اشاره
شادروان علّامه امينى در آغاز دهمين جلد كتاب شريف الغدير، پس از آوردن نامههاى ارزشمندى از دانشمندان شيعه و سنّى در تحسين و تمجيد از اين كتاب، ذيل عنوان «تقاريظ قيّمة» نام چهار تن از دانشىمردان بزرگ را ـ كه بر الغدير تقريظهايى نگاشته و براى ايشان فرستاده بودند ـ میآورد و آرزو مىكند كه بتواند تقريظهاى ايشان را در مجلّدات آتى الغدير، به چاپ برساند. «ولعليّ أتوفّق لنشر هذه الكلم القيّمة بنصّها وفصّها في مستقبل أجزاء كتابنا هذا. والله وليّ التوفيق وله الحمد.» امّا از آنجا كه اجل به ره عمر، رهزن امل است، آن بزرگ مجال نيافت تا ديگر مجلّدات الغدير (از مجلّد يازدهم به بعد) را به چاپ برساند و تقريظهاى ياد شده را در آنها بياورد. از ميان آن تقريظها، يكى تقريظ مرحوم علّامه، شيخ آقا بزرگ تهرانى است. متن نوشته شيخ آقا بزرگ در جنگ خطّى ايشان ـ كه در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، به شماره 15817 نگهدارى مىشود ـ آمده است. اينک متن اين تقريظ به همراه تصوير و برگردان فارسیاش، براى نخستين بار، چاپ مىشود تا ضمن يادكردى از دو دانشمند بزرگ شيعه، فوائد و فرائد آن در دسترس دانشيان و پژوهشيان قرار گيرد.
تقريظ كتاب «الغدير» للامينيّ
الحمد لله العليّ القدير والصلاة والسلام على محمّد نبيّه البشير النذير وعلى وصىّ نبيّه وخليفته، عليّ، صاحب بيعة الغدير وعلى آلهما وذرّيّتهما الأئمّة المعصومين صلوات الله عليهم إلى يوم الدين. وبعد، فغير خفيّ على المتتبّعين أنّ الماضين من علماء الشيعة وأساطين الدين ـ رضوان الله عليهم أجمعين ـ قد بذلوا قصارى جهدهم في بناء الصرح الإسلاميّ المقدّس وتحمّلوا المشاقّ لإظهار الحقائق الناصعة المموّهة التي عبثت بها الأيادي المجرمة فسوّدت صحائف التاريخ، ولا غرو فإنّ الشيعة هي الفرقة الوحيدة التي أخذت علومها وآدابها عن الأئمّة أهل البيت الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً. فقد نبغ فيها مآت الألوف من علماء مؤلّفين وشعراء مجيدين وكتّاب متفنّنين لهم اليد الطولى في جميع الفنون. ولايظنّ أنّ فرقة من الفرق الإسلاميّة أو غيرها تجاريهم؛ وتشهد بذلك كتبهم العديدة ومؤلّفاتهم النافعة المفيدة، المقيّدة أسماء بعضها في الذريعة. جزاهم الله عن الإسلام والمسلمين خيراً. وقد نبغ في قرننا هذا (الرابع عشر) كما نبغ في سائر القرون السالفة علماء عاملين مصلحين مجاهدين
لاتأخذهم في الله لومة لائم، يسعون وراء الحقّ ـ وإن بعد ـ ويصطادونه ـ وإن هرب ـ قاصدين بذلك إلفات ذوي الفكر الحرّة إلى الصواب وإرائتهم الطريق الواضح الخليّ من الشکّ والارتياب. ومن أولئك العلماء الأفذاذ الذين كرّسوا حياتهم الثمينة لخدمة العلم والدين والحقيقة، الأستاذ الكبير البحّاثة الشهير المتتبّع القدير، مولانا الحاجّ الشيخ عبدالحسين الأمينيّ، نزيل النجف الأشرف، مؤلّف كتاب «الغدير» وغيره من التأليفات القيّمة والآثار الجليلة النافعة. فاق الأمينيّ كثيراً من العلماء الذين كتبوا في هذا الموضوع الخطير (المذكور بعضهم في المجلّد الأوّل من الغدير، ص 140). لأنّ ما كتبوه غير واف بالغرض ولا شاف للغليل وإن أتى البعض بما هو الأمنيّة المتوخّاة؛ لكنّه بصورة لا تلائم العصر الحاضر. أمّا الأمينيّ فقد أمدّه الله بروح عنايته، فأخذ الموضوع من جميع نواحيه وأحاط به من جميع جهاته وصبّ تلك المعاني الغالية بقوالب ألّفها الخاصّة والعامّة والقريب والبعيد حتّى صار مفخرة الجميع. فجدير بالإعجاب والإكبار ما أسداه العلّامة الأمينيّ في هذا الكتاب من خدمات للاسلام. عرفت مؤلّف الغدير قبل أن أكتب له «مسند الأمين»
في ما قبل، قبل نيّف وعشرين سنة وقبل نشر مؤلَّفه «شهداء الفضيلة» الذي باكورة أعماله الجليلة؛ ولعمري لقد كان نتاجاً حيّاً دلّ على ذهنه الوقّاد وفكره الثاقب وهمّته القعساء. عرفته باحثاً متتبّعاً متضلّعاً مجاهداً طموحاً إلى التأليف والبحث والتنقيب في المواضيع المفيدة اللّازمة في بناء الإسلام. عرفته رجلاً لميقصر ذهنه على العلمين المهمّين (الفقه والأصول) وإن كانا أساس كلّ شيء ومنبعه العذب. عرفت ذلك ولم أك مترقّباً أو ظانّاً أنّ هذا الرجل الجليل يطرق قبل هذا الموضوع العظيم ويبزّ أقرانه ويفوق كلّ من كتب فيه. فها أنا أهنّيه وأرجو له النجاح الباهر في جميع أعماله. نشر الجزء الأوّل من كتاب الغدير في الأسواق في سنة 1364 وسرت أثره سائر الأجزاء بتلک الحلّة الجميلة؛ فقرّظه الملوك والأمراء والعلماء والأدباء والفلاسفة والشعراء. فوددت أن أكون ممّن يقوم ببعض هذا الواجب إزاء هذا المؤلِّف المجاهد والمؤلَّف المفيد؛ لكنيّ خفت على نفسي من الغرق في تيّار أمواج هذا البحر المتلاطم الذي سمّي تواضعاً من موّلفه بالغدير. فصرت أقدّم رجلاً وأؤخّر أخرى ولمتزل الأجزاء تنجّز ويتفضّل بها على مؤلّفها دامت بركاته فتقوى عندي الفكرتان. وأخيراً وجّه إليّ عتاب أحد السادة المحترمين؛ فلم أزد في جوابه على قولي: «إنيّ قاصر عن تقريظ مثل هذا السفر الثمين والثناء عليه؛ بل هو أجلّ وأعظم من أن يقرّظ ويثنى عليه وما لي إلّا الدعاء لمؤلّفه بطول العمر وحسن الختام. فأسأل الله تعالى بخلوص الدعوة أن يضيف ما بقي من عمري على عمره الشريف حتّى يستوفي تمام المراد.» وفّقنا الله جميعاً لتأييد الحقّ والأخذ به. حرّره المسيء، المسمّى بمحسن والمدعوّ بآقا بزرگ الطهرانيّ، نزيل النجف الأشرف، في ثاني شهر الصيام 1371هـ.
ترجمه
ستايش خداى بلند مرتبه و توانا را و درود و سلام بر محمّد، پيامبر مژدهآور و بيم دهندهاش، و بر وصىّ نبى و خليفهاش، على، صاحب بيعت غدير، و بر خاندان و فرزندان آن دو، پيشوايان پاک. درود خدا تا روز رستخيز، بر آنان باد. بر پژوهندگان پوشيده نيست كه پيشينيان از دانشمندان شيعه و ستونهاى دين ـ كه رضوان خداى بر همگىشان باد ـ براى ساختن كاخ رفيع و مقدّس [دانشهاى] اسلامى، غايت تلاش خود را به كار گرفتند و براى نماياندن حقايق نابى كه به ناخالصى آميخته شده و دستان بزهكار آنها را به بازى گرفته و صفحات تاريخ را سياه كرده بودند، سختيها را به دوش كشيدند. و البتّه جاى شگفتى نيست؛ چرا كه شيعه يگانه گروهى است كه علوم و آدابش را از امامان اهل بيت ـ كه خدا پليدى را از آنان زدوده و به كمال، پاكشان گردانيده ـ دريافت كرده است. از اين رو، در ميان شيعيان، صدها هزار دانشمندِ مؤلّف و شاعر بزرگ و نويسنده ذوفنون ـ كه در تمامى علوم دستى بلند داشتند ـ برآمدند؛ بدان گونه كه هرگز نبايد پنداشت گروهى از گروههاى مسلمانان، يا ديگران، با آنان هماوردى مىكنند. گواه اين سخن كتابهاى پرشمار و آثار بسيار سودمند و فايدهبخش ايشان است كه نام برخى از آنها در «الذريعة» ثبت شده است. خداوند از جانب اسلام و مسلمين، پاداش نيكشان دهاد. در اين قرن (قرن چهاردهم) نيز بسان ساير قرون گذشته، عالمان عامل و مصلحان مجاهدى برآمدهاند كه سرزنش هيچ سرزنشكنندهاى آنان را [از تلاش] در راه خدا بازنمیدارد و براى به دست آوردن حق ـ هر چند كه در دوردست باشد ـ و به چنگ آوردن آن ـ هر چند كه از كفشان بگريزد ـ مىكوشند؛ براى آنكه آزادانديشان را متوجّه درستى كنند و راه روشنِ تهى از شک و ترديد را بديشان بنمايانند. از شمار اين دانشمندان بىهمتا ـ كه حيات گران ارج خود را صرف خدمت به دانش و دين و حقيقت كردند ـ استاد بزرگ و جستجوگر نامى و پژوهنده توانا، مولانا حاج شيخ عبدالحسين امينى، ساكن نجف اشرف، مؤلّف كتاب «الغدير» و ديگر تأليفات استوار و آثار شكوهمند سودمند است. امينى بر بسيارى از عالمانى كه در اين موضوع سترگ، قلم زدهاند ـ و نام برخى از آنان در مجلّد نخست الغدير، ص 140 ياد شده ـ فائق آمده است؛ چرا كه آنچه ايشان نگاشتهاند، براى تحقّق هدف، رسا نيست و تشنگى جويندگان را شفا نمىبخشد؛ هر چند كه شمارى از آنان آنچه را آرزوى خواستنى بوده است، بر آوردهاند؛ ليكن نه به گونهاى كه با عصر حاضر سازگار باشد. امّا بى گمان، خدا امينى را با عنايت خود، مدد رسانده به گونهاى كه وى دامان موضوع را از همه كرانههايش، بر گرفته و از جميع جهات بر آن احاطه يافته و اين معانى والا را در كالبدهايى كه خاصّه و عامّه و قريب و بعيد، گرد آوردهاند، فرو ريخته تا اينكه در نزد همگان، مايه مفخرت گشته است. از اين رو، خدمتى كه علّامه امينى به اسلام كرده، شايسته نكوداشت و بزرگداشت است. من نويسنده الغدير را در بيست و اندى سال پيش از اين، پيش از آنكه «مسند امين» را برايش بنگارم و پيش از آنكه وى كتاب «شهداء الفضيلة»اش را ـ كه سرآغار كارهاى سترگش بود ـ منتشر كند، مىشناختم. به جانم سوگند كه همين كتاب گواهى است زنده كه ذهن وقّاد و انديشه فروزان و همّت پايدار وى را نشان میدهد. من امينى را جستجوگر و پژوهنده و آكنده از دانش و كوشا و در گردآورى و بحث و ژرفكاوى موضوعات مفيدِ لازم در بناى اسلام، بلند همّت يافته بودم. من او را مردى شناخته بودم كه ذهنش را در دو دانش مهمّ فقه و اصول ـ هر چند كه بنياد هر چيزى و سرچشمه گواراى آنند ـ محدود نكرده است. همه اينها را دريافته بودم؛ ليكن چشم آن نداشتم و گمان نمىكردم كه اين مرد بزرگ روى سوى اين موضوع عظيم نهد و بر همگنان، چيره شود و بر هر آن كس كه در اين موضوع قلم زده است، فائق آيد. اينک من او را شادباش مىگويم و براى وى در همه كارهايش، پيروزى و كاميابى آشكار آروز مىكنم. بارى، جلد نخست كتاب الغدير در سال 1364 در بازارها، انتشار يافت و در پى آن، ديگر مجلّداتش با پوششى زيبا، روان شد و پادشاهان و اميران و دانشمندان و اديبان و فيلسوفان و شاعران بر آن تقريظ نوشتند. من نيز علاقمند شدم تا از كسانى باشم كه در برابر اين نويسنده مجاهد و كتاب سودمندش، به اندكى از اداى وظيفه سپاسگزارى، برخاستهاند؛ ليكن بر خود ترسيدم كه در امواج خروشان اين درياى متلاطم ـ كه از سر فروتنى نويسندهاش، بركه ناميده شدهاست ـ غرق شوم. بنابراين، همى گامى به پيش و گامى ديگر، واپس نهادم. از سوى ديگر، ساير مجلّدات اين كتاب، پى در پى، منتشر مىشد و مردمان به سبب آن، بر نويسندهاش ـ دامت بركاته ـ آفرين مىگفتند و بدين گونه، دو انديشه پيشين در من نيرومند مىشد. تا اينكه اخيرآ سرزنش سرورى محترم دامانم را گرفت و من بيش از اين به او پاسخ نگفتم كه: «بىگمان، من از نگارش تقريظ بر كتابى چنين گران ارج و ستايش آن ناتوانم؛ بلكه اين كتاب شكوهمندتر و بزرگتر از آن است كه تقريظش نويسند و ستايشش كنند. از دست من تنها اين ساخته است كه از درگاه پروردگار، براى مؤلّفش عمر بلند و حسن خاتمت بخواهم. از اين رو، با دعايى خالص، از خداى متعال مىخواهم كه مانده عمر مرا به عمر شريف او بيفزايد تا اينكه وى به تمام و به كمال، مراد خود را از تأليف اين كتاب، باز جويد.» خداوند همه ما را براى تأييد حقّ و پيرویاش، توفيق دهاد. به قلم بنده مسىء ناميده به محسن و مشهور به آقا بزرگ تهرانى، ساكن نجف اشرف، در دومين روز ماه رمضان سال 1371هـ.