باقی مانده بود.
او را هدف نیزه‌های ناجوانمردی گرفتند و برای ریختن خونش شتافتند.
۲۱. سرور پیامبران، علی مرتضی، فاطمه زهرا، و فرزندش امام حسنِ مسموم به دست اشقیا زبان حالی داشتند به این مضمون که: توان تحمل این ابتلاء را نداریم. گریبان غم دریدند و دیده هاشان گریان شد. زبان حال این رویدادهای هولناک چنین بود که این همان آزمون سترگ است.
خردهای نیکان و دلهای پاکان بر خوان عزا نشستند؛ ارواح پیامبران و اولیا گرد هم آمدند؛ مجلس مصیبت و ماتم با گریه و سوگ مناسب خود برپا شد.
۲۲.گمراهان برای اهانت به خدا و فرستاده‌اش و امامی که ولیّ او، سفیرش، فرزند پیامبرش و حجتش بود، همچنان پیش می‌تاختند؛ او را هدف شمشیرها گرفتند؛ با نیزه شقاوت می‌زدند؛ تیر جهالت بر او افکندند؛ و همچنان ضربه‌ای از پی ضربه‌ای دیگر؛ تا آنجا که گوهر وجودش را به جداییِ روحش و لقای مالک سعادتش بخشید و از این جهان گذرا کوچید.
۲۳. سرکشان او را از فراز اسب به روی خاک افکندند. آن بزرگ بر گونۀ گرامی خود به زمین افتاد؛ به محضر ربّ الأرباب شتافت؛ نزد جدّش محمد صلی الله علیه و آله مالک ملوک اهل عقل بود؛ نزد پدرش که آن سرکشان منابر اسلام را از او ربودند؛ نزد مادرش فاطمه سرور بانوان عالم؛ نزد برادرش حسن سرور جوانان بهشتی از تمام آفریدگان؛ نزد تمام پیامبران و فرستادگان و بندگان صالح خدا ....
۲۴. چنین شد که هر بنده‌ای که اهل اقبال بود، به زبان حال خود، گونه‌اش را بر خاک مواسات نهاد. همگان ناله زدند و گریستند و برای قتل اهل نجات و پیروان روح حیات استغاثه کردند.
۲۵. سرکشان بر هم سبقت گرفتند، برای دست بردن به سری که بارها پیامبر رحمت بوسیده و بزرگ داشته بود. بدین سان خواستند تا به شمشیر ضلالت خونش را بریزند.
کتابهای فرود آمده از آسمان برای هتک این حرمت، سر به گریبان بردند.
شرایع دین گرفتار آمدند به این مصیبت که خون پیشوایان آنها ریخته شد.
خشم خدای قهار جل جلاله و ملائک و پیمبران و خاصّانش شدّت گرفت.
فوری‌ترین کیفری که بدانها رسید، این بود که خداوند، لطف خود را از آنها برداشت و آنها را کور و کر و گنگ به حال خود واگذاشت. آنگاه به آنها ندا کرد:
ای هر آن کسی که می‌شنوید! «هرگز مپندارند که هر چه بدانها مهلت دهیم، خیر آنها است؛ بل بدانها مهلت می‌دهیم تنها برای این که (به سوء اختیار خود) بر گناهان خود بیفزایند»
۲۶. آنان بر جسارت خود افزودند. پیش رفتند که جدایی افکنند میان سری بزرگ و بدنی بزرگوار، با آن که بر خدا و رسولش و مقرّبان الهی بسی دشوار بود که کسی حرمتش را بشکند و جانش بستاند.
اما آنان بر او دست یازیدند، دستی که بسته بود و پدران پاک نهادش گشوده بودند. و دست پادشاهان دنیا را از او کوتاه کردند، تا این که به آخرین هدف خود در این مسیر رسیدند؛ خنجری بر حنجر شریفش نهادند که به جدّ و پدرش و خودش تعلق داشت، و فقط به رسم امانت در اختیار آنها بود، که با آن خونهای پاک را به ناروا ریختند.
