تصویری که آقای کدیور از علمای قم در سه چهار سده اول تاریخ تشیع عرضه میکند فاقد دقت و غیر مستند است. در این قسمت از سلسله نقدها بر دیدگاه آقای کدیور در خصوص علمای ابرار به آخرین بخش از گفتار ایشان در این زمینه میپردازیم. با توجه به یادداشتهای قبلی و آنچه در این قسمت عرضه میشود در واقع همه استنادات ایشان در مقاله "قرائت فراموش شده" مورد مناقشه قرار میگیرد. به نظر ما دیدگاه ایشان را در این زمینه باید دیدگاهی غیر مستند قلمداد کرد. نخست مروری میکنیم به آخرین استنادات آقای کدیور و شماری از استنباطات ایشان از چند نقل قول از شیخ مفید و شیخ صدوق:
"... اندیشه مشایخ قم در تقابل مستقیم با اندیشه مفوّضه بوده است. هرکس که مشایخ قم را متهم به تقصیر و کوتاهی در حق ائمه کند، و حد اعتدال مذهبی آنان را نپذیرد و برای ائمه شئون بیش از آنچه خود فرمودهاند قائل باشد، از مفوّضه خواهد بود ...نزاع مفوّضه با مشایخ قم که از جانب مقابل به نزاع شیعیان با مقصره تعبیر شده است، حکایت از دو دیدگاه کاملاً متفاوت درباره اوصاف ائمه دارد. مفوّضه معتقد به اوصاف فرابشری ائمه بودند و مشایخ قم، منکر چنین صفاتی.
براساس گزارش شیخ مفید، مشایخ قم ـ که از دید وی حداقل گروهی از ایشان واقعاً از مقصرهاند ـ مشخصات اعتقادی ذیل را دارا هستند:
اول: آنان منکر «علم لدنی» ائمه بودهاند. به نظر ایشان، ائمه همانند دیگر عالمان دین بلکه همانند همه مردم "علم اکتسابی" دارند. به هر حال در نحوه دریافت مسائل دینی با دیگر عالمان دین تفاوتی ندارند، یعنی آنان نیز برای یافتن احکام شرعی از طریق اجتهاد و استنباط و بازگرداندن فروع به اصول اقدام میکنند. پس اگر دیگر دانشمندان دینی از طریق رأی و ظنون معتبر برای تحصیل احکام شرعی میکوشند، ایشان نیز از همین طریق پیش می روند. به عبارت دیگر، ائمه «علمای ابرار» هستند، دانشمندانی پرهیزکار که بانص و وصیت پیامبر امامند. آنان در ذات و طبیعت خود با دیگر افراد بشر تفاوتی ندارند.
دوم: گروهی دیگر از مشایخ قم از زاویه دیگر منکر علم لدنی ائمه بودهاند. ائمه قبل از القای علم به قلبشان از بسیاری علوم شرعی بیاطلاعند. این القاء ممکن است از طریق الهام الهی با واسطه فرشتگان یا بدون واسطه یا کسب بشری صورت گیرد، اما ضمیر آنان مانند دیگر آدمیان قبل از القاء، خالی از معارف مورد نظر بوده است.
سوم: نسبت غلو به منکران سهو النبی والامام، نشان از نگاهی بشری به مسأله دارد. مشایخ قم بیشک از منکران اوصاف فرا بشری ائمه بودهاند، در عین اینکه در تعهد دینی و التزام شرعی آنها به تعالیم ائمه کمترین تردیدی نیست. به بیان دیگر، ایشان ائمه را مفترضالطاعه دانسته به وصیت پیامبر از ایشان پیروی میکردند اما این سفارش را برخاسته از سرشتی متفاوت یا علمی اختصاصی نمیدانستند. شیخمفید در مسأله عصمت ائمه، آن را همانند عصمت پیامبر (ص) دانسته است. او نظر سایر علمای امامیه را همانند نظر خود دانسته الّا افراد نادری از ایشان که به ظاهر برخی روایات تمسک کرده، تأویلاتی بر خلاف گمان فاسدشان در این باب ارائه کردهاند (اوایلالمقالات، باب ۳۷، ص ۶۴).
شیخ مفید بر خلاف دیگر مسائل اوایلالمقالات، در این مسأله ادعای اجماع نکرده است، بهعلاوه او آرای ابنجنید، استادش را در این زمینه بیشک به خاطر داشته است. همچنین اگر به گزارش شهید ثانی درباره دیدگاه اکثر شیعیان در قرون دوم و نیمه اول قرن سوم در عدم اعتقاد به عصمت ائمه توجه کنیم، منکران عصمت افراد نادری از شیعیان نبودهاند، به هر حال این افراد نادر و شاذ ـ به نظر شیخ مفید ـ نمیتوانند خارج از مشایخ قم باشند.
شیخ مفید در مسأله علم قاضی و اینکه آیا ائمه به ظاهر حکم میکردهاند یا به باطن، به سه قول متفاوت بدون اشاره به قائل پرداخته است (پیشین، باب ۳۹)، علی القاعده مشایخ قم میبایست احکام ائمه را حکم ظاهری بدانند. شیخ مفید اگرچه خود اطلاع ائمه را از باطن افراد ممکن میشمارد اما قول به علم غیب مطلق را منحصر در خداوند دانسته است و استناد چنین علم غیبی به ائمه را به مفوّضه نسبت داده است (پیشین، باب ۴۱، ص ۶۷)، بیشک مشایخ قم نیز به علم غیبائمه باور نداشتهاند.
در مجموع مشایخ قم با شاخصیت احمد بن محمد بن عیسی اشعری را در قرون سوم و چهارم میتوان به عنوان اندیشه غالب شیعی که منکر اوصاف فوق بشری ائمه بودهاند دانست، ایشان ائمه را علمای ابرار میدانستند، علوم ایشان را کسبی دانسته و منکر علم لدنی آنها بودهاند، به اموری از قبیل علم غیب و معجزه ائمه باور نداشتهاند، در اعتقاد آنها به عصمت ائمه نیز دلیلی دردست نیست " (پایان نقل قول از آقای کدیور).
بهتر است برای داوری درباره این سخنان به برخی از استنادت ایشان در این مقاله توجه کنیم. نخست عبارات شیخ مفید درباره عصمت را در کتاب اوائل المقالات مرور میکنیم:
۱- القول فی عصمة الأئمة -علیهم السلام –
وأقول: إن الأئمة القائمین مقام الأنبیاء (ص) فی تنفیذ الأحکام وإقامة الحدود وحفظ الشرائع وتأدیب الأنام معصومون کعصمة الأنبیاء، وإنهم لا یجوز منهم صغیرة إلا ما قدمت ذکر جوازه على الأنبیاء، وإنه لا یجوز منهم سهو فی شئ فی الدین ولا ینسون شیئا من الأحکام، وعلى هذا مذهب سائر الإمامیة إلا من شذّ منهم وتعلق بظاهر روایات لها تأویلات على خلاف ظنه الفاسد من هذا الباب، والمعتزلة بأسرها تخالف فی ذلک و تجوز من الأئمة وقوع الکبائر والردة عن الاسلام.
در اینجا برخلاف تفسیر آقای کدیور شیخ مفید مذهب همه امامیه را عصمت امامان میداند و از نوع عصمت انبیاء. در عین حال تأکید میکند که مذهب امامیه این است که امامان دچار سهو در دین و یا فراموشی در احکام دین نمیشوند. اینجا البته گروهی شاذ را استثناء میکند و میگوید آنان به ظواهر برخی اخبار و احادیث استناد کرده و تأویلاتی فاسد را قائل شدهاند. از سیاق کلام و جایی که از این عقیده شاذ سخن میگوید چنین مینماید که شیخ مفید به ویژه عقیده سهو النبی والامام را که امثال ابن ولید و شیخ صدوق بدان معتقد بودهاند در اینجا مد نظر دارد. به هرحال مسلم است که این عقیده شاذ را تنها گروهی اندک از امامیه در رابطه با عصمت داشته و چنانکه شیخ مفید ابراز میدارد این عقیده مستند به تأویلاتی از برخی اخبار بوده نه اینکه عقیدهای مستند به مباحث اصولی باشد. به تعبیر دیگر این عقیده شاذ هر چه بوده تنها در پرتوی تأویلاتی از برخی احادیث شکل گرفته بوده و نه اینکه عقیدهای اصولی باشد، چنانکه در دیدگاه علمای ابرار بر آن تأکید میرود. نمونه این مسئله عقیده سهو النبی شیخ صدوق است که تنها موردی خاص و بر اساس احادیثی محدود ابراز شده بی آنکه ربطی به نظر کلی شیخ صدوق در رابطه با ضرورت عصمت برای پیامبر و امام داشته باشد.
۲- القول فی أحکام الأئمة (ع)
وأقول: إن للإمام أن یحکم بعلمه کما یحکم بظاهر الشهادات ومتى عرف من المشهود علیه ضد ما تضمنته الشهادة أبطل بذلک شهادة من شهد علیه وحکم فیه بما أعلمه الله تعالى، وقد یجوز عندی أن تغیب عنه بواطن الأمور فیحکم فیها بالظواهر وإن کانت على خلاف لحقیقة عند الله تعالى، و یجوز أن یدله الله تعالى على الفرق بین الصادقین من الشهود وبین الکاذبین فلا یغیب عنه حقیقة الحال. والأمور فی هذا الباب متعلقة بالألطاف والمصالح التی لا یعلمها على کل حال إلا الله - عز وجل -ولأهل الإمامة فی هذه المقالة ثلاثة أقوال:
فمنهم من یزعم أن أحکام الأئمة (ع) على الظواهر دون ما یعلمونه على کل حال.
ومنهم من یزعم أن أحکامهم إنما هی على البواطن دون الظواهر التی یجوز فیها الخلاف.
ومنهم من یذهب إلى ما اخترته أنا من المقال ولم أر لبنی نوبخت - رحمهم الله - فیه ما اقطع على إضافته إلیهم على یقین بغیر ارتیاب."
این عبارات شیخ مفید در اوائل المقالات یکی دیگر از مواردی است که آقای کدیور بدان استناد کرده. همانطور که قبلاً بحث کردیم این مطلب اصلاً ربطی به بحث منابع علم امام و یا علم مکتسب و یا لدنی و همچنین علم به غیب ندارد. این یک مسئله حقوقی است در رابطه با رویه قضایی و اینکه آیا امام میتواند به علم خود عمل کند و یا اینکه باید حکم بر اساس ظواهر باشد. اصل مطلب این است. البته شیخ مفید ضمن اینکه هر دو را ممکن و مرتبط با مصالح و الطاف الهی میداند و در واقع به جای اتخاذ موضعی مطلق قائل به تفصیل میشود این بحث را با علم به بواطن امور (در این مورد خاص) سریان میدهد، به این معنا که این را کاملاً محتمل میداند که خداوند گاهی امام را از بواطن امور متعلق به شهادات و احکام قضایی مطلع نکند و امام بایستی به ظواهر و رویه قضایی حکم کند. به نظر او گاهی هم خداوند امام را از بواطن امور مطلع میکند و این بستگی به الطاف و مصالح دارد. چنانکه میبینید اینجا اصلاً بحث شیخ مفید درباره علم امام و منابع آن در شریعت و علم دین نیست. حتی درباره علم امام به امور تکوینی نیست. بحث تنها درباره نحوه رویه قضایی است برای امام در اجرای حدود و قضای شرعی و آن هم به صورتی موردی. مخالفان هم نیز اساساً مطلق علم امام را نشانه نمیرفتهاند بلکه بحث بر سر این بوده که آیا امام باید به علمش در احکام عمل کند و یا به ظواهر و آن هم صرفاً در بحث از رویههای قضایی.
۳- القول فی علم الأئمة (ع) بالضمائر والکائنات وإطلاق القول علیهم
بعلم الغیب وکون ذلک لهم فی الصفات. وأقول: إن الأئمة من آل محمد (ص) قد کانوا یعرفون ضمائر بعض العباد ویعرفون ما یکون قبل کونه، ولیس ذلک بواجب فی صفاتهم ولا شرطا فی إمامتهم، وإنما أکرمهم الله تعالى به وأعلمهم إیاه للطف فی طاعتهم و التمسک بإمامتهم، ولیس ذلک بواجب عقلا ولکنه وجب لهم من جهة السماع. فأما إطلاق القول علیهم بأنهم یعلمون الغیب فهو منکر بین الفساد، لأن الوصف بذلک إنما یستحقه من علم الأشیاء بنفسه لا بعلم مستفاد، وهذا لا یکون إلا الله - عز وجل -، وعلى قولی هذا جماعة أهل الإمامة إلا من شذ عنهم من المفوضة ومن انتمى إلیهم من الغلاة.
در اینجا شیخ مفید به نیکی میان دو گونه علم تفاوت میگذارد: آنچه غلات و مفوضه بدان باور داشتهاند استناد علم به غیب به امام به صورت مطلق است. او میگوید این عقیده فاسد است چرا که وصف عالمیت به غیب به صورت مطلق شأن کسی نیست که علمش مستفاد است و نه علمی ذاتی. علم ذاتی شأن خداوند است و اطلاق قول درباره علم به غیب فقط خدا را سزد که علمش به اشیاء علمی است ذاتی نه مخلوقات که علمشان فارغ از اینکه مکتسب (به مفهوم کلامی آن در برابر علم "ضروری") باشد و یا غیر مکتسب، به هرحال از نوع علم مستفاد است؛ یعنی منبعش غیر ذات است. آقای کدیور میان علم به غیب و علم مستفاد از نوع غیر مکتسب خلط کردهاند و این عبارات را شاهدی دانستهاند بر اینکه قول به به علم غیر مکتسب برای امامان دیدگاهی غالیانه تلقی میشده است. علم مستفاد میتواند علمی مکتسب باشد به این معنا که شخص باید برای به دست آوردن آن از شیوههای معمول آموزش و استدلال و نظر ورزی استفاده کند (و این بحثی است که آشنایان با کلام نظری و معتزلی کاملاً بدان واقفند) اما در عین حال علم مستفاد میتواند شامل نوع دیگری از علم هم باشد که مستند است بر اطلاع و یا "خلق" از ناحیه خداوند (به انحای مختلف و از جمله علم "ضروری" که در انسان به ودیعت نهاده شود و حتی از طریق فیض مخصوص از سوی پیامبر- از قبیل دلالات حدیث "مدینة العلم") باشد. مقصود از "علم لدنی" در واقع علم مطلق به غیب نیست بلکه علمی است مستفاد اما از طرق غیر معمول و یا غیر مکتسب. وانگهی آنچه شیخ مفید اینجا در مقام بحث از آن است علم به ضمایر اشخاص و یا علم به وقایع آینده است و این ربطی به علم دین و منابع آن و یا انواع مختلفی از علوم تکوینی امام ندارد.
آقای کدیور در یک مورد هم از عبارات شیخ مفید در تصحیح اعتقادات الامامیة استناد کردهاند که باز استنباطات ایشان محل اشکال است. نخست عبارات شیخ مفید را با هم مرور میکنیم:
"...فأما نص أبی جعفر - رحمه الله - بالغلو على من نسب مشایخ القمیین وعلمائهم إلى التقصیر، فلیس نسبة هؤلاء القوم إلى التقصیر علامة على غلو الناس، إذ فی جملة المشار إلیهم بالشیخوخة والعلم من کان مقصرا، وإنما یجب الحکم بالغلو على من نسب المحقین إلى التقصیر، سواء کانوا من أهل قم أم غیرها من البلاد وسائر الناس. وقد سمعنا حکایة ظاهرة عن أبی جعفر محمد بن الحسن بن الولید - رحمه الله - لم نجد لها دافعا فی التقصیر، وهی ما حکی عنه أنه قال: أول درجة فی الغلو نفی السهو عن النبی صلى الله علیه وآله وسلم والإمام - علیه السلام - فإن صحت هذه الحکایة عنه فهو مقصر مع أنه من علماء القمیین ومشیختهم.
وقد وجدنا جماعة وردوا إلینا من قم یقصرون تقصیرا ظاهرا فی الدین، وینزلون الأئمة - علیهم السلام - عن مراتبهم، ویزعمون أنهم کانوا لا یعرفون کثیرا من الأحکام الدینیة حتى ینکت فی قلوبهم، ورأینا من یقول إنهم کانوا یلتجئون فی حکم الشریعة إلى الرأی والظنون، ویدعون مع ذلک أنهم من العلماء. وهذا هو التقصیر الذی لا شبهة فیه.
ویکفی فی علامة الغلو نفی القائل به عن الأئمة سمات الحدوث وحکمه لهم بالإلهیة والقدم، [إذ قالوا بما] یقتضی ذلک من خلق أعیان الأجسام واختراع الجواهر وما لیس بمقدور العباد من الأعراض، ولا یحتاج مع ذلک إلى الحکم علیهم وتحقیق أمرهم بما جعله أبو جعفر سمة للغلو على کل حال."
این عبارات شیخ مفید و آنچه از شیخ صدوق نقل خواهیم کرد در حقیقت خط بطلان بر تمام آنچه آقای کدیور در رابطه با مشایخ قم مطرح کرده میکشد و شگفتا که ایشان متوجه مقصود شیخ صدوق و شیخ مفید از این عبارات نشدهاند. نخست باید اشاره کنم که بخشی از آنچه از شیخ مفید نقل شد در پاسخ عباراتی است از شیخ صدوق در کتاب اعتقادات آنجا که میگوید: " وعلامة المفوضة والغلاة وأصنافهم نسبتهم مشایخ قم وعلماءهم إلى القول بالتقصیر". بسیاری در فهم این عبارت شیخ صدوق در کتاب الاعتقادات دچار خطا شدهاند. در اینجا شیخ صدوق با اشاره به مقابله قمیان با غلات و مفوضه که در بحثهای قبلی سببش را گفتم در واقع اشاره میکند به یکی از "علامت" ها و نشانههای شناسایی غلات و مفوضه به عنوان گروههایی که به دلیل مخالفت سخت قمیان با آنان نوعی دشمنی و خصومت خاص را نسبت به ایشان روا میدانستهاند و لبه تیز انتقادات در آثارشان به سمت آنان بوده است و قمیان را متهم به "تقصیر" میکردهاند (کما اینکه امروزه در آثار تازه یاب نصیریه همین گونه نسبتها را از سوی آنان برای مخالفانشان میبینیم). اینجا در واقع شیخ صدوق نمیخواهد بگوید که مخالفت با قمیان سبب اتهام کسی به غلو است بلکه میگوید "نشان" غلات و مفوضه این است که قمیان را دائماً متهم به تقصیر میکنند. برخلاف برداشت آقای کدیور این ابداً بدین معنا نیست که قمیان عقایدشان کاملاً در تقابل با غلات و مفوضه بوده و بنابراین "مشایخ قم" مخالف انواعی از نسبت دادن شوؤنی فرا بشری به امامان بودهاند. مشایخ قم چنانکه هر آگاهی بر حدیث امامیه میداند مهمترین راویان احادیثی اند که مشتمل بر اینگونه مباحث و شوؤنات برای امامان است و این با اندک تأملی در کتابهای کافی و بصائر الدرجات و امثال آن معلوم میشود. در مقابل، شیخ مفید با برداشت خاصی که از کلام شیخ صدوق داشته خواسته موضعی اصولی را روشن کند و آن اینکه اگر به دنبال ملاک واقعی برای تشخیص اصناف غلات و مفوضه هستیم باید به سراغ بحث از مبانی و ادله برویم و نه صرف مخالفت و یا عدم مخالفت با قمیان (او در پایان این ملاکات را بر میشمارد). در این راستا و برای شاهد آوردن بر اینکه این نشانه شناسی از سوی شیخ صدوق دقیق نیست نمونهای میآورد بر اینکه واقعاً در مسئله "سهو النبی و الامام" نظر ابن ولید را باید تقصیر در حق امامان تلقی کرد (درست است که ابن ولید میگوید اولین درجه غلو نفی سهو النبی والامام است اما برای ما روشن نیست که او درجات بعدی را دقیقاً چه چیزهایی میدانسته. روایات زیادی که از او درباره امامت در منابع نقل شده نشان میدهد که مشی او ابداً سازگار با نسبت دادن دیدگاه "علمای ابرار" بدو نیست). اینجا اصلاً شیخ مفید در مقام استناد دادن "تقصیر" به شکل مطلق به قمیان نیست و برداشت آقای کدیور به کلی راه به خطا بردن است. شیخ مفید در مقام تأیید تقصیر ابن الولید به عنوان یک نمونه نقضی به کلام شیخ صدوق است و نه چیزی بیش. اگر بالاتر از این موردی در عقاید مشایخ اصلی قم وجود داشت که نشانه آشکارتری بر تقصیر قمیان بود خوب شیخ مفید باید آن موارد را طبیعتاً ذکر میکرد. اتفاقاً این عبارات نشان میدهد که منتهای "تقصیر" مشایخ اصلی قم از دیدگاه شیخ مفید عقیده ابن الولید و شیخ صدوق به سهو النبی بوده است و این چنانکه میبینید درست برای نقض دیدگاه خطای آقای کدیور به کار میآید و نه برای تأیید آن. البته شیخ مفید بعد از آن اشاره میکند که در عین حال برخی از قمیان (:"وقد وجدنا جماعة وردوا إلینا من قم". این طبعاً مستلزم اشاره به مشایخ اصلی قم نیست) هستند که حقیقتاً به انواعی عیقتر و آشکارتر از تقصیر گرفتارند. آنگاه نمونههایی را نقل میکند که معلوم است تنها گروهی اندک از قمیان بدان باور داشتهاند و آن هم قمیان عصر شیخ مفید. میدانیم که در زمان شیخ مفید مکتب قم کم و بیش رو به زوال بود و مدتها از عصر شکوه آن در دوران نیمه دوم سده سوم و اوائل سده چهارم میگذشت (شاید مقصود او از این جماعت دو احمد، فرزندان ابن الولید و محمد بن یحیی العطار باشند که مشایخ بغداد با آنها آشنایی نزدیکی داشتند). اگر ابن الولید فی المثل به این نوع عقایدی که اینجا شیخ مفید به برخی از قمیان نسبت داده باور داشت چرا شیخ مفید تنها به ذکر سهو النبی که مسئلهای بسیار جزیی است بسنده کرده است؟
آنچه شیخ مفید به این گروه محدود از قمیان (ونه "مشایخ قم"؛ چنانکه آقای کدیور دائماً ادعا میکند) نسبت میدهد هم باز شایسته تأمل است و باز میبینیم که آقای کدیور اینجا دچار خطای در تفسیر شدهاند. شیخ مفید میگوید عدهای از این قمیان امامان را فاقد علم خاص نسبت به بسیاری از مسائل دین و شریعت میدانند و معتقدند که امام اطلاعی از این علوم ندارد تا آن زمان که خداوند به طور موردی آنها را آگاه به مسئله کند و بر قلبشان علمی را الهام کند. این را شیخ مفید تقصیر در حق امامان میداند. چنانکه میبینید در اینجا علم امام به پارهای از مسائل شرعی نفی شده و امام در مقام کسی که به حسب موردی تنها منتقل کننده علمی است که بر قلبش وارد و بر زبانش جاری میشود معرفی میشود. این عقیده روشن است که با عقیده خط اعتدالی تشیع مخالف بوده چراکه آنان معتقد به علمی جاری و آگاهانه برای امامان در شریعت و علوم دین از طریق فیض پیامبر و آگاهی بر علوم او از طریق تعلیم ائمه قبلی و یا از طریق نظر بر نوشتههای آنان و از طریق علمی ثابت و به ودیعت نهاده شده در امامان بودند. این گروه از قمیان در حقیقت از خط اعتدالی تشیع تبعیت نمیکرده و علم امام را از طریقی غیر معمول تفسیر میکردهاند؛ طریقی که در نهایت همان نظر غلات شیعه را تأمین میکرده است. در اینجاست که شیخ مفید میگوید این عقیده تقصیر است در حق امامان. تقصیر به این معنا که در واقع امام را از علمی حقیقی محروم میکند و تازه برای جبران آن باز به سراغ عقاید غلات میرود.
در مورد دوم شیخ مفید مینویسد که برخی از قمیان که او با آنها ملاقات داشته علم امام در دین و شریعت را مبتنی بر ظنونات و رأی میدانستهاند (إنهم کانوا یلتجئون فی حکم الشریعة إلى الرأی والظنون، ویدعون مع ذلک أنهم من العلماء. مقصود این است که با این وجود میگویند امامان در شمار "علما"یند؛ علما به اصطلاح قدیم تشیع برای امامان که در کتابهایی مانند کافی به کار رفته). ما قبلاً توضیح دادیم که این عقیده از سوی عدهای از امامیه طرح میشده و آن هم بیشتر برای تبریر وجود تعارض در اخبار احکام و حلال وحرام منقول از امامان و گفتیم که آنان معتقد بودهاند که با این وجود رأی امام با دخالت تکوینی خداوند همواره صائب خواهد بود. این عقیده را به ویژه متکلمان اصولی نمیپذیرفتهاند. آنان به تبع معتزله و ابن قبه و دیدگاههای اصولی امامیه هر گونه تعبد به ظنون را در شریعت باطل میدانستهاند و اصلاً دلیل ضرورت وجود نص بر امام و عصمت او را این میدانستند که امام در واقع منبع علم یقینی و نه ظنّی برای شریعت است و در واقع علمش متکی بر ظنون و رأی همچون دیگر فقیهان نیست. با توجه به این منظومه فکری طبیعی است که شیخ مفید نسبت به دیدگاه نقل شده از برخی قمیان انتقاد داشته باشد و آن را تقصیر بداند اما چنانکه قبلا هم توضیح دادم این دیدگاه مخالفتی با عقیده عصمت امام از خطا و اشتباه و یا نسیان در امر شریعت ندارد و تنها دیدگاه متفاوتی است در رابطه با علم امام و آن هم در مورد خاص شریعت و احکام. ابداً معلوم نیست این دیدگاه مستلزم ابراز دیدگاه عمومی مخالفی از سوی آنان در خصوص علم امام و موضعی منکرانه به طور خاص نسبت به علم امام به امور تکوینی و یا انواع مختلف علم لدنی داشته باشد.
بنابراین همانطور که میبینید نه شیخ صدوق ادعا کرده که قمیان و مشایخ آنان اهل تقصیرند و نه خط اعتدالی تشیع مانند شیخ مفید "مشایخ قم" را به تقصیر متهم کردهاند. شیخ صدوق بدون آنکه عقیدهای که مستلزم دیدگاه نظریه "علمای ابرار" باشد به قمیان نسبت دهد تنها از خصومت غالیان و مفوضه با آنان و "مقصر" جلوه دادن قمیان در این راستا و وجود این مطلب همچون "نشانه" ای برای شناسایی غلات سخن میگوید و شیخ مفید هم تنها چند تنی را از قمیان زمان خودش به عقایدی مخالف با عقیده خط اعتدالی منسوب کرده و آنان را به "تقصیر" متهم میکند. این حقیقتاً چه ارتباطی با انتساب "مشایخ قم" به عقیده علمای ابرار دانستن امامان دارد؟ چنانکه گفتیم هیچ نشانهای وجود ندارد تا نشان دهد علمای قم به عنوان یک واحد یگانه عقیدهای متمایز از بغدادیها در این زمینه داشتهاند.