حضرت ابوطالب در تحقیق کتاب فضائل امیرالمومنین از جمله آثار تحقیقی مرحوم علامه محقق سید عبدالعزیز طباطبائی تصحیح و تحقیق کتاب فضائل أمیر المؤمنین نوشته احمد بن حنبل بود که مورد توجه و اقبال واقع شد و تجدید چاپ شد. جایزه کتاب سال را نیز کسب کرد. این کتاب شامل 368 حدیث در رابطه با فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است. در حدیث 274 آمده است: «حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن يونس بن موسى القرشي، حدّثنا شريك بن عبد المجيد الحنفيّ» تا برسد به «ثابت عن أنس» که منظور انس بن مالک است «قال لمّا مرض أبو طالب مرضه الذي مات فیه أرسل إلی النبيّ: ادعُ ربَّك أن یشفیَني فإنّ ربَّك لیعطیك، وابعث إليّ بقطافٍ من قطاف الجنّة. فأرسل إلیه النبيُّ: وأنت یا عمّ إن أطعتَ الله عزّ وجلّ أطاعك» میگوید ابوطالب در بیماری وفات به سراغ پیامبر فرستاد که از پروردگارت بخواه که مرا شفا دهد چرا که پروردگارت دعای تو را استجابت میکند. پوششی از پوششهای بهشتی برای من بفرست تا پوشش من باشد. پیامبر هم در جواب فرمود: ای عموی گرامی، اگر تو هم از خدا اطاعت کنی خداوند به سخن تو گوش خواهد داد. یعنی اگر تو هم ایمان بیاوری خداوند دعای مؤمنین را اجابت میکند. مرحوم والد بر این روایت تعلیقه زده است.
حاشیه محقق طباطبائی در ذیل کتاب «ایمان أبي طالبِ» شیخ مفید ایشان همچنین در مقالۀ «الشیخ المفید وعطاؤه الفکريّ الخالد» که به کتابشناسی آثار شیخ مفید پرداخته است و در سال 1413 هجری قمری به مناسبت کنگره هزاره شیخ مفید منتشر شد، در معرفی کتاب «ایمان أبي طالبِ» شیخ مفید، تعلیقهای به داستانِ ایمان حضرت ابوطالب (ع) زده است که مضمون آن را برای شما میگویم. «وَلَیتَهم عملوا بما قاله عبدُ المغیث الحنبليُّ في دفاعه عن یزید بن معاویة» (الشیخ المفید وعطاؤه الفکريّ الخالد ص 63)، میگوید صرف نظر از ایمان ابی طالب که سؤال بی ربطی است، ای کاش همان سخنی را که عبدالمغیث حنبلی در دفاع از یزید میگفت، شما هم در بارۀ حضرت ابوطالب (ع) میگفتید. عبدالمغیث حنبلی از علمای حنابله قرن ششم هجری است و کتابی به نام «فضائل یزید بن معاویة» نوشته است. یعنی راجع به کسی که حتی اهل تسنن هم او را دوست ندارند و حداقل این است که او را لعن نمیکنند، کما اینکه غزالی لعن او را جایز نشمرده، کتاب فضائل مینویسد. خوب یزید که فضائلی ندارد. بنابراین عبدالمغیث حنبلی جمله ای دارد که میگوید چرا راجع به یزید بد میگویید؟ یزید حداقل پسر معاویه است، پس لااقل به احترام پدرش چیزی راجع به او نگویید. محقق طباطبایی مینویسد: «وَلَیتَهم عملوا بما قاله عبدالمغیث الحنبليّ» یعنی ای کاش آنها همان راه عبدالمغیث حنبلی را دربارۀ ابوطالب طی میکردند. یزیدی که «علیٰ ما ارتکب من عظائم الأمور وفعل الأفاعیل من قتل الحسین وسبي بنات الرسالة وإباحة المدینة المنوّرة لجنده ورمي الکعبة بالمنجنیق وحرقها»، یزید سه سال حکومت کرد که در هر سال جنایتهای عجیبی مرتکب شد. یک سال کعبه را سنگباران کرد، یک سال هم مدینه را برای سربازانش مباح کرد و سال دیگر هم اباعبدالله الحسین را به شهادت رساند. با