۲۷. با رفتن او، اسلام به ضعف گرایید؛ و هر فرد صاحب روح، با زوال حیاتش، فنا را برگزید. پس آنگاه روح جدّش محمد صلی الله علیه و آله، و پدر و مادر و برادرش صلوات الله علیهم، روح گرامیِ او را پذیرفتند؛ پس از آن که رنج جهاد و درگیری با اهل فساد و عناد، آن روح گرامی را سخت خسته و رنجور و آزرده کرده بود.
۲۸. خدای جلّ جلاله برایش بسترهای عنایت بگسترد؛ نیای گرامیش محمد صلّی الله علیه و آله برایش خوان کرامت گشود؛ ارواح عرش نشینان گرد او جمع آمدند: گروهی به سرور پیامبران در این سوگ بزرگ تعزیت می‌گفتند؛ جمعی به بانوان حرم که در دست دشمنان اسیر شده بودند، ترحم می‌آوردند؛ و گروهی برای هتک حرمت‌ها که آیات روشن الهی زیر پا نهاده شد، تأسف می‌خوردند.
۲۹. پلیدان، اهانت به دختران پیامبر و حرم فاطمه علیها سلام الله را آغازیدند؛ توشۀ سفرشان، چادرهاشان، مقنعه‌هاشان، و پوشش آنها را بر گرفتند ...
۳۰. زبان وجدان نمی‌تواند این سرکشی و ستم را بیان دارد. قیامت عدالت برپا شد، و تعجیل در محاکمۀ روز جزا را درخواست کرد. ستون‌های اسلام در هم شکست. نور شرایع و احکام به تیرگی گرایید. در زبان حال قرآن سترگ، خشم و غضب نمودار شد، که از ارتکاب چنان جنایت بزرگ و اهل آن روی گردانید ...
۳۱. کارهای آن جنایت پیشگان ادامه یافت: بازماندگان شهیدان را غارت کردند. آنگاه گفتند: باید تمام آثار نبوت و رسالت محو شود، و به تمام نمادهای کرامت و جلالت تحقیر و توهین شود.
بدین روی، اسب‌ها را با نعل، بر آن سینۀ گرامی حرکت دادند. در الحاد به جایی رسیدند که قبل از آن، هیچگاه مطرح نشده بود.
بر سینه‌ای تاختند که پشتوانۀ آنها بود و یاورشان که در روز جزا، در برابر خدای بزرگ می‌توانست شفیع آنها باشد.
بدنها را بدون پوشش بر روی خاک رها کردند، و اعضای جدا شده از پیکرها را در آن بیابان گذاردند. در میان آن بدنها و اعضای بدن، بسا آثار لطف که از خاتم پیامبران دیده شده بود!
۳۲. سرهایی را فراز نیزه برداشتند که دیگر پس از آن هیچ مسلمانی سربلند نشد. رگهایی را بریدند که پس از آن پیوندی میان آنها با خدا برقرار نشد. آن سرها را بر فراز نیزه کردند، اما نیزه‌ها به زبان حال می‌گریستند که ناگزیر از حمل آن سرها شده‌اند.
خاکها در برابر آن سرها اظهار خشوع می‌کرد، زمین را در برابرشان می‌بوسید، و به زبان حال عذر می‌آورد که در این سرکشی، به دست دشمنان اسیرند ، وگرنه هرگز در چنین جنایتی شریک نمی‌شدند.
۳۳. زبان حال نیزه‌ها خطاب به سرهای جداشده از تن این بود که:
شما مرا بسیار بزرگ داشتید و مرا به صراط مستقیم بردید. اما امروز من شما را حمل می‌کنم تا روی خاک نمانید. و شما را در جایگاه بلندی جای می‌دهم تا دست بازماندگان احزاب کفر و شرک، شما را آلوده نسازد.
ملائک، سر گرامی آن سرور را به تعظیم، طواف دادند تا در موکب بزرگی قرار گرفت.
ستم پیشگان، زنان و کودکان را بر مَرکب‌های ذلّت و خواری حرکت می‌دادند.
۳۴. کجاست گریه کننده‌ای که بر اسلام و ایمان بگرید؟
کجاست کسی که بر پادشاهان زمان مواسات کند؟
کجاست کسی که تردید کند در این که آن عمل، ناسپاسیِ آشکار بوده است؟
کجاست کسی که ما را بر نوحه و عزا یاری کند؟
کجاست کسی که بر این کشته شدۀ ستمدیده، سیل سرشک از دیدگان بریزد؟
۳۵. آیا گریبان دریدنِ ما، در برابر سینه شکستن اولیای خدا چه تواند کرد؟
در دیار غربت، خون پاک نیکان را ریختند، بدنهای محترم را وانهادند و بدون کفن رها کردند. اینک کدام خردمند، از مساوات با امیران هدایت بخل می‌ورزد؟
۳۶. اینک کیست که پیمبر را ببیند که در ماتم جگرگوشه‌اش، در سوگ مخالفت با سنت‌های الهی، در عزای شکسته شدن حرمت شریعت، و در تکرار رویدادهای هولناک؛ همراه با پیمبران و اولیای خدا به سوگ و عزا و ماتم نشسته است؛ آنگاه در عزاداری و گریه و ماتم با او همراهی نکند؟
۳۷. کدام دیده یارای آن دارد که از گنجینۀ اشکهای پنهان در این ماتم دریغ ورزد؟
کدامین دل می‌تواند اندوهناک نشود در هتک حرمت آن چهره‌هایی که «حرمت» به سبب آنها حرمت یافت؟
کدامین دست است که به سوگ بالا نرود؟ و کدامین زبان است که به بیان این سوگ – سروده‌ها گویا نگردد؟
۳۸. بندگان خدا!
اینک نیک بیندیشید! اگر چنین جنایت‌هایی در مورد کودکان و مردمان و زنان و خانواده و حرمت‌های شما روا داشته بودند، ژرف بنگرید که چه می‌کردید؟ آیا در عزاداری آنها کوتاهی می‌کردید؟
اینک، مباد که ماتم خود را برتر از ماتم سید المرسلین بدانید، اگر می‌خواهید که وفای خود به حضرتش را نشان دهید، و اگر می‌خواهید که در روز جزا با آن بزرگ همراه باشید.
کسی که در هنگام مصیبت و ماتم، حضرتش را رها کند، چگونه امید دارد که وقتی به ملاقات آن سرور می‌رسد، با احسان او روبرو شود؟ یا در جایگاه رضوان و امان او، در کنارش جای گیرد؟
هرگز! هرگز چنین نمی‌شود که کسی در روز گشایش همراه باشد، مگر آنکه در روزهای دشواری همراهی کرده باشد.
۳۹. اینک ژرف بنگرید!
مباد که رویدادهایی که بر خدای جلّ جلاله و نزدیکانش سنگین بوده، نزد شما سبک باشد.
خدای رحمت تان کناد! بیشترین همراهی را با خدای عزوجل نشان دهید! که او در برابر هتک حرمت‌های الهی غضب نشان داده است.
با رسول خدا مشارکت کنید که در برابر ریخته شدن خون خاندانش – به نام دین و به نام پیامبر – در چه ماتمی است.
۴۰. اینک در هر شب و روز، به ویژه در سحرها، از خدا بخواهید که روز انتقام این خونها را به دست امام منتقم برساند، تا صابران و مجاهدان به پاداش خدمت به دین دست یابند.
و من می‌گویم: خداوند، عزای محمد صلّی الله علیه و آله را، و عزای هر کسی را که در این حالت دشوار با حضرتش همرامی کند، بزرگ بدارد.
و عزای شما را –‌ ای حاضران در مجلس – نیکو بدارد.
وإنّا لله وإنّا الیه راجعون.