دروس
صفحه اصلی   /   دروس   /   درس نهج البلاغة   /   جلسه اول
درس نهج البلاغة
درس نهج البلاغة / جلسه اول
۲۰ آذر ۱۴۰۲ش.
  • چرا نهج البلاغه؟
  • حکایت آشنایی استاد مطهری (ره) با نهج البلاغه
  • نهج البلاغه و جامعه امروز ما
  • توجه به بُعد تربیتی و اخلاقی نهج البلاغه
بسم الله الرحمن الرحیم

أَعُوذُ بِٱللَّٰهِ مِنَ ٱلشَّيْطَانِ ٱلرَّجِيمِ. بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ. اَلْحَمْدُ لِلَّٰهِ رَبِّ ٱلْعَالَمِينَ وَصَلَّىٰ ٱللَّٰهُ عَلَىٰ سَيِّدِنَا وَنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ. اَللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَٱلْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ.
خدمت شما حضار گرامی، خیر مقدم عرض می‌کنم. خداوند متعال را شاکرم که توفیقی عنایت فرمود تا بحث نهج البلاغة را پی بگیریم.

چرا نهج‌البلاغه؟ ضرورت و جایگاه
اولین مطلبی که امشب شایسته است به آن بپردازیم، این پرسش بنیادین است که: چرا نهج البلاغة؟ همان‌گونه که در بحث گرانسنگ الغدیر نیز، که بحمدالله مباحث آن ادامه دارد، در اولین جلسه این سؤال را مطرح کردم که چرا کتاب الغدیر؟ اکنون نیز می‌پرسم: آیا به‌راستی ضرورتی برای پرداختن به نهج البلاغة وجود دارد؟ آیا لازم است درسی برای آن برگزار شود، با آن آشنا شویم، متن آن را کلمه به کلمه و خط به خط بخوانیم و در محتوای ژرف آن درنگ کنیم؟
پاسخ قاطع آن است که آری، این ضرورت به‌جد وجود دارد. ما نیازمند انس با این کتاب عظیم هستیم. اما چرا؟ وجه این ضرورت را بیان خواهم کرد. دلیل این امر آن است که نهج البلاغة، مجموعه مدوّن سخنان گهربار اَمیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ هرچند این تدوین با تأخیری چندصدساله صورت پذیرفته است. بخش عمده‌ی این خطبه‌ها و نامه‌ها مربوط به دوران خلافت آن حضرت، یعنی بین سال‌های ۳۵ تا ۴۰ هجری قمری است. اما تدوین این مجموعه توسط عالم بزرگوار، سَیِّدِ رَضِیّ (رحمة الله علیه)، در سال ۴۰۰ هجری قمری به انجام رسیده است. این تاریخ در نسخه‌ها و منابع معتبر خبری نقل شده است.

ماندگاری و جاودانگی نهج‌البلاغه
اکنون بیش از هزار سال از تألیف نهج البلاغة می‌گذرد (با اندکی کم‌وزیاد) و حدود ۱۴۰۰ سال از ایراد خود این سخنان سپری شده است. تأمل کنید! کدام کتاب، کدام نوشته، کدام مکتوب (به معنای عام کلمه) را می‌شناسید که در طول تاریخ چنین جلوه‌ای داشته باشد و تا زمان حاضر، این‌گونه مورد توجه و عنایت اندیشمندان و افراد گوناگون با سلایق مختلف قرار گرفته باشد؟ کتابی که این‌همه شرح بر آن نگاشته‌اند، این‌قدر تحت تأثیر آن قرار گرفته‌اند و کلمه به کلمه‌اش را در شرق و غرب عالم نقل کرده‌اند.
این توجه، محدود به گروه یا مذهب خاصی نیست. انسان‌هایی با مشارب فکری گوناگون، در طول تاریخ، مجذوب این کلمات و سخنان شده‌اند؛ حتی اگر نگاهشان به اَمیرالمؤمنین (ع) همچون نگاه ما شیعیان نباشد. تعابیری که این افراد در وصف نهج البلاغة به کار برده‌اند، نشان‌دهنده‌ی تأثیر شگرف و عمیقی است که این کتاب بر روح و روانشان نهاده است.
ممکن است یک متن صرفاً ادبی، تنها مورد توجه ادیبان قرار گیرد؛ مانند مرزبان نامه یا کلیله و دمنه در ادبیات فارسی. کسانی که به مسائل ادبی اشتغال دارند، به چنین کتاب‌هایی توجه می‌کنند. یا ممکن است کتابی مورد توجه یک فرقه یا مکتب خاص کلامی یا عقیدتی باشد. اما وقتی به نهج البلاغة می‌نگریم، با توجهی عام و فراگیر مواجه می‌شویم. لازم نیست حتماً مسلمان یا شیعه (به‌اخص) باشید؛ لازم نیست اهل کدام گوشه از جهان باشید یا چه عقایدی داشته باشید. آدم‌های مختلف با تیپ‌های فکری متفاوت در طول تاریخ، این کلمات و سخنان را ستوده‌اند.

جایگاه بی‌بدیل امیرالمؤمنین (ع) در نگاه دیگران
البته شخصیت خود اَمیرالمؤمنین (ع) که جایگاه ویژه‌ای دارد: «صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِ». اِبنِ اَبی الحَدید (رحمة الله علیه) در عبارتی شگفت می‌گوید: «وَمَا أَقُولُ فِي رَجُلٍ تُحِبُّهُ أَهْلُ ٱلذِّمَّةِ عَلَىٰ تَكْذِيبِهِمْ بِٱلنُّبُوَّةِ؟»؛ یعنی «چه بگویم درباره مردی که اهل ذمّه [غیرمسلمانان اهل کتاب]، با وجود آنکه نبوت [پیامبر اسلام] را تکذیب می‌کنند، او را دوست دارند؟» آن‌ها نبوت را قبول ندارند، ولی اَمیرالمؤمنین (ع) را دوست می‌دارند. «وَتُعَظِّمُهُ ٱلْفَلَاسِفَةُ عَلَىٰ مُعَانَدَتِهِمْ لِأَهْلِ ٱلْمِلَّةِ»؛ «و فیلسوفان، با وجود عنادی که با اهل دین [مسلمانان] دارند، او را بزرگ می‌شمارند». می‌دانیم که فلاسفه معمولاً با اهل دین و مذهب، میانه خوشی ندارند، اما می‌بینید که چه احترامی برای اَمیرالمؤمنین (ع) و چه جایگاهی برای ایشان قائل‌اند.
سپس ادامه می‌دهد: «وَتُصَوِّرُ مُلُوكُ ٱلْفَرَنْجِ وَٱلرُّومِ صُورَتَهُ فِي بِيَعِهَا وَبُيُوتِ عِبَادَاتِهَا حَامِلًا سَيْفَهُ مُشَمِّرًا لِحَرْبِهِ. وَتُصَوِّرُ مُلُوكُ ٱلتُّرْكِ وَٱلدَّيْلَمِ [صُورَتَهُ عَلَىٰ سُيُوفِهَا]»؛ «و پادشاهان فِرَنگ و روم، تصویر او را در کلیساها و عبادتگاه‌هایشان می‌کشند، در حالی که شمشیرش را حمایل کرده و برای جنگ آماده است. و پادشاهان ترک و دیلم [تصویر او را بر شمشیرهایشان نقش می‌کنند]». آری، پادشاهان مختلف، تصویر اَمیرالمؤمنین (ع) را بر روی سلاح‌هایشان حک و نقش می‌کنند؛ «تَبَرُّکًا»، برای تبرک جستن و از روی ارادتی که به ایشان دارند.
این‌ها نمونه‌هایی از تیپ‌های مختلف فکری و فرهنگی است که شیفته‌ی این شخصیت و کلام او شده‌اند. پس گمان نکنید که نهج البلاغة صرفاً یک کتاب است که عباراتش چشم ادیبی چون جاحِظ (که از بزرگان اهل ادب است) را گرفته باشد. البته از منظر فصاحت و بلاغت نیز نهج البلاغة جایگاهی بس رفیع دارد و ستایش جاحظ از این منظر نیز قابل توجه است.

فصاحت، عمق و جاودانگی کلام
چهارده قرن از ایراد این سخنان می‌گذرد؛ زمان کمی نیست. این‌گونه نیست که کتابی برای ۵۰ یا ۱۰۰ یا ۲۰۰ سال مطرح شود و به‌اصطلاح «گل کند» و بعد از مدتی از رونق بیفتد. نهج البلاغة چهارده قرن است که می‌درخشد.
به تعبیر یکی از بزرگان، همان وصفی که اَمیرالمؤمنین (ع) درباره قرآن کریم در نهج البلاغة به کار می‌برد که: «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِيقٌ» («ظاهرش زیبا و شگفت‌انگیز و باطنش ژرف و عمیق است»)، عیناً درباره خود نهج البلاغة نیز صادق است؛ ظاهرش زیبا و باطنش عمیق.
ابن ابی الحدید، که می‌دانیم شیعه امامی به معنای مصطلح ما نبوده است، وقتی می‌گوید کلام علی (ع) «دُونَ كَلَامِ ٱلْخَالِقِ وَفَوْقَ كَلَامِ ٱلْمَخْلُوقِ» («فروتر از کلام آفریدگار و فراتر از کلام آفریدگان است»)، توصیفی شگفت از این کتاب ارائه می‌دهد.

نهج‌البلاغه؛ گنجینه مغفول (روایت استاد مطهری)
حال بنگرید مرحوم استاد مُتَحِّری (رضوان الله علیه) چقدر صادقانه و زیبا این حقیقت را تبیین می‌کند. ایشان در مقدمه کتاب سیری در نهج البلاغه می‌نویسد که در سال ۱۳۱۵ شمسی، پس از اتمام دروس مقدماتی در مشهد، به قم آمده است. پنج سال بعد، در سال ۱۳۲۰، به دلیل گرمای قم، به اصفهان سفر می‌کند. (هرچند اصفهان نیز شهر چندان خنکی نیست، اما نسبت به قم هوای بهتری دارد). ظاهراً در این سفر با مرحوم آیةالله منتظری همراه بوده است. ایشان پیشنهاد می‌کند که حالا که در اصفهان هستیم، در درس نهج البلاغة شرکت کنیم. استاد مطهری می‌گوید: «من اصلاً تعجب کردم! مگر نهج البلاغة را درس می‌دهند؟» این نشان می‌دهد که حتی در ذهن عالمی چون ایشان نیز، درس رسمی نهج البلاغة امری ناشناخته بوده است.
به هر حال، ایشان در آن درس شرکت می‌کند و انقلابی در وجودش پدید می‌آید؛ در شخصی مانند استاد مطهری که خود، انسانی پاک و مُطهّر، اهل صفای نفس و در عین حال، اهل فضل و دانش بود؛ یعنی جامع هر دو کمال.
استاد تعبیر جالبی به کار می‌برد. می‌گوید: «گاه پیش می‌آید که شما در محله‌ی خود فردی را هر روز می‌بینید، چشمتان به او می‌افتد، سلام و علیکی هم می‌کنید، اما از وجود درونی او بی‌خبرید. ممکن است سال‌ها این روند تکرار شود و شما او را مانند سایر رهگذران ببینید؛ مثلاً فردی که نان سنگکی در دست دارد و از کنارتان می‌گذرد. اما ناگهان اتفاقی می‌افتد و درمی‌یابید که این شخص، گنجینه‌ای است؛ به‌راستی جهانی است بنشسته در گوشه‌ای! آن‌گاه با خود می‌گویید: «شگفتا! من چگونه از چنین شخصیتی غافل بودم؟ هر روز او را می‌دیدم، اما قدر و منزلتش را نمی‌دانستم!»»
سپس می‌افزاید: «من نیز همواره نهج البلاغة را در طاقچه‌ی خانه‌مان دیده بودم. یا اگر هم جایی بر منبری، صحبتی از آن می‌شد، معمولاً فرازهایی تکراری درباره زهد و تقوا بود.» (باید توجه داشت که سخن گفتن درباره نهج البلاغة با شرح عمیق و ورود به حال و هوای واقعی آن تفاوت دارد. گاهی تنها چند کلمه برای ادامه منبر یا به‌عنوان محور بحث خوانده می‌شود. البته قصد تقلیل اهمیت منبر را ندارم؛ منبر جایگاه خود را دارد.)

تأثیر استاد؛ حکایت میرزا علی شیرازی
این آشنایی عمیق استاد مطهری با نهج البلاغة، مرهون شخصیت استاد آن درس، مرحوم میرزا عَلی شیرازی نیز هست. برخی از این حجم تعریف و تمجید استاد مطهری از ایشان تعجب کرده‌اند، زیرا در شرح‌حال‌های موجود، چندان نام و نشانی از ایشان نیست و آن‌گونه که باید، شناخته‌شده نیست تا دیگران نیز شرح‌حالش را نوشته باشند و این توصیفات تأیید شود. اما استاد مطهری ایشان را «عالم ربّانی» می‌خواند و می‌گوید: «او به‌راستی با نهج البلاغة زندگی می‌کرد. قلبش با نهج البلاغة می‌تپید.» از همین روست که کلامش بر دل می‌نشست. وقتی حکمتی از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. اینکه گوینده و ناقل سخن کیست، تفاوت ایجاد می‌کند.
استاد مطهری، میرزا علی شیرازی را مصداق این بیت سَعدی می‌داند:
عابد و زاهد و صوفی همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست
با این همه، استاد مطهری نکته‌ی مهمی را یادآور می‌شود: «با تمام این اوصاف، باید بگویم که حتی این عالم ربّانی که نبضش با کتاب نهج البلاغة می‌زد، به تمام جوانب این دریای بیکران راه نیافته بود، بلکه تنها به بخشی از آن دست یافته بود.»

وظیفه ما؛ ضرورت تأمل و تعمق
پس بر ماست که در این کتاب، تأمل و درنگ کنیم. این سخنان استاد مطهری مربوط به سال ۱۳۵۲ شمسی است، اما گویی حرف تازه‌ای است؛ زیرا نهج البلاغة هنوز هم در میان ما غریب است. به‌راستی در میان ما طلاب (تعبیر استاد مطهری) و در جامعه‌ی امروز، با وجود این‌همه رسانه و امکانات تبادل اطلاعات، هنوز آن‌گونه که باید و شاید، نهج البلاغة شناخته‌شده نیست. علت این اقبال کم نیز، نبودِ معرفت نسبت به آن است. ما برای توجه به چیزی، ابتدا باید آن را بشناسیم و آگاهی یابیم که چیست؛ آن‌گاه در برابرش خضوع و خشوع می‌کنیم و به آن توجه می‌نماییم. وقتی خود نهج البلاغة و مقام و منزلتش را نشناسیم، توقعی هم نیست که آن‌گونه که شایسته است، به آن توجه کنیم.
استاد مطهری برای نشان دادن این غربت، مثالی می‌زند: «نهج البلاغةهایی که اکنون معمولاً در کتابخانه‌ها و در دسترس ماست، یا تصحیح و تحقیق مُحَمَّد عَبدُه است یا تحقیق صُبحی صالِح.» در حالی که پیش از این‌ها، بایستی ما خودمان نهج البلاغة را تصحیح می‌کردیم و چاپ‌های معتبر از آن منتشر می‌نمودیم. جالب آنکه آشنایی محمد عبده (فقیه نو‌اندیش سنی، معاصر سید جَمالُ الدّینِ اَسَدآبادی) با نهج البلاغة نیز اتفاقی بوده است. او به دلیل مبارزه علیه استعمار انگلیس، تبعید می‌شود (ابتدا به پاریس می‌رود و با همکاری سید جمال‌الدین، نشریه العروة الوثقی را منتشر می‌کند و سپس به بیروت تبعید می‌شود). در بیروت، تصادفاً با نهج البلاغة آشنا می‌شود و شگفت‌زده می‌گردد که چرا تاکنون این گنجینه را ندیده بوده است. پس از اتمام دوران تبعید و بازگشت به مصر، به تصحیح و شرح نهج البلاغة می‌پردازد و جوانان را با آن آشنا می‌کند.
استاد مطهری نتیجه می‌گیرد که اگر نهج البلاغة در میان آن‌ها (اهل سنت) مظلوم بوده و کسی چون محمد عبده باید آن را معرفی کند، پس در میان ما شیعیان که اَمیرالمؤمنین (ع) را امام خود می‌دانیم و این‌قدر «علی علی» می‌گوییم، اولی به این مظلومیت است. آیا شایسته است که نسبت ما با این کتاب چنین باشد و معرفتمان این‌قدر کم و جزئی؟

ضرورت اهتمام و راهکارهای عملی
لذا سخن این است که باید اهتمام ورزید. این مظلومیت همچنان ادامه دارد. تا همین اواخر و حتی اکنون نیز، همین چاپ‌های محمد عبده و صبحی صالح متداول است؛ اگرچه بحمدالله در دهه‌های اخیر، بزرگان و اهل فضلی چون جناب شیخ قِیصَر عَطّار (حفظه الله) و دیگران به این امر همت گماشته‌اند و بنیاد نهج البلاغة نیز تأسیس شده است. امید است که این تلاش‌ها بیشتر شود و این کتاب بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.
اما وظیفه ما چیست؟ اکنون که به اهمیت و جایگاه نهج البلاغة پی بردیم و مظلومیت آن را دانستیم، چه باید بکنیم؟ نکته مهمی که بر دوش ماست، لزوم «تعمّق» است؛ نه صرفاً خواندن و حفظ کردن. به نظر من، مهم‌تر از حفظ قرآن، تأمل در قرآن است (البته قصد کم‌اهمیت جلوه دادن حفظ کلام خدا را ندارم که خود، نورانیت می‌آورد). اما برخی صرفاً بر حفظ چند آیه یا سوره متمرکز می‌شوند.
پیشنهاد من این است که در نهج البلاغة درنگ کنیم. لازم نیست تمام آن را تندتند بخوانیم و خوشحال باشیم که مثلاً ۵۰۰ صفحه کتاب را در ۴۰ جلسه خوانده‌ایم. بگذارید کمی معطل شویم؛ بگذارید بر روی برخی عبارات، به‌اندازه فهم و درک و توانمان، خوب تأمل کنیم. همه ما بضاعتمان محدود است.
گام دوم پس از پی بردن به اهمیت نهج البلاغة، این است که با تأمل و ژرف‌اندیشی به سراغ آن برویم. شده روزی یک خط از آن را بخوانیم! ببینید، در دنیای امروز، ساعت‌ها وقت ما در گوشی‌های همراه صرف خواندن مطالبی می‌شود که به‌راستی نه به درد دنیایمان می‌خورد و نه آخرتمان. دانستن آن اطلاعات، نه برایمان نان می‌شود (که بگوییم باعث افزایش درآمدمان می‌شود) و نه کمالی می‌افزاید. متأسفانه ما را طوری پرورش داده‌اند که از این کانال به آن کانال و از این گروه به آن گروه سرگردانیم. ناگهان به خود می‌آییم و می‌بینیم یک ساعت یا بیشتر گذشته و حاصلش تقریباً هیچ بوده است.
بیاییم با خود قراری بگذاریم: روزی فقط ۱۰ دقیقه! به خدا ۱۰ دقیقه زمان زیادی نیست. یکی از شروح یا ترجمه‌های نهج البلاغة را (مثلاً ترجمه مرحوم دکتر شهیدی که متن و ترجمه مقابل هم قرار دارد) برداریم و روزی ۱۰ دقیقه مطالعه کنیم. ببینید پس از یک ماه یا دو ماه، چقدر پیش رفته‌اید. آن‌گاه خودتان هم باور نمی‌کنید که این حاصلِ تنها ۱۰ دقیقه مطالعه روزانه است. حال اگر بیشتر وقت بگذاریم، بیشتر توجه کنیم، فایل‌های صوتی دروس خوب را گوش دهیم (که بحمدالله کسانی هستند که در این زمینه زحمت می‌کشند)، بهره‌ی بیشتری خواهیم برد.
نگویید که «ما کجا و این حرف‌ها کجا؟ این توصیفات اَمیرالمؤمنین (ع) از مؤمن واقعی، درجات بالایی است که ما از آن بسیار فاصله داریم.» آری، اما به قول معروف: «مَا لَا يُدْرَكُ كُلُّهُ لَا يُتْرَكُ كُلُّهُ» («آنچه تمامش به دست نمی‌آید، تمامش را نباید رها کرد»). اگر نمی‌توانیم آن‌گونه باشیم، معنایش این نیست که کتاب را ببندیم و کنار بگذاریم. خطبه متقین را بخوانیم و بعد بگوییم ما کجا و این عوالم کجا! این‌ها برای آدم‌های خاصی است! نه، این‌طور نیست. همان چند سطر را با دقت و تأمل بخوانیم و درباره‌اش فکر کنیم. لازم نیست خیلی سریع پیش برویم. به قول نِظامی گنجوی:
می‌کوش که هر ورق که خوانی
تا معنی آن تمام دانی
شاعر در لیلی و مجنون، فرزندش را نصیحت می‌کند که دیگر وقت بازی گذشته و بزرگ شده‌ای؛ اکنون وقت هنر و سرافرازی است. حال ما که از آن سنین بسیار گذشته‌ایم، لااقل اکنون به خود آییم. (اگر این سخنان را می‌گویم، از شما حضار پوزش می‌طلبم؛ در واقع به خودم نصیحت می‌کنم. شما همگی بزرگوارید.) اما به‌راستی جای تأمل است که عمرمان در این سرگرمی‌هایی که برایمان فراهم کرده‌اند گذشت و از اصل غافل شدیم.
یعنی ما می‌گوییم علی (ع) امام ماست، در ماه رمضان و لیالی قدر سینه می‌زنیم؛ اما آیا همین کافی است؟ از امام حسین (ع) و امام علی (ع) چه میراثی به ما رسیده است؟ آیا تاکنون اندیشیده‌ایم که اگر آن بزرگواران اکنون زنده بودند و در میان ما حضور داشتند، از ما چه می‌خواستند؟ میراثی که برای ما به جا گذاشته‌اند، همین کلمات است که باید در آن تأمل کنیم. البته عزاداری، اظهار ارادت، شرکت در مجالس و تعظیم شعائر الهی، همه به جای خود نیکوست؛ اما پرداختن به این میراث فکری و عملی، به نظر من، بسیار مهم است. باید بکوشیم آنچه از ما خواسته‌اند را عمل کنیم؛ در «عمل» علوی باشیم، نه فقط در «اسم».

گستره معارف نهج‌البلاغه و تمرکز بر تربیت و اخلاق
نهج البلاغة کتابی است که معارف گوناگونی را در خود جای داده است: فواید اخلاقی، تاریخی، فقهی، احکام و... . تفاسیر موضوعی نهج البلاغة که تدوین می‌شود، به همین مطالب مختلف می‌پردازد.
به‌عنوان نمونه، در همین ایام فاطمیه، این عبارت در نهج البلاغة (خطبه ۲۰۲) آمده است که اَمیرالمؤمنین (ع) پس از دفن حضرت زهرا (س) خطاب به پیامبر (ص) عرضه می‌دارد: «...وَ سَتُنَبِّئُکَ ٱبْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَیٰ هَضْمِهَا...» («...و به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که چگونه امتت برای پایمال کردن حق او دست به دست هم دادند...»). خواندن همین عبارت، برای کسی که نهج البلاغة را کلام اَمیرالمؤمنین (ع) می‌داند، کافی است تا به عمق مصائبی که بر حضرت زهرا (س) رفته است، پی ببرد. این خود یک فایده تاریخی و اعتقادی است که از دل همین چند خط کوتاه به دست می‌آید.
اما آنچه در این سلسله مباحث، بیشتر مد نظر بنده است (اگر خداوند توفیق دهد و ادامه یابد)، بُعد اخلاقی و تربیتی نهج البلاغة است؛ نه مباحث تاریخی، فقهی و امثالهم (که البته آن‌ها نیز در جای خود مهم‌اند). زیرا به نظر می‌رسد آنچه امروز در جامعه ما کمرنگ شده و رخ بربسته، «اخلاق» است. بی‌اخلاقی در جامعه ما بیداد می‌کند. شاید حدیث و نصیحت بسیار بشنویم (از منابر، تلویزیون، رسانه‌ها)، اما اثر عملی آن چندان نیست. حوصله شنیدن مکرر نصایح را هم نداریم.
به‌راستی جای خالی اخلاقی کاربردی و به‌روز، که به مسائل مبتلا‌به امروز ما بپردازد، احساس می‌شود. باید دید از منظر اسلام و تربیت اسلامی، چگونه باید با چالش‌های اخلاقی روزمره مواجه شد؟ چقدر ما اخلاق را در جامعه، نسبت به دوستان، نزدیکان و در کوچه و خیابان رعایت می‌کنیم؟ چقدر زود عصبانی می‌شویم، دشنام می‌دهیم، سر یک تصادف کوچک یا حتی یک خراش بر ماشین، از کوره در می‌رویم؟ در کوچه تحمل نداریم کسی چند لحظه بایستد تا دنده عقب بگیرد... این‌ها مسائل جزئی به نظر می‌رسند، اما با زندگی ما عجین شده‌اند.
اگر بخواهیم به اخلاق غَزّالی و هزار سال پیش برگردیم، شاید برخی مسائل آن، امروز کاربرد نداشته باشد. اما بیاییم نهج البلاغة را بخوانیم و آن را بر زندگی امروزمان تطبیق دهیم. آن‌گاه خواهیم گفت: «چقدر خوب می‌شد اگر ما امروز این‌گونه بودیم! چقدر خوب می‌شد اگر به این فرمایشات و توصیه‌های اخلاقی اَمیرالمؤمنین (ع) عمل می‌کردیم؛ آن‌گاه جامعه ما جور دیگری می‌شد.»

رنجِ ریاضت؛ شرطِ سلوک
البته این راه، سختی هم دارد. فقط گفتن نیست. حتی بسیاری چیزها را می‌دانیم، اما عمل نمی‌کنیم. (اختلاف اَرَسطو و اَفلاطون در همین بود؛ یکی می‌گفت علت دزدی، ندانستن بدی آن است و دیگری می‌گفت می‌داند بد است، اما باز هم انجام می‌دهد). باید دید چرا با وجود علم، عمل نمی‌کنیم؟ صرف دانستن، عمل نمی‌آورد. چه می‌شود که علم به عمل می‌انجامد؟ این باید مورد بحث قرار گیرد.
اَمیرالمؤمنین (ع) در خطبه ۱۸۳ می‌فرماید: «خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ.» («از بدن‌هایتان [برای روحتان] بگیرید و آن را بر جان‌هایتان ببخشید.») این عبارت عجیبی است! یعنی برای ترقی روح، باید به بدن سختی داد. فکر نکنید کار راحتی است! باید به خودمان سختی بدهیم. اگر می‌خواهید به اخلاق حسنه‌ای آراسته شوید یا صفت بدی مانند حسد یا کبر را از خود دور کنید (که خدای ناکرده به آن مبتلا هستید)، گمان نکنید به‌راحتی از بین می‌رود. نباید با یک‌بار تلاش ناموفق، کنار بکشید و بگویید: «خواستم، نشد دیگر!» نه، باید به خودمان سختی بدهیم، فشار وارد کنیم. در ادامه همان خطبه آمده است: «أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَأَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ» («چشمانتان را [در شب‌زنده‌داری] بیدار نگه دارید و شکم‌هایتان را [با کم‌خوری] لاغر کنید»). آری، گاهی باید گرسنگی و بی‌خوابی کشید. در ناز و نعمت و راحتی، کمالی حاصل نمی‌شود. باید چیزهایی را از دست داد تا چیزهای ارزشمندتری به دست آورد. به قول استاد ملکیان تبریزی، باید «چیزها» از دست داد تا «چیزی» به دست آورد!
باید خود را به زحمت بیندازیم. مرتاضان را ببینید (نمی‌خواهم کارشان را تأیید کنم)؛ برای رسیدن به آن نتیجه‌ای که دنبالش هستند، چه ریاضت‌هایی ماه‌ها و سال‌ها به خود وارد می‌کنند و روحشان را به زحمت می‌اندازند. ما نیز برای رسیدن به کمالات معنوی، باید خود را به زحمت بیندازیم. اَمیرالمؤمنین (ع) در نامه ۴۵ به عُثمانِ بنِ حُنَیف، پس از آنکه او را به دلیل شرکت در مهمانی اشرافی سرزنش می‌کند، درباره خود می‌فرماید: «...وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِٱلتَّقْوَىٰ...» («...همانا این نفس من است که آن را با تقوا ریاضت می‌دهم و رام می‌کنم...»). سپس می‌افزاید: «وَلَوْ شِئْتُ لَٱهْتَدَيْتُ ٱلطَّرِيقَ إِلَىٰ مُصَفَّىٰ هَٰذَا ٱلْعَسَلِ وَلُبَابِ هَٰذَا ٱلْقَمْحِ...» («و اگر می‌خواستم، به عسل پالوده و مغز گندم [بهترین خوردنی‌ها] راه می‌یافتم...»). آیا فکر می‌کنید علی (ع) اگر می‌خواست، نمی‌توانست مانند دیگران بهترین خوراک و عسل ناب بخورد؟ چرا، می‌توانست. اما می‌فرماید: من به خودم زحمت می‌دهم. این زهد و دنیاگریزی باید جایی نمود پیدا کند.
در نهج البلاغة نیز آمده است: «لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى». مضمون این است که به نعمتی (معنوی) نمی‌رسید مگر با دل کندن از نعمتی دیگر (مادی).

سه گام اساسی: تعلم، عمل، تعلیم
پس اولین گام، «تعلّم» است؛ یعنی خودمان یاد بگیریم و بیاموزیم. دوم، «عمل» است؛ آموخته‌ها را در عمل پیاده کنیم. و سوم، «تعلیم» است؛ به دیگران آموزش دهیم.
اگر توقع داریم فرزندانمان مؤدب باشند، به بزرگترها احترام بگذارند و...، ابتدا باید خودمان این‌ها را بدانیم و عمل کنیم. اگر ما به بزرگتر از خودمان احترام گذاشتیم، فرزندانمان نیز ان‌شاءالله به ما و به بزرگتر از خودشان احترام خواهند گذاشت. ببینید، این نکات تربیتی در جای‌جای نهج البلاغة آمده است. حضرت می‌فرماید: «مَنْ نَصَّبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَامًا فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ (در نسخه دیگر: فَلْيَبْدَأْ) بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ.» («کسی که خود را پیشوای مردم قرار می‌دهد، باید پیش از آموزش دادن دیگران، به آموزش [و تربیت] خود بپردازد.») حال این «امام» را چه به معنای پیشوای جامعه بگیریم و چه در مقیاس کوچکتر، نسبت به خانواده و اطرافیانمان (که ما برای آن‌ها حکم امام و بزرگتر را داریم)، اصل مطلب یکی است. اگر توقع رفتار و اخلاق درست از آن‌ها داریم، ابتدا باید خودمان آن‌گونه باشیم.
«وَلْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ.» («و باید ادب کردنش به وسیله‌ی رفتار و سیره‌اش، پیش از ادب کردنش با زبانش باشد.») این نکته بسیار مهمی است! پیش از آنکه با حرف و کلام و نصیحت بخواهیم دیگران را تربیت کنیم، باید خودمان در عمل الگوی درستی باشیم. چه‌بسا رفتار و سلوک یک معلم، بیش از تمام دروس رسمی در ذهن شاگرد اثر بگذارد.
«وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِٱلْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ ٱلنَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ.» («و آنکه آموزگار و ادب‌کننده خویشتن است، به بزرگداشت سزاوارتر است از آنکه آموزگار و ادب‌کننده [دیگر] مردمان است.»)
پس این بُعد تربیتی را دست‌کم نگیریم و آن را در اولویت‌های پایین‌تر قرار ندهیم.
حدیثی زیبا از کتاب شریف کافی اثر مرحوم ثقةالاسلام کُلِینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کنم: «مَنْ تَعَلَّمَ ٱلْعِلْمَ وَعَمِلَ بِهِ وَعَلَّمَ لِلَّٰهِ دُعِيَ فِي مَلَكُوتِ ٱلسَّمَاوَاتِ عَظِيمًا.» («هر کس دانشی را بیاموزد و به آن عمل کند و برای خدا به دیگران آموزش دهد، در ملکوت آسمان‌ها «بزرگ» خوانده می‌شود.»)
ببینید، حساب آن سوی پرده برای ما آشکار نیست. در پیشگاه خداوند و در عالم ملکوت، چه چیزی اهمیت دارد؟ گاهی ما فکر می‌کنیم عملی بسیار مهم است، در حالی که عمل دیگری جایگاه والاتری دارد. عملی که در ملکوت خدا «بزرگ» شمرده می‌شود، به تصریح امام معصوم (ع)، این است که انسان چیزی را بیاموزد، به آن عمل کند و (البته «لِلّه»، برای خدا) به دیگران نیز بیاموزد. شرط «لِلّه» بودن نیز بسیار مهم است که ان‌شاءالله اعمال ما برای خدا باشد.

تأثیر فردی؛ آغاز تغییر
حال شاید بگویید: با این وضعیت جامعه، آیا تلاش فردی ما می‌تواند دنیا را عوض کند؟ فرضاً من کلام اَمیرالمؤمنین (ع) را خواندم و تغییری هم در خودم ایجاد شد؛ اما جامعه ما این‌قدر وضعش بد است، جوانان چنین و چنان‌اند... آیا یک دست صدا دارد؟ آیا با یک گل بهار می‌شود؟ چه فرقی می‌کند؟
پاسخ این است که: آری، فرق می‌کند! عمل شما، خواه‌ناخواه، چه بدانید و چه ندانید، چه بخواهید و چه نخواهید، بر اطرافیانتان تأثیر می‌گذارد.
وقتی به اَمیرالمؤمنین (ع) (طبق روایتی) گفته شد که حال که وضع مسلمانان کمی بهتر شده و بیت‌المال رونقی گرفته، چرا برای فرزندانتان، حَسَنِین (علیهماالسلام)، کفش خوبی تهیه نمی‌کنید؟ حضرت در پاسخ (مضمون روایت) فرمودند: «چگونه این کار را بکنم، در حالی که [در میان مردم] کسانی هستند که به نان شبشان محتاج‌اند؟» شاید ما نتوانیم فقر را در جهان ریشه‌کن کنیم، اما لااقل می‌توانیم از بار روانی و فکری عده‌ای بکاهیم. اَمیرالمؤمنین (ع) با این عمل، به آن فقیر و فرزندش آرامش می‌دهد. وقتی می‌بینند امام و پیشوایشان نیز زندگی ساده‌ای دارد، احساس کمبود و تبعیض کمتری می‌کنند و راحت‌تر با وضعیت خود کنار می‌آیند.
یا در حکایت آن استاد دانشگاه گیاهخوار؛ وقتی از او پرسیدم چرا گیاهخواری می‌کنی؟ گفت: «به دلیل حیوان‌آزاری. خوردن گوشت مستلزم کشتن حیوانی است و من نمی‌خواهم در این امر شریک باشم.» گفتم: «با این‌همه مصرف گوشت در جهان، گیاهخواری یک نفر شما چه تأثیری دارد؟» گفت: «به‌اندازه خودم!» همین‌قدر که فلان استاد دانشگاه گوشت نمی‌خورد، باعث می‌شود مثلاً در ماه چند کیلوگرم گوشت کمتر مصرف شود.
سخن این است که ما باید از خودمان شروع کنیم. اگر به یک بُعد واقعی عمل نگاه کنیم، درمی‌یابیم که ابتدا باید خودمان متخلق شویم.

مقدمات ورود به متن نهج‌البلاغه
حال، پیش از ورود به متن نهج البلاغة، لازم است سه مقدمه را به‌اختصار بیان کنم:
1. شخصیت امیرالمؤمنین (ع): مختصری درباره شخصیت آن حضرت، البته از آن بُعدی که به نهج البلاغة و کلمات ایشان مربوط است، سخن خواهیم گفت. وگرنه سخن گفتن درباره شخصیت بی‌کران اَمیرالمؤمنین (ع) در این مختصر نمی‌گنجد.
2. شخصیت شریف رضی (جامع نهج‌البلاغه): اندکی درباره شَریفِ رَضی، گردآورنده این کتاب گران‌سنگ، صحبت می‌کنیم تا بدانیم چه کسی و با چه انگیزه‌ای این مجموعه را جمع‌آوری کرده است. جامع نهج البلاغة فردی عادی نیست و انتخاب خاصی داشته است.
3. معرفی اجمالی نهج‌البلاغه: نگاهی کلی به ساختار و محتوای خود کتاب نهج البلاغة خواهیم داشت تا بدانیم مشتمل بر چیست.
پس از این سه مقدمه، ان‌شاءالله وارد خواندن متن کتاب خواهیم شد.

سخن پایانی: بسندگی قرآن و نهج‌البلاغه
و در پایان این مقدمات، باز هم تأکید می‌کنم: به‌راستی، اگر قدر این دو گوهر گران‌بها، یعنی قرآن و نهج البلاغة را بدانیم، از بسیاری چیزهای دیگر بی‌نیاز می‌شویم. به قول حافِظ شیرازی:
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس.
اگر بدانیم چه گنجینه‌هایی در این دو کتاب نهفته است، دیگر لازم نیست این‌همه به درِ خانه دیگران برویم. شاید دیگران حرف‌های قشنگ و آب‌وتاب‌داری بزنند، اما بسیاری از آن‌ها تاریخ مصرف دارند. اما چیزی مانند نهج البلاغة و قرآن کریم (که آن نیز به‌راستی مظلوم است؛ وقتی صدای قرآن بلند می‌شود، یا گمان می‌کنیم کسی از دنیا رفته یا کسی در حال تمرین صوت است!)، جاودانه و همیشگی است.
این فهم ناقص و قاصر من است؛ شما نیز تأمل کنید و از روح مقدس اَمیرالمؤمنین (ع) و ائمه اطهار (ع) و بزرگان استمداد بجویید تا ان‌شاءالله نور این کلمات در دلمان بتابد و با معرفت، این متن را بخوانیم و آشنا شویم و بدانیم که به‌راستی از ما چه خواسته‌اند.

وَآخِرُ دَعْوَانَا أَنِ ٱلْحَمْدُ لِلَّٰهِ رَبِّ ٱلْعَالَمِينَ.