در حاشیه یک مقاله درباره آثار شیخ صدوق
به پیشنهاد دوستی اوائل این مقاله را امشب خواندم. نویسنده می نویسد که از عصر بغداد سلجوقی تا دوره صفوی بر اساس شمارگان و تاریخ نسخه های خطی که در فهرست ها از آثار ابن بابویه صدوق بررسی کرده می توان نتیجه گفت که در این فاصله زمانی آثار شیخ صدوق به شکل محدودی در دسترس علمای شیعه و یا مورد توجه و علاقه آنها بوده. روشن است که این سخن به کلی نادرست است. نخست اینکه برخلاف نظر نویسنده از چندین کتاب شیخ صدوق نسخه های بسیار کهنی حتی از سده های ششم و هفتم در اختیار است که بخش عمده آنها مورد توجه نویسنده این مقاله قرار نگرفته. ثانیاً تعدادی از نسخه هایی هم که از آثار شيخ صدوق از دوره های بعدی و به ویژه عصر صفوی در اختیار ما قرار دارد بر اساس نسخه های تاریخ دار کهنی کتابت شده اند. این تنها با بررسی دقیق نسخه های خطی این آثار روشن می شود و نه با رجوع به فهرست های نسخه های خطی که معمولاً اطلاعاتشان درباره ریشه ها و نسخه های مادر ناقص است. وانگهی در کتاب های تراجم مانند آثار میرزا عبد الله اصفهانی معروف به افندی و بسیاری آثار ديگر و حتی در همين ذريعه و طبقات آقا بزرگ تعداد بسیار بیشتری نسخه های کهن و تاریخدار از آثار شيخ صدوق به مناسبت های مختلف ذکر شده که امروزه دیگر موجود نیست. ثالثاً این همه نقل از آثار شيخ صدوق در آثار تألیف شده در حدیث و فقه از عصر سلجوقی در ایران (ري و خراسان) و بعد در مکتب حله و مکتب شامات وجود دارد که شرح آن خود کتابی می طلبد. کمتر کتابی در حدیث هست از نویسندگان ری و بیهق و خراسان و حله و حلب و نجف و جبل عامل که به آثار متعدد ابن بابویه در تمام این دوران یعنی فاصله میان مکتب بغداد و عصر صفوی ارجاع نداده باشند. گاهی با ذکر نام کتاب های ابن بابویه و گاهی تنها با نقل سندی به او و نقل سندهای احادیث کتاب های شیخ صدوق. آثار ابن شهر آشوب و قطب الدین راوندی و ابن طاووس و عماد طبری و ... شاهدی است بر نقل های بسیار گسترده از آثار شیخ صدوق. اما اینکه نویسنده گفته در خلاصة الأقوال، علامه حلی به ذکر نام کتاب های ابن بابویه اهتمامی نداشته و حرف های منابع قبلی را تنها تکرار کرده این به دلیل شیوه کتاب خلاصة الأقوال است و نه به دلیل بی اعتنایی و یا عدم دسترسی به آثار ابن بابويه. تازه آثار شيخ صدوق به شکل وسیعی در اجازات اماميه که از عصر ماقبل صفوی در اختيار است ياد شده. چطور می توان گفت که اين آثار مورد اهتمام نبوده و يا نسخه های بسیار کمی از آنها در دسترس بوده؟ این را هم بگویم که نه تنها آثار ابن بابویه مورد توجه علمای شیعه بوده بلکه حتی سنیانی مانند حاکم نیشابوری و بسیاری دیگر و حتی برخی زيديه به نقل احادیث ابن بابویه در همین فاصله زمانی اهتمام داشته اند.
مطلب بیش از اینهاست. به همین مقدار در این نوشته کوتاه که چند دقیقه ای تحریرش زمان گرفت بسنده شد. شاید نقدی مستقل درباره این مقاله بنویسم؛ ...
شروح و حاشیه نگاری بر آثار شیخ صدوق و ترجمه های فارسی کتاب های او
یک مطلب دیگر که دیشب فراموش کردم در رابطه با مقاله آقای نيومن بنویسم این نکته است که در این مقاله از عدم وجود شروح و حواشی بر آثار شيخ صدوق و يا تعدادی از آنها باز نتيجه گرفته شده که بنابراین اهتمام به آثار شيخ صدوق تا حدود سال ۱۰۵۰ بسیار کم و یا شبه معدوم بوده است. همین مطلب را درباره تعداد ترجمه های آثار شيخ صدوق هم برای استدلال خود به کار گرفته اند. درباره ترجمه های فارسی که مسئله کاملاً روشن است. ترجمه آثار شيعی به فارسی پدیده ای است که بیشتر در دوره صفوی شدت گرفت. مجموعه آثار امامی که از عربی به فارسی از دوره ما قبل صفوی ترجمه شد، آنچه به موضوعات حدیث و روایات بر می گردد از عدد انگشتان یک دست هم کمتر است. بنابراین این به خودی خود این مطلب دلیل هیچ چیزی نیست. اما در مورد شروح و حواشی در اینجا دو نکته را باید توضیح دهم: نخست اينکه اساساً شروح و حاشيه نویسی بر آثار ديگران و به ویژه در حوزه حدیث شیعی به کلی پدیده بسیار نادری در ادبیات امامیه تا قبل از عصر صفوی است. نه تنها بر آثار شيخ صدوق بلکه هیچ شرحی بر کافی از قبل از اين دوران گزارش نشده. تنها نهج البلاغه و تا حدودی صحیفه سجاديه ( آن هم در این مورد اخیر با اشاره به حواشی ابن ادریس بر نسخه شخصی خود از صحيفه) مورد شرح و تفسیر قرار می گرفته اند. حواشی بر نسخه های شخصی البته داستان دیگری است و همیشه وجود داشته و دارد. نکته دوم اینکه شرح نویسی و حاشیه نویسی که به ویژه در چند سده اخیر شتاب بیشتری یافته خود حاصل پدیده دیگری است و آن اهتمام به متن محوری در مجالس درس است. کتاب های فقهی و کلامی بیشتر مورد اهتمام شرح نویسان و حاشیه نگاران بود به دلیل اینکه این متن ها در مجالس درس استادان شرح و تفسیر می شدند و طالب علمان معمولاً حاصل شرکت در اين مجالس را برای خود به صورت تعلیقه و حاشیه فراهم می کردند. استادانی هم که این متن ها را تدریس می کردند همینطور حاصل تدریس خود را در شروحی عرضه می کردند. به همین دلیل است که به طور نمونه اشارات ابن سینا شرح و حاشیه بسیار دارد اما برخی دیگر از آثار ابن سینا یا اصلا شرح و حاشیه ندارد و یا بسیار محدود. علامه حلی حاصل تحصیل خود بر اساس متن کتاب شفای بوعلی را بعدها در شرحی عرضه کرد اما اگر بخواهيد مقایسه کنيد می بینید که تعداد شروح و حواشی بر اشارات بسی بیشتر از تعداد شروح و حواشی بر شفای بو علی است. وانگهی شرح نویسی چنانکه گفتم تابعی از نوع کتاب های درسی بود. هر کتابی شایسته تبدیل شدن به کتابی درسی را ندارد. در فقه به طور مثال نهایه شيخ، شرایع الاسلام محقق حلي و یا عروه کتاب درسی می شود اما کسی کتاب مبسوط شیخ را کتاب درسی نمی کرد و بنابراین موضوع شرح نویسی هم قرار نمی گرفت. کتاب های حدیثی طبعا از این نقطه نظر دست کم برای امامیه محور کمتری برای شرح نویسی و حاشیه نگاری بود و اگر هم حتی در عصر صفوی و بعد از آن که اصولا به شرح نگاری و حاشیه نویسی اهتمام شد آثاری در حديث مورد شرح قرار گرفت آنهایی در واقع از میان کتاب های حدیثی شرح و تفسیر شد که جنبه بحثی داشت. مهمتر از همه کتاب های اربعه به دلیل اهمیت فقهی آنها و نیز به دلیل ظهور جریان اخباری گری و شماری اسباب ديگر. برخی کتاب های دیگر هم گاه به دلیل توجه به مباحث اعتقادی مورد شرح و تفسیر قرار گرفت مانند توحید شیخ صدوق. آقای نيومن در مقاله خود به عدم وجود شروحی بر کتاب هایی مانند خصال و معانی الاخبار و از این قبیل استناد کرده. طبیعی است که این کتاب ها چندان انگیزه ای را برای شرح و حاشیه نویسی ایجاد نمی کرده اند. کتاب فقیه مورد شرح قرار می گرفت برای اینکه این کتاب مبنای بحث های فقهی فقیهان و مباحث مجالس درس بود. کتاب خصال شیخ صدوق چرا باید اهتمامی مشابه کتاب فقیه را تجربه کند؟
نکته ای درباره اصطلاح "کتب اربعه"
باز در همين مقاله آقای نيومن ديدم که گفته نخستين بار اصطلاح "کتب اربعه" در آثار محقق حلي در سده هفتم نقل شده. تا آنجا که من می دانم این اصطلاح گویا نخستين بار توسط شهید ثانی در سده دهم به کار گرفته شده. البته انىكی قبل از او ابن ابی جمهور اصطلاح "اصول اربعه" را دارد.
نقد و پاسخی درباره مطالب بالا (نقدها از آقای دکتر رضا پورجوادی است)
۱- مسئله این است که آثار ابن بابویه در طول پنجاه شصت سال اول دوره صفوی در اختیار علمای شیعه ایرانی نبوده است. ظاهرا علمای عاملی و به خصوص شیخ عبد الصمد این آثار را به ایران آورده و ترویج کرده اند.
پاسخ: نه چنین نیست. این آثار همان زمان هم در ایران بوده. تمام آثاری که درست در همین دوره اول نوشته شده از آثار ابن بابویه استفاده کرده اند. چون تعداد علمای امامی در آن دوره اول کم است بنابراین شواهد کم است و این فرق می کند با اینکه بگوییم آثار او در ایران موجود نبوده. همین ابن ابی جمهور در تعدادی از آثارش که در ایران نوشته به آثار شیخ صدوق دسترسی داشته و بسیاری نمونه های دیگر.
۲- ابن ابی جمهور در نجف درس خوانده بود و منابعی که او به کار گرفته متنوعتر از آثار شیعیان ایرانی این دوره است. بعید نیست حتی او برخی آثار خود را در سفر با خود همراه می برده است. به هر حال من هنوز موردی نیافتم که علمای ایران در نیم قرن اول قرن دهم هجری از آثار شیخ صدوق به طور مستقیم استفاده کرده باشند. اگر شما پیدا کرده اید بفرمایید تا نظر خود را اصلاح کنیم.
پاسخ: بستگی دارد که کجا به دنبال آثار او باشید. در شیراز که شهری شیعی نبود شاید این چنین بوده اما در قم و کاشان و شهرهای شیعی نشین اصلا چنین نیست. ابن ابی جمهو و یا هر نویسنده ای دیگر دلیلی نداشته با خود کتاب های صدوق و غیر صدوق را اینجا و آنجا ببرد. این نسخه ها هر جا شیعیان بوده اند کم و بیش موجود بوده. آنهایی که از شیعیان به عراق سفر می کردند و یا به بحرین این نسخه ها را تهیه می کردند. اصلاً ما هیچ دلیلی نداریم که تمام کتاب های حدیثی و از آن جمله آثار شیخ صدوق را محقق کرکی و یا امثال او از جبل عامل به ایران آورده باشند. این نسخه ها بیش از آنجا در عتبات موجود بود و در خود ایران هم هر جا شیعیان فعالیت علمی داشتند وضع بر همین قرار بود. به طور نمونه در نوشته های محمد بن اسحاق حموی در همین دوره نقل از آثار شیخ صدوق دیده می شود. اصلاً چرا باید فرض کرد که شیعیان در ایران کتاب و کتابخانه ای نداشته اند؟ بله. تعداد عالمان امامی در ایران در فاصله میان اواخر سده هشتم تا اوائل سده دهم به طور کلی کم شد اما این به معنای این نیست که نسخه های شیعی در کتابخانه های شیعی نبود. مثلا خاندان فتحان در کاشان و یا خاندان های مختلف شیعی در قم و یا سادات بیهق و مشهد همه و همه کتابخانه های شیعی داشته اند. خود ابن ابی جمهور در اجازات خود از خاندان فتحان به عنوان منابع اسناد خود برای روایت آثار قدما یاد می کند. اصلا بسیاری از نسخه های کهنی که الآن در کتابخانه های ایران هستند از آثار شیعی هیچ نشانه ای وجود ندارد که آنها از جای دیگری به ایران منتقل شده اند. آستان قدس نسخه های کهنی از آثار شیخ صدوق و غیر صدوق دارد که از قدیم در این کتابخانه بوده و در دسترس علمای شیعه مشهد و خراسان بوده. این قدر این مطلب سند و دلیل دارد که اصلا جای بحث درباره آن نمی گذارد.
۳- من نمی گویم در برخی کتابخانه های متروک ایران این نسخه ها وجود نداشته است. ولی تا کنون سندی نیافتم که نشان دهد علمای ایران چه شیرازی چه استرآبادی چه گیلی چه اردبیلی این آثار را در اختیار داشته اند. محمد بن اسحق هم شاگرد کرکی بوده و اصلا محدث است.
پاسخ: تعداد آثاری که در این دوره کوتاه یعنی میان ابن ابی جمهور و محقق کرکی و کم و بیش در این فاصله زمانی نوشته و تاکنون منتشر شده بسیار کم است اما حتی در همین آثار هم به آثار شیخ صدوق ارجاع داده شده. اصلاً چرا باید در این ميان شيخ صدوق استثنا باشد؟ باری توقع اینکه در آثار یک فیلسوف به او ارجاع داده شود بسیار کم است و به همین دلیل هم محدثان و واعظان و فقیهان به آثار او ارجاع می دادند. در سال های اخیر چندین کتاب فارسی در سیره امامان شیعه را انتشارات میراث مکتوب از همین حدود دوره زمانی منتشر کرد که در آنها آثار شيخ صدوق هم مورد توجه بوده. اگر عالمان کمی از آن دوره زمانی می شناسيم و آثار کمتری هم از همان ها تاکنون منتشر شده و به همین دليل آثار شيخ صدوق و غير صدوق کمتر مورد اشاره است این دلیل نمی شود بگوییم پس آثار او مورد اهتمام نبوده. اصلاً این به خودی خود چه چیزی را اثبات می کند که بگوییم در فاصله صد سال نسخه های کتاب های شيخ صدوق کم شد. خوب. مگر نسخه های ديگران بيشتر شد؟ اين اصلاً به خودی خودی چه بار معنایی دارد؟ طبیعی است که با قدرت گرفتن صفويان آثار شيعی و از آن جمله آثار شيخ صدوق بيشتر مورد اهتمام قرار گرفت.
۴- شیخ صدوق استثنا نیست. کافی کلینی هم همین وضع را دارد. اگر اشتباه نکنم آثار شیخ مفید و شیخ طوسی هم لااقل تعدادی از آنها به همین صورت است.
پاسخ: بله. دلیلش همان است که عرض کردم. قبل از این دوره از این کتاب ها نسخه هایی وجود داشت که تعدادشان هم در سده های هشتم و نهم کم هم نبود و بعد در عصر صفويه بر اساس همان نسخه ها تعداد بسیار زيادی نسخه های جديد تهيه شد و طبق مرسوم نسخه های کهنه تر در معرض نابودی قرار گرفت و به تدريج از رونق افتاد و از ميان رفت. اين داستان را در مورد هر چيز ديگر هم می توان تکرار کرد. هيچ بار معنای خاصی این مطلب ندارد.
۵- ببینید من یک مثالی می زنم. قاضی نور الله کتاب مجالس المومنین را در اواخر قرن دهم و اوایل یازدهم نوشت. منابعی که او در نگارش این کتاب در اختیار داشته حیرت آور است. این منابع را پنجاه سال قبل نمی توانسته پیدا کند. کما اینکه قراین نشان می دهد که در اختیار علمای ایران نبوده است. تمام حرف همین است.
پاسخ: این نحوه استدلال از لحاظ منطقی چنانکه می دانید اشتباه است. وانگهی مسلم است که دسترسی به نسخه های شیعی در ایران و هند و عتبات در عصر صفوی بیشتر شد. در این تردیدی نیست. سخن بر سر این است که با ذکر این نکته که نسخه های موجود از کتاب های شیعی از این دوره خاص که کتابت شده در ایران باشند تعدادشان کم است و یا در سه چهار کتاب چاپ شده از این دوران ارجاع به آثار شيخ صدوق کم است نمی توان نتيجه گرفت که آثار شيخ صدوق مورد اهتمام نبوده. شما زمانی می توانید بر اساس کتاب قاضي نور الله استدلال کنيد که کتاب مشابهی را در این دوره مورد بحث نشان دهید که با وجود ارجاع بسیار به آثار ديگران اما فی المثل به آثار شيخ صدوق در آنها ارجاع داده نشده.