تمام اینها عبدالمغیث میگوید ای کاش حداقل به احترام معاویه، راجع به یزید سخنی نمیگفتید. خوب آیا جا ندارد بگوییم به احترام امیرالمؤمنین هم راجع به پدرشان چیزی نگوییم؟! «فأقول هنا هلّا سکتوا عن أبي طالب احتراماً لابن أخیه أي رسول الله» و حداقل به حرمت پسر برادر ابوطالب که پیامبر ماست، «ورعایةً لابنه علي (ع) ولکن الأمر هنا علی العکس»، اتفاقاً اینجا برعکس عمل میکنند و به خاطر دشمنی با علی، ابوطالب را هدف قرار دادهاند. «فإنّما نیل من أبي طالب لمکان ابنه علي»، حتی اگر ابوطالب مسلمان هم نبود، مگر کم بودند از صحابه که پدرانشان مشرک بودند؟ چرا کسی راجع به سایر صحابه صحبتی نمیکند؟ «لم یتعلّق لواحدٍ منهم بسوء»، در مورد پدرانِ هیچ یک از صحابه کسی متعرض نشده «وإنما نیل من أبي طالب لأنّه والد علي، والابنُ هو المقصود بالإیذاء» یعنی هدف اذیت امیرالمؤمنین است. «وقد قال فیه رسول الله: مَن آذیٰ علیّاً فقد آذاني»، این روایت را همه میپذیرند که پیامبر فرمود «هر کسی علی را اذیت کند من را اذیت کرده است» و شما با این کار، پیامبر را اذیت میکنید. «وهذا أبو لهب علیٰ مناوءته للإسلام، لم یسأ إلیه کما أسائوا إلیٰ أبي طالب»، اگر بحث از عموهاست، خوب ابولهب نیز عموی پیامبر است و با آن همه دشمنیِ او با اسلام، آنقدر که راجع به ابوطالب کتاب نوشتهاند متعرض ابولهب نشدهاند، با اینکه آیۀ قرآن در شأن اوست که «تبّت یدا أبي لهبٍ وتَب...». این مسائل در کتابهای «فضائل أمیر المومنین» و «الشیخ المفید وعطائه الفکري الخالد» ذیل عنوان ایمان حضرت ابوطالب (ع) آمده است.
دستخط محقق طباطبائی رحمة الله علیه
حاشیهای بر روایت احمد بن حنبل در کتاب فضائل امیرالمومنین روایتی که از احمد بن حنبل خواندم را میتوانیم به صورت مثبت نگاه کنیم. «ابن بطریق حلی» از علمای شیعه قرن ششم است که کتابی به نام «العمدة» در فضائل امیرالمؤمنین دارد. میگوید اتفاقاً این روایت اعتراف است به این که حضرت ابوطالب (ع) مسلم بوده. اگر کسی کافر است و نسبتی با خدا ندارد، چرا میگوید عمو جان برای من دعا کن؟ و اگر کافر است چرا به دنبال کفن بهشتی است؟ یعنی میتوانیم از این روایت این گونه نیز استفاده کنیم. علامه امینی در الغدیر راجع به ابوالعزّ عبدالمغیث حنبلی میگوید «وهذا الحافظ عبدالمغيث الحنبليّ، موصوفٌ بالزهد والثقة والدين والصدق والأمانة والصلاح والاجتهاد»، یعنی از او تعریف میکند و میگوید اهل سنت نویسنده کتاب «فضائل یزید» را اهل زهد و صلاح میدانند و عجیب است که او از یزید دفاع میکند. حتی خلیفه عباسی، الناصح لدین الله، وقتی این کتاب را در فضائل یزید دید، عبدالمغیث را احضار کرد و از او سؤال کرد که چرا این کتاب را نوشته و او در پاسخ گفت قصد من این بود که دیگر کسی راجع به خلیفۀ مسلمین صحبت زشتی نکند چرا که خلافت جایگاهی دارد. بزرگان اهل سنت و حتی متعصبین آنها مانند ابن کثیر دمشقی صاحب البدایة والنهایة و شمسالدین ذهبی متعصب، کتاب عبدالمغیث حنبلی را این گونه توصیف کردهاند: «أتی فیه بالغرائب والعجائب»، یا «لو لم یؤلّفه لکان خیراً»، یعنی خود اهل سنت هم این کتاب را مورد نقد جدی قرار میدهند.
ریشهیابی تهمتها به حضرت ابوطالب مرحوم محقق طباطبایی مقدمه زیبایی بر این کتاب فضائل مینویسند و راجع به فضیلت و ملاک آن صحبت میکنند و معیارهای آن را بیان میکنند. آقای دکتر عبدالحسین طالعی این مقدمه را به فارسی ترجمه کردهاند. این مقدمه مطالب سودمندی دارد. احمد بن حنبل میگوید این مقدار روایت که در فضائل علی علیه السلام و آن هم به سند صحیح از پیامبر رسیده، در حق هیچ کس دیگر نیامده است. این اعترافی است از احمد بن حنبل در عظمت و برتری علی بن أبی طالب علیه السلام بر همه صحابه. مرحوم محقق طباطبایی ملاک فضیلت را اسلام آوردن، جهاد، جود و سخا و فضایل اخلاقی میشمارد که علی در همۀ آنها سرآمد است. در تمام جنگها دوشادوش پیامبر حضور داشته و اولین کسی است که اسلام آورده و در شجاعت و سخاوت و بسیاری از کمالات اخلاقی و انسانی نیز زبانزد است. با این همه، جفایی که در حق علی شده در حق هیچ کسی نشده است. ایشان روایتی میآورد و سؤالاتی میکند که ذهن را معطوف به جوّی میکند که بنی امیه ایجاد کرده بودند. از عبدالله بن علقمه میپرسند «هل سمعتَ لعليٍّ منقبةً؟» آیا هیچ منقبتی برای علی شنیدهای؟! یا از برّاء بن عازب می پرسند: «هل شَهِدَ عليٌّ بَدراً؟ »، آیا علی در جنگ بدر شرکت داشته؟! با اینکه جنگ بدر قائم به علی بوده است و شخص اول پیکار در جنگ بدر علی بن ابی طالب است. این سؤالها به دلیل جوی است که امویان پیرامون شخصیت امیرالمؤمنین ایجاد کرده بودند. عبدالله بن علقمه شخصی است که دشنامگوی علی است «کان سَبّابةً لعليٍّ دَهراً» یعنی در تمام عمر و همیشه لعن علی میگفت. چنین شخصی میگوید: نزد ابوسعید خُدری رفتم و سؤال کردم «هَل سَمِعتَ لعليٍّ منقبةً؟» آیا منقبتی برای علی شنیدهای؟ حتی کار به جایی رسید که سؤال کردند آیا علی مسلمان بوده است؟! خوب وقتی میخواهند به امیرالمؤمنین این چنین ضربه بزنند اول میگویند پدرش هم مسلمان نبوده است. باید ببینیم ریشه بحث ایمان حضرت ابوطالب (ع) کجاست و چه کسی برای اولین بار آن را مطرح کرد و چرا گسترش پیدا کرد که بخواهیم کتابها و رسالهها راجع به ایمان حضرت ابوطالب(ع) بنویسیم. در این موضوع در الذریعه مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانی، چهل کتاب نام برده شده است. شیخ مفید و سایر علما، رسالههایی راجع به این موضوع نوشتهاند. اما باید بگوییم اگر حضرت ابوطالب (ع) پدر امیرالمؤمنین نبود، کسی با او کاری نداشت. خنیزی هم در کتاب مؤمن قریش أبو طالب، این مطلب را بیان کرده است.
دیدگاه ابن ابی الحدید درباره حضرت ابوطالب خوب است بدانیم خود اهل سنت راجع به این مطلب چه نظری دارند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة میگوید: «اِنَّ مَنْ قَرَءَ عُلُومَ السِّيَرِ، عَرِفَ اَنَّ الاِسْلامَ لَوْ لا اَبُو طالِبٍ لَمْ يَكُنْ شَيئاً مَذْكوراً» او میگوید هