عبد الباقی العمری و زندگی او
عبد الباقی بن سلیمان بن احمد فاروقی موصلی عمری، ادیب، شاعر، و مورخ، در 1204 ق، در عصر عثمانی، در موصل متولد شد. قصاید او در مـدح اهـل بیت(ع) الباقیات الصالحات نام دارد. وی عینیهای در مدح حضرت علی(ع) با این مطلع دارد:
أنت العلّی الذی فوق العلی رفـعا
بـبطن مـکة وسط البیت إذ وضعا
(زرکلی،1974:45/.3.)
بغدادی در مورد این شاعر چنین گفته است: «او یکی از ارکان کشور و از رجال دولت بوده و در ادبیات و شعر دستی داشته اسـت».
کـحاله دربـارۀ او میگوید:«عبد الباقی ادیب، شاعر، و مورخی است کـه در مـوصل متولد شد، به بغداد منتقل شد و در آنجا کارهای حکومتی انجام داد و در همان مکان وفات یافت».علامه حسینی جلالی دربارۀ دیـوان التـریاق او چـنین نگاشته است:
خلوص و صداقت عبد الباقی را در دیوانش (التریاق) در دوستی اهـل بیت (ع) آشکارا میتوان دید، همانطور که خود شاعر در دیوان الباقیات الصالحات به این مطلب اذعان داشته و چنین سـروده اسـت:
هـذا الکتاب المنتقی و المجتبی
من نعت أهل البیت أصحاب العبا
(حسینی جـلالی،1422:153.)
ایـن کتاب پاکیزه و برگزیدایست که صفات اهل بیت و آل عبا در آن آورده شده است.
اوضاع اجتماعی در دورۀ عثمانی
حکومت عثمانی در شـبه جـزیرۀ آنـاتولی در 1200 م با انقراض حکومت سلجوقی تأسیس شد.
اوضاع حکومت عثمانی از منظر اجتماعی، دیـن، فـرهنگی، و ادبـی را به اختصار میتوان چنین توصیف کرد:
از نظر اوضاع اجتماعی میتوان گفت که هدف اسـاسی و عـمدۀ نـظام، بر مصلحت خلیفه شکل گرفته بود نه مصلحت رعایا.رعایا در این دولت، ترکیبی از مردم کـشورهای گـوناگون مانند عرب سوری و عراقی، بربر، کرد، و ترک با دین و زبانهای متعدد بودند.
اوضـاع دیـنی ایـن عصر نیز چندان به سامان نبود؛ به عللی چون جنگهای صلیبی و مغول، شیوع قـطی و وبـا و تسلط حاکمان، عدهای غرق در میگساری و فسق و فجور بودند و عمر خود را در این لذات طی مـیکردند و عـدهای دیـگر زندگی خود را به نماز، عبادت، استغفار، و انتظار مرگ میگذراندند و این امر سبب پیدایش گروههایی از مـتصوفه شـد که البته تعداد بسیار کمی در زهد خود صادق بودند.
وضعیت فرهنگی ایـن عـصر نـیز به تنزل گرایید و خود را با فقر و عقبماندگی فرهنگی نشان داد و به سبب وجود ترکهای عثمانی و اشـغال شـام و مـصر، فرهنگ به قهقرا و زوال رفت، چندان که با گذشت روزگار، جهل و نادانی بـه مـردم هجوم آورد(امین،بیتا:49-55).
اوضاع ادبی
زبان و ادبیات در این عصر، به مصیبتی دچار شد که در دورههای قـبل وجـود نداشت و آن تعیین شدن زباه ترکی به عنوان زبان رسمی در حکومت و سیاست بـود.هـمچنین تعطیل شدن دیوان اشناء از عواملی بود کـه بـاعث شـد نویسندگان و شاعران عرب در این دوره اشتیاق و رغبتی بـه ادبـیات نداشته باشند.برای همین و نیز به سبب خفقانهای هولناک این عصر، قلمها سـاکت مـاند و ادبیات این دوره بدون در نظر گـرفتن نـقش مؤثر فـرهنگی،اجـتماعی، و تـمدنی خود به سمت انحطاط پیش رفـت.دولت و رونق شعر نیز دگرگون شد و جز ویرانههایی از آن باقی نماند؛ بهطوری که هـمت و تـلاش شاعران برای سرودن اغراض و مضامین والای شـعری کاهش یافت.
نثر، کـتابت، و نـویسندگی نیز در این دوره بیرونق بود؛بـیعلاقگی دولتـمردان عثمانی به ادبیات و زبان عربی، از مهمترین عوامل ضعف نثر در این دوره است.تعطیلی دیـوان اشـناء نیز عاملی مؤثر و مهم در ضـعف نـویسندگی بـه شمار میرفت و نـویسندگان در نـوشتههای خود به لفاظی و عـلم دیـع تمایل یافتند و این به پیدایش تکلفی واضح در اسلوبهای نوشتار منجر شد(رزق سلیم،بیتا:94).
وضـعیت شـعر در این عصر نیز چندان خوشایند نـبود؛ در بـررسی عوامل مـؤثر در وضـعیت شـعر عصر مملوکی-عثمانی مـوارد ذیل دارای اهمیت است:
1. انگیزههای شعری گذشته با انگیزههای شعری این دوره تفاوت داشت.در گذشته، شاعر بـا هـدف جلب نظر حاکم و بهرهمندی از عطایای او یـا ارضـای خـود از نـظر اجـتماعی- سیاسی شعر مـیسروده اسـت، اما در این دوره رابطهای بین شاعر و حاکم نبوده است؛ زیرا حاکمان این دوره ترکزبان بودند و از عربی چیزی نـمیدانستند.
2.در پی عـوامل ویـرانکنندهای چون جنگهای صلیبی، حملۀ مغول و در پی آن آتشسوزی،غـارت و چـپاولگری، هـجرت دانـشمندان از زادگـاهشان و آوارگـی آنها، ثروت غنی ادبیای که در کتابخانههای عربی انباشته گردیده بود، از بین رفت و بر اثر آن جمود فکری و عقلی بسیاری در ادب این دوره رخ داد.
3. به سبب کمبود بررسیهای نقدی، که قوام شـعر بر آن است، جنبش نقدی در این دوره خاموش شد؛ این امر خود از عوامل عمدۀ ضعف ادب این دوره است.
4. از دیگر علل ضعف ادبی این عصر، مشکل زبانی (ازدواج لغوی) بوده است؛ شاعران این عصر، بـرخلاف شـاعران جاهلی، اسلامی، و اموی، به زبان عربی تسلط نداشتند و نمیتوانستند استوار و محکم آن را به کار برند.خطاهای زبانی و نحوی در شعر این شاعران باعث ضعف شعر آنان شد.منظور از ازدواج لغوی، علاوه بـر بـه کار بردن لفظهای غریب و بیگانه، نسبت میان الفاظ مفهوم به نامفهوم نیز بوده است؛ چیزی که در اشعار این دوره بسیار دیده میشود.
5. از دیـگر پدیـدههای ضعف ادبی، سستی و رکاکت در اسـلوب شـعری است؛ بدین معنا که شاعر از تصرف در زبان و استعمال آن و شناخت اسرار شعر عاجز است.رکاکت و سستی اسلوب شعری به عواملی چون جهل و نادانی به زبـان، از یـک سو، و گرایش به الفـاظ عـامه در شعر فصیح، از سوی دیگر، که منجر به ضعف موسیقی شعر میشود، برمیگردد(امین،بیتا:310،319).
همۀ این عوامل دست به دست هم داد و موجب شد که ادبیات و شعر این دوره به انحدار کـشیده شـود؛ تا جایی که بسیاری از پژوهشگران، این دوره را عصر انحطاط (فترت) میخوانند(همان:310).این امر سبب پیدایش تقلید صرف در مضامین شعری دورۀ عثمانی -مملوکی شد و نوآوری از آن رخت بربست.
از باب نمونه، در عصر عثمانی، مـضامین مـدحی به پایـینترین سطح خود رسید و این انحدار و انحطاط دو نمود اصلی داشته است:
1. شاعر: شاعر این دوره در مدحیاتش، خود را بسیار ذلیـل و حقیر نشان میداده و آبروی خود را میریخته است، اما شاعران دیگر عـصرها در مـدح خـود پیوسته حیاء و عزت نفس را نگاه میداشتند و نیاز خود را با اشاره بیان میکردند و بهرغم تنگدستی، کرامت خود را زیـرپا نـمیگذاشتند.
2. شعر: انحدار شعر به دلیل رکاکت و سستی در الفاظ بوده که هیچ روحی در آن وجـود نـداشت.
خـلاصه، در مضامین و معانی مدح این دوره به هیچچیز جدیدی اشاره نشده است و شاعران مدحگو بیشتر مقلد شـیوۀ پیشینیان بودهاند و حتی در تقلید خود نیز موفق عمل نکردهاند(همان:98).
در چنین اوضاع آشـفتۀ ادبیای، شاعری پا به عـرصۀ وجـود گذاشت که با اینک سنی بود، قریحۀ شعری خود را در سرودن اشعاری بس زیبا در مدح اهل بیت(ع) به کار برد، بهخصوص قصیدۀ عینیه است در مدح مولا علی(ع) که حاوی معانی و مضامین والایـیست و ارادت این شاعر را به حضرت امیر المؤمنین(ع) نشان میدهد.نام این شاعر عبد الباقی العمری است.
این مقاله با اهداف زیر به تحلیل قصیدۀ مذکور پرداخت:
1. پس از جستوجوهای فراوان،مشخص شد کـه تـاکنون نه عبد الباقی العمری در مقام شاعری چیرهدست در عصر عثمانی به جامعۀ ادبی معرفی شده است و نه دیوانش با وجود داشتن اشعار نغز و سبک فنی درخور اهتمام بررسی شده است.بـنابراین، مـوضوع بکر است.
2. با توجه به اوضاع سیاسی، فرهنگی، و ادبی عصر عثمانی و فترت ادب، بررسی درونمایه و شیوۀ شاعر ضروری مینمود تا روشن شود آیا شعر عبد الباقی نیز متأثر از شرایط عـصرش، کـمبنیه و کمارزش است و یا در حد شعرای بزرگ انگشتشمار همین دوره شایستۀ عنایت و بررسی است.
3. ارادت به اهل بیت پیامبر(ص) قولی است که جملگی برآنند، اما اینکه شاعری سنّی دیوان شعرش را وقف سـتایش امـیر مـؤمنان و فرزندانش کند، درخور توجه اسـت.
تـحلیل ابـیات قصیدۀ عینیه
این قصیده از 75 بیت تشکیل شده که در آن عبد الباقی العمری، بیمقدمهچینی، از ابتدا به مدح امیر المؤمنین امام علی(ع) میپردازد و او را در تـعدادی از ابـیات بـا واژۀ «أنت» خطاب میکند؛ و جز در اندک مواردی، از این رویـه عـدول نکرده است. درونمایههای این مدحیه را میتوان به این هشت بخش تقسیم کرد:
-قدر و منزلت والای امام علی(ع) که در آن تعدادی از فـضایل بـیشمار ایـشان را برشمرده است؛
-حکمت، یقین و کفرستیزی امیر المؤمنین(ع)؛
-دلاوری و جنگاوری امـام علی(ع)؛
-جود و کرم امام علی(ع)؛
-نهج البلاغه و جایگاه ادبی امام علی(ع)؛
-دانش و بیهمتایی امام علی(ع)؛
-حلم امام عـلی(ع)؛
-شـاعر و مـدح امام علی(ع).
1.قدر و منزت امام علی(ع)
عبد الباقی العمری در مقام و مـنزلت امـیر المؤمنین امام علی(ع) چنین میسراید:او والاتر از هر والایی است که در خانۀ کعبه دیده به جهان گـشوده؛ سـرآمد جـوانمردان است که در گهوارۀ هدایت، از سینۀ فاطمه بنت اسد شیر نوشیده؛ و اصل و نـسبی دارد بـس والا و خـاندانی که همگی در اوج بزرگی بودهاند:
أنت العلی الذی فوق العلا رفعا
ببطن مکة وسط البـیت إذ وضـعا
للّه درّ فتی الفتیان منک فتی
ضرع الفواطم فی مهد الهدی رضعا
و أنت ذو حسب یعزی إلی نـسب
قـد نیط فی سبب أوج العلا قرعا
علی(ع) در آغوش کسی رشد کرده که در هدایت مـردم بـه تـوحید و یکتاپرستی، برهانهای عظیمی ارائه کرده است.مولایش او را سرپرستی کرده و حق را در مورد امتش،جدش، علی(ع) و پدرش رعـایت کـرده است.امیر المؤمنین(ع) همپیمان طه و رسول خداست و به همین جهت، فرد برجسته و مـاهری اسـت(ایـنکه پیامبر با خصوصیاتی چون:دعوت به یکتاپرستی و حقمحوری، مربی علی(ع) بوده، در رشد وی تأثیر داشته اسـت):
لقـد ترعرعت فی حجر علیه لذی
حجر براهین تعظیم بها قطعا
رعاه مـولاه مـن راع لأمـته
لجده أبیک الحق فیک رعی
ربیب هطه حبیب اللّه أنت و من
کان المربی له طه فقد بـرعا
امـیر المـؤمنین امام علی(ع) دادرسترین مردم بر اساس حق و عدالت است.ایشان و حق بـا یـکدیگرند و در روز محشر با هم محشور خواهند شد، چنانکه پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«علی مع الحق و الحق مع عـلی لن یـفترقا حتی یردا علیّ الحوض»(حاکم نیشابوری،2002:927):
و أنت و الحق یا أقضی الأنام بـه
غـدا علی الحوض حقّا تحشران معا
پیامبر بـا آن حـضرت(ع) عـقد اخوت بست؛پیامبر والامقامی که جز عـلی کـسی در رتبۀ ایشان نبوده است که با وی پیمان برداری ببندد-علی(ع) برادر و نظیر پیـامبر اسـت و فقط در نبوت با نبی اسـلام تـفاوت دارد.در حدیث مـنزلت آمـده اسـت:
«یا علی،أنت منی بمنزلة هـارون مـن موسی إلا أنه لانبی بعدی»(مسلم بن حجاج نیشابوری، 1995:1490/4):
آخاک من عز قـدرا أن یـکون له
أخا سواک اذا داعی الاخاء دعـا
و أنت صنو نبی غـیر شـرعته
للأنبیاء إلیه العرش ما شـرعا
عـلی(ع) همسر دخت هدایتگر مردم به سنتهایی است که هر که از آنها منحرف شـود، از هـدایت بز میماند.علی(ع) اولین کـسی اسـت کـه رو به هر دو قـبله(بـیت المقدس و کعبه) به هـمراه پیـامبر نماز گزارد، همان کسی که در شب هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه، در بسترشان آرمید تـا ایـشان به سلامت هجرت کند، و آیۀ لیـلة المـبیت در شأن مـولا نـازل شـد:
«و من الناس من یـشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤوف بالعباد»(بقره:207):
و أنت زوج ابنة الهادی إلی سنن
من حاد عنه عداه الرشد فـانخزعا
و أنـت أنت الذی للقبلتین مع
النبی أول من صـلی و مـن رکـعا
و أنـت أنـت الذی فی نفس مـضجعه
فـی لیل هجرته قد بات مضطجعا
امیر المؤمنین(ع) کسی است که به هرماه رسول خدا و پارۀ تنش فـاطمۀ زهـرا و نـور دو چشمانش حسن و حسین(ع) زیر عبایی قرار گـرفت و حـدیث شـریف کـساء حـکایت از آن دارد.وقـتی این پنج تن برگزیدۀ خداوند، زیر عبای پیامبر(ص) قرار گرفتند، آیۀ 33 سورۀ مبارکۀ احزاب، مشهور به آیۀ تطهیر نازل شد.(حاکم حسکانی،1411:21/2؛ مسلم بن حجاج نیشابوری،1995:1501/4):
لک الکساء مع الهادی و بضعته
و قرّتی ناظریه ابنیک قد جمعا
اوست امیر مؤمنان که همچون ملکۀ کندوی زنبوران عسل، به هر سمتی رو کند، همه در تبعیت از او به همان سوی روی میکنند.اشـاره بـدین حدیث نبوی است:
«علی یعسوب المؤمنین»(حسینی فیروزآبادی،1406:116/2):
و أنت یعسوب نحل المؤمنین إلی
أی الجهات انتحسی یلقاهمو تبعا
(دربارۀ اختصاص لقب «امیر المؤمنین» به امام علی(ع) -سید رضی،1359:38؛ ابن عقده،بـیتا:20؛ابـن طاووس،1369:426؛کلینی،1411:442/1؛مجلسی، 1403:306/18.)
برای وجود علی(ع) است که هستی صبح را از فرق سر تاریژی بیرون میکشد. (پیدایش شب و روز برای وجود حضرت علی(ع) است):
و أنـت أنـت الذی منه الوجود تضی
عمود صـبح لیـافوخ الدجا صدعا
آثار مقام و منزلت والای علی(ع) تا آسمان بالا رفته و در برابر آن، قدر و منزلت آسمان، کاهش یافته است، به طوری که وقتی این آثار، سر بـر آسـمان برده، آسمان بیفروغ گـشته اسـت:
و أنت أنت الذی آثاره ارتفعت
علی الأثیر و عنها قدره اتضعا
و أنت أنت الذی آثاره مسحت
هام الأثیر فأبدی أسه الصلعا
علی(ع) همان کسی است که گامهایش در جایی که پروردگار رحمان دست گـذاشته بـود، فرود آمد(اشاره به فتح مکه که حضرت علی(ع) از شانههای پیامبر(ص) بالا رفت و خانۀ کعبه را از لوث بتها پاک کرد).
در جنگ صفین، او کریم بود و کریمان در برخی مواقف از بدیها چشمپوشی میکنند، و با کریم چـون خـدعه کنند، آن را مـیپذیرد.خداوند فضایلی را که در مخلوقاتش پراکنده، همه را یکجا در وجود امیر المؤمنین قرار داده است(آنچه خوبان همه دارند تـو یکجا داری):
و أنت أنت الذی حطت له قدم
فی موضع یئه الرحمن قد وضـعا
قـد خـادعوا منک فی صفین ذا کرم
إن الکریم إذا خادعته انخدعا
ما فرق اللّه شیّا فی خلیقته
من الفضائل إلا عندک اجتمعا
اوسـت نـقطۀ باء بسم اللّه الرحمن الرحیم که با وجود یگانه(تک) بودنش، تمام قـرآن در آن گـرد آمـده است.اشاره به سخن حضرت علی(ع) است که فرمود:تمام قرآن در«بسم اللّه الرحمن الرحیم» خـلاصه شده و«بسم اللّه الرحمن الرحیم» در «باء» بسم اللّه خلاصه شده و من نقطۀ «باء» هستم:
و أنـت نقطة باء مع تـوحدها
بـها جمیع الذی فی الذکر قد جمعا
او دری است که قدر و منزلت نگهبانش آنچنان بلند است که جز دست روح القدس آن را نکوفته است.(مقام امام علی(ع) آنقدر والاست که حتی فرشتۀ روح القدس هم جـهت تقرب بیشتر به خداوند، از طریق ایشان وارد میشود):
وز أنت باب تعالی شأن حارسه
بغیر راحة روح القدس ما قرعا
دین مبین اسلام، با شهادت او و فرزندانش داغدار شد:
و أنت من فجع الدین المبین بـه
و مـن بأولاده الإسلام قد فجعا
2.حکمت، یقین و کفرستیزی امام علی(ع)
عبد الباقی العمری، حکمت، یقین و کفرستیزی بهترین خلق خدا پس از پیامبر(ع) را اینگونه توصیف میکند:
درون او سرشار از حکمتهایی است که فلک الافلاک بـا آن هـمه عظمت و گستردگی، تنها یکدهم آن است.اشاره به حدیثی از پیامبر(ص) است که به امام علی(ع) فرمودند:
«إنک منزوع من الشرک، بطین من العلم»(طبری،1383:184؛شیخ صدوق،1378:47/2):ا
و أنت ذاک البطین المـمتلئ حـکما
معشارها فلک الأفلاک ما وسعا
شاعر،همچنین ایشان را «عین یقین» میداند که کنار رفتن پردهها، ذرهای به یقین او نمیافزاید، اشاره است بدین حدیث علوی:
«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»(اربـلی،1381:170/1؛شـاذان بـن جبرئیل،1363:137؛سید بن طاووس،1369:512/2):
و أنـت عـین یـقین لم یزده به
کشف الغطاء یقینا أیة انقشعا
در باب کفرستیزی نیز مولای مؤمنین شیر دلیری است که با اقتدار شرک را ریشهکن کـرده اسـت:
و أنـت ذاک الهزیر الأنزع البطل
الذی بمخلبه للشرک قد نزعا
او را در کـفرستیزی شـمشیری است آبدار، که اگر روزی آن را بر شانۀ افلاک فرود آورد، فرومیریزد؛(هرقدر هم کافر، قدرتمند باشد، یارای ایستادگی در برابر آن حضرت را نـدارد):
حـکمت فـی الکفر سیفا لو هویت به
یوما علی کشف الأفلاک لا تخلعا
حـتی غلاف شمشیرش کفر را،چون ماری که زبان بیرون آورده و فشفش میکند، میبلعد، همانطور که وقتی شمشیر بر پیکر دشـمن فـرود مـیآید، مکر کافران را فرو مینشاند (شمشیر، در غلافش آرام ندارد و برای زدودن کفر، بیتاب اسـت و وقـتی بیرون کشیده میشود، رهایی مییابد و آماده و با نشاط انجام وظیفه میکند):
و أنت ذو منصل صلّ ینضنض فـی
غـمد کـلغد لمکر الکفر قد بلعا
هنگامی که علی(ع) با شمشیرش کافر را به هـلاکت مـیرساند، شـب کفر، پارهپاره میشود و به روز میگراید(با نابودی کفار، ظلمت گمراهی از بین میرود و روشنایی هـدایت رخ مـینماید):
و اللیـل لما تسمّی کافرا بشبا
قرضاب بطشک قد غادرته قطعا
او کسی است که جنازۀ کـفر را تـنها و بیباور در بیابان رها کرده و طعمۀ کرکسها ساخته است:
نبذت للشرک شلوا بالعراء لذا
عـلیه نـسر مـن الخذلان قد وقعا
3. دلاوری و جنگاوری امام علی(ع)
چنانکه میبینیم به نظر عبد الباقی العمری عـلی مـرتضی(ع) خود را وقف نابودی کفر کرده و دوشادوش پیامبر رحمت(ص) در هدایت مردم به یکتاپرستی جـهاد کـرده اسـت.کفر را، که میان مردم جاهلیت ریشه دوانده بود و باطن آنان را چون شب، قیراندود ساخته بـود، ریـشهکن کرده و باعث پدیدار شدن و درخشش نور هدایت و سعادت در ایشان شده است. بـرای تـحقق ایـمان به تنها پروردگار هستی است که در مقابله با کفاری که پند و اندرز و سخن روشنگرانۀ خـداوند را از پیـامبرش شـنیدند، اما نپذیرفتند و سرسختی کردند و به مبارزه برخاستند، با شجاعت تمام به نـبرد پرداخـت و بیباکانه، سپاهیان دشمن را پراکنده و متلاشی ساخت و آنان را به زانو درآورد:
و أنت أنت الذی یلقی الکتائب فی
ثبات جـأش لهـ تهلان قد خضعا
مثلا در روز جنگ بدر چنان قدرتمندانه بر دشمنان خدا تـاخت مـیآورد که گویی با خورشید نیمروز که هـمچون مـاه تـمام درخشان است، مسابقه گذاشته است.
باریت شـمس الضـحی فی جنة بزغت
فی یوم بدر بزوغ البدر إذ سطعا
و در جنگ احزاب، یک تـنه در قـلعۀ خیبر را آنچنان از جا درآورد که حـتی اگـر میخهای آن مـانند سـتارگان قـطب در جای خود ثابت و راسخ بود بـاز هـم از جا کنده میشد:
و باب خیبر لو کانت مسامره
کل الثوابت حصی القطب لا نـقلعا
گـویی مادر شریف این جنگاور بیباک، کـه خود دخت «اسد» بـود، از ابـتدا میدانست که فرزند برومندش در نـوجوانی و پس از آن، یـکی از ارکان پیشرفت اسلام خواهد شد؛ از اینرو،او را«حیدر» نامید؛ و چه اصیل و شرافتمند است شـیرزنی کـه شیرمردی اینچنین بزاید:
سمتک أمـک بـنت اللیـث حیدرة
أکرم بـلبوة لیـت أنجبت سبعا
به سـبب هـمین شجاعت است که حتی «برج اسد» نیز در مقابل او فرومایه و سرخورده میماند:
و أنت حیدرة الغـاب الذی أسـد
البرج السماوی عنه خاسئا رجعا
شـاعر در تـوصیف دلاوری امیر المـؤمنین امـام عـلی(ع) شمشیر ایشان را ینز بـه تصویر میکشد:
محدّب یتراآی فی مقعّره
موج یکاد علی الآفاق أن یقعا
أسلت من غمده نـارا مـروّقة
تجرّع الکفر من راووقها جرعا
حـکی الحـمام حـماما مـن حـسامک فی
لسان نـار عـلی هاماتهم سجعا
غلیله طالما أوردته علقا
یوم النهروان من نهر فما انتقعا
بذی فقارک عنا أیـّ فـاقرة
قـصمتها و دفعت السوء فاندفعا
أراد سیفک فی لیل العـجاجة أن
یـروی السـنی عـن لسـان الصـبح فاندلعا
عالجت بالبیض أمراض القلوب و لو
کان العلاج بغیر البیض ما نجعا
شمشیر خمیدهای که در خمیدگیاش موجی به نظر میرسد که نزیک است بر آفاق فرود آید(در صـورت لزوم از پیکار با همۀ جهانیان ابایی ندارد).از غلاف چنین شمشیری، آتشی خالص جاری کردی که کفر از صافی آن جرعههایی نوشید.کبوتر مرگ را از زبان آتشین شمشیر تو که بر سر کافران مـشرک فـرود میامد، حکایت کرد.وقتی هم در جنگ نهروان آن را در نهری از خون وارد کردی، سوزش تشنگیاش برطرف نشد.هر انحراف کمرشکن را3 با ذو الفقارت شکستی و سوء و بدی را دفع کردی(با شمشیر مشهورت همۀ کـژیها و شـرها را از اسلام و مسلمین دفع کردی).شمشیر تو اراده کرد تا در شب پوشیده از گرد و غبار از زبان صبح نور را روایت کند که اینگونه شد.تو بـا شـمشیر، بیماریهای درونی را درمان کردی و اگـر بـه جز شمشیر راه دیگری جهت درمان در پیش میگرفتی، مؤثر واقع نمیشد.
همانطور که از ابیات برمیآید، عبد الباقی العمری شمشیر معروف و منحصر بهفرد قهرمان قـهرمانان را وسـیلۀ نابودی پلیدیها، شرارتها، پلیـدها و اشـرار میداند که بدان دردها درمان شد و نور و روشنایی درخشیدن گرفت؛حتی در بیت دهم قصیدۀ عینیه شاعر، امیر مؤمنان را عین شمشیر میداند؛ شمشیری دو لبه که گاهی خشمگنانه مرزها را آبیاری میکند و گـاهی فـطرتها را شفا میبخشد.گروهی را که هرگز هدایتپذیر نیستند، به هلاکت میرساند و گروهی را به خود میآورد و آگاه میسازد:
و أنت بالطبع سیف تارة عطبا
یسقی النغور و یشفی مرة طبعا
4.جود و کرم امام عـلی(ع)
شـاعر، علاوه بـر پرداختن به منزلت ولی خدا و جانشین پیامبر او، و سخن گفتن از یقین، حکمت، کفرستیزی، دلاوری و جنگاوری آن بندۀ صالح خدا، از جود و کـرم، جایگاه ادبی امام و نهج البلاغۀ ایشان نیز سخن به میان آورده مـیگوید:وی فـریادرس کـسی است که از نابودی ترسیده و به او پناه برده است و برای آن کسی که به بخشش وی امید بسته و دسـت بـه دامنش شده، باران است:
و أنت غوث و غیث فی ردی و ندی
لخائف و لراج لاذ و انتجعا
تکیهگاه پنـاهندهای اسـت کـه به او پناه آورده و پناهگاه کسی است که از روزگارش میهراسد:
و أنت رکن یجیر المستجیر به
و أنـت حصن لمن من دهره فزعا
کسی که به کرم تو طمع کرده،عـزّت مییابد و کسی که بـه بـخشش غیر تو قانع باشد،به ذلت میرسد:
و أنت من فی بنداه عزّ من طمعا
و فی جدی من سواه ذلّ من قنعا
جود و کرم امیر المؤمنین(ع) به اعطای طعام،لباس یا مال به افـراد نیازمند و امیدوار خلاصه نمیشد، بلکه دین مبین اسلام نیز از حمایتهای مالی و شجاعت آن حضرت برخوردار و قدرتمند شد:
و أنت من حمت الإسلام و مزته
و ذرّعت لبدتاه الدین فادرّعا
5.نهج البلاغه و جایگاه ادبی امام عـلی(ع)
نـهج البلاغه، هدایتگری است که از تو [یا علی] به ما رسیده و بدان گمراهی ریشهکن و سرکوب شده است:
نهج البلاغة نهج عنک بلّغنا
رشدا به اجتثّ عرق الغسیّ فانقمعا
مغزهایی که برای ستمکاران بـدترین ظـرف تکبر و نادانی به شمار میرفت،با نهج البلاغه اعتبارش را از دست داد:
به دمغت لأهل البغی أدمغة
لنخوة الجهل قد کانت أشر وعا
چه بسیار خطیبان سخنور زبانآوری که امیر بـیبدیل عـرصۀ بیان با خطابهسرایی بر فراز منبرها سرکوبشان کرد، آنچنانکه خیانت را از بین برد(ادیب چیرهدستی به نام علی، بر تمامی ادیبان شیوا سخن فائق آمد و هیچکس توان رقابت با او را نـداشت):
کـم مـصقع من خطاب قد صقعت بـه
فـوق المـنابر صقع الغدر فانصقعا
6.دانش و بیهمتایی امام علی(ع)
عبد الباقی العمری با ذکر دو ویژگی دیگر امام علی(ع)، خود را مدیحهسرایی معرفی میکند کـه مـمدوحش را دلپسـند و برازنده ستوده است:
امام دریای گستردهای است کـه در سـرحدش گلوگاهی (لنگرگاهی) دارد که بیدغدغه میتواند آب هفت دریا را بنوشد.(به دانش و وسعت وجودی آن امام همام اشاره دارد):
بسیط بحر له ثغر بـمرشفه
للأبـحر السـبع مأمون الشجا کرعا
هیچکس برای رسیدن به ایشان سوار بـر مرکب نشد جز آنکه در دویدن به گرد او نرسید و خوار شد.(احدی را یارای برابری با ایشان نیست):
و ما امـتطی لا حـقا فـی أثره أحد
إلا و عن شأوه فی عدوه ضلعا
7. حلم امام علی(ع)
[ایـن امـام با این همه فضایل] اگر روز عاشورا بر شهدای کربلا غمگساری میکرد، به خدا سوگند جز به پروردگـار شـکایت نـمیبرد.
لئن توجع فی یوم الطفوف لهم
فما سوی اللّه و اللّه اشتکی الوجعا
8.شاعر و مدح امـام عـلی(ع)
مـن مدیحهگوی توام که نیکو و دلپسند تو را ستودهام و پیوسته در سرودن مدیحه دست به نوآوری مـیزنم و کـسی کـه برای به دست آوردن بلندی و رفعت به ابتکار روی آورد، ثنایش ابتکاری میشود:
أبا الحسین أنا حـسّان مـدحک لا
أنفک أظهر فی انشائه البدعا
و کل من راح للعلیاء مبتکرا
جاء الثناؤ علی عـلیاه مـخترعا
تـمام حروف برای سرودن ای مدیحه سر تعظیم فرود آورده و هر صدایی برای دکلمه کردن آن، بـه خـاموشی گراییده است:
مدح لقد خضعت کل الحروف له
و کل صوت إلی إنشاده خشعا
این سـتایش از صـمیم دل پدیـد آمده و اندیشه آن را تراوش کرده است.(این مدیحه، نتیجۀ فوران اندیشه و احساس است):
مستنبط من قـلیب القـلب ینضحه
فکر و هل تنزح الافکار ما تبعا
اما آیا میشود فضایل بـیشمار شـخصیتی چـون امیر المؤمنین امام علی(ع) را با حروف و واژهها سرود؟ در پاسخ به این پرسش شاعر میگوید:ا پوزش میطلبم، چـرا کـه از عـهدۀ ستودن او برنمیآیم و ناتوانم؛ و هرگاه از تعیین حدودی برای ستودنش ناتوان میشدم، این حـدود گـستردهتر میشد:
عذرا فقد ضقت ذرعا عن إحاطته
و کلما ضقت عن تحدیده اتسعا
عبد الباقی العمری ضـمن دعـا برای نخستین کوکب آسمان امامت و خاندان پاکش از محضر حضرتش درخواست میکند کـه ایـن مدیحه را از او بپذیرد و اینگونه قصیده را به پایان مـیرساند:
تـا زمـانی که خورشید غروب میکند و ماه طلوع، و تـا هـنگامی که پرندهای طوقدار بر فراز شاخه، از اندوه مینالد، باشکوهترین و نورانیترین سلام خدا بـر تـو و خاندان گرامیات باد:
علیک أسـنی سـلام اللّه ما غـربت
شـمس و مـا قمر من أفقه طلعا
و آلک الغر مـا نـاحت مطوقة
من فوق غصن أسی فی حزنها ینعا
ای جان جهانیان فدایت، ثـنایی را کـه عالم بالا نظیرش را نشنیده پذیرا بـاش:
فاقبل فدتک نفوس العـالمین ثـنا
بمثله العالم العلوی ما سـمعا
نـگاهی زیباییشناسانه به قصیدۀ عینیه
این قصیده بهرغم سرایش در دورۀ انحطاط ادبیات دارای برخی زیـباییهای بـلاغی است که آن از از سایر قصاید سـست و بـیارزش آن دوره مـتمایز میکند.از جمله مـوارد آرایـههای ادبی در این قصیده مـیتوان بـه استفادۀ شاعر از صنعت «جناس» اشاره کرد،آنجا که میان کلماتی مانند«العلیّ» و«العلی» ،«رفـعا» و«وضـعا» و«رضعا»، «حسب» و«نسب»، «رعی» و«راع»، «عرش» و«شـرع» انـواع گوناگون جـناس را بـرقرار کـرده است.
بیت زیر نـیز از جمله ابیاتی است که جناس به همراه صنعت تضاد موجب زیبایی آن شده است:
و أنـت غـوث و غیث فی الردی و ندی
لخائف أو لراج لاذ و انتجعا
گـذشته از زیـباییهای لفـظی بـه کـار رفته در این قـصیده، آرایـههای معنایی نیز نقش خاص خود را در زیبایی قصیده ایفا میکند.از جمله، ابیات زیر نمونههایی از استعارههای زیبای ایـن قـصیده اسـت:
و أنت أنت الذی آثاره مسحت
هام الأثیر فـأیدی رأسـه الصـلعا
سـمتک أمـک بـنت اللیث حیدرة
أکرم بلبوة لیث أنجبت سبعا
بسیط بحر له تغر بمرشفه
للأبحر السبع مأمون الشجا کرعا
و أنت أنت الذی منه الوجود نضی
عمدد صبح لیافوخ الدجی صدعا
و از نـمونه تشبیههای شعر میتوان به بیت زیر اشاره نمود:
و أنت ذاک الهزبر الأنزع البطل
الذی بمخلبه للشرک قد نزعا
اضافه بر آرایههای لفظی و معنوی به کار برده شده در قصیده،ترنم و موسیقی موجود در قـصیده اسـت که تکرار واژۀ «أنت» در ابتدای بسیاری از ابیات با توجه به تأکید موجود در آن و سیاق مدحی قصیده، به همراه استفادۀ شاعر از حروف دارای تفخیم در کلمات قافیه، نقش بهسزایی در توازن آهنگ قصیده و انتقال مـعنای مـدحی آن ایفا میکند.
نکتۀ شایان توجه دیگر این است که غیر از موسیقی حاکم بر کل قصیده، شاعر در برخی ابیات سعی کرده فضای بیت را بـا اسـتفاده از نوع آوای حروف منتقل کند:
و أنـت ذو مـنصل صلّ ینضنض فی
غمد کلغد لمکر الکفر قد بلعا
به نظر میرسد در این بیت صداهای ص و ض کاملا صدای حاصل از شمشیر را منتقل میکنند.
خلاصه اینکه عـینیة عـبد الباقی، جدا از درونمایۀ پربـهایی کـه دارد، دارای زیباییهای ادبی و بلاغی منحصر بهفردی در دورۀ پیدایشش نیز هست.
گرچه سبک و سیاق آن متأثر از عصر اوست، اما سرشار است از آرایههای ادبی و وجوه بلاغی، منتها سستی و ضعف ادبی شایع در عصر انحطاط (فترت) و مـسئلۀ ازدواج لغـوی، در این قصیده راهی ندارد؛ چرا که شاعر به زبان عربی و زبان شعر احاطۀ کامل دارد و الفاظ عامیانه هم به کار نبرده است.
نتیجهگیری
امام علی بن ابی طالب(ع) شخصیتی بینظیر اسـت کـه وجدانهای بـیدا از ادیان و مذاهب گواگون به بیان فضائل ایشان پرداختهاند.عبد الباقی العمری نیز شاعری است سنیمذهب که در قـصیدۀ عینیۀ خود، عظمت و شکوه حضرت علی(ع) را از جهات گوناگون به تصویر کـشیده اسـت.شـاعر از سرودن این قصیده، نه قصد تکسب داشته و نه تقرب به ئاکمان؛ چرا که اولا:حاکمان دوربۀ عثمانی، تـرک زبـان بودند و از عربی چیزی نمیدانستند؛ ثانیا: عبد الباقی العمری از ارکان کشور و رجال دولت بود و در جـستوجوی نـام و آوازه نبود.
این مدحیه با عاطفهای صادق و خالص و برخاسته از عمق معرفت شاعر نسبت به شخصیت بـیهمتای امیر مؤمنان امام علی(ع) سروده شده و زبان شعر شاعر، بلاغت او،و تشبیهات و استعارههایی کـه به کار برده اسـت، هـر خوانندهای را به تعجب وامیدارد و البته جهت فهم دقیق معنا به شناخت علوم بلاغی و لغت نیازمند است.گرچه این شاعر در دورۀ فترت ادبیات میزیسته،اما قریحۀ شاعری،احاطۀ وی به هنر و دانش شعر و شـاعری، تسلطش بر زبان و ادبیات عربی، و عاطفۀ صادق و اخلاص در ارادت به اهل بیت(ع) از او شاعری توانا ساخته و شعرش را دارای ویژگیهای منحصر بهفرد کرده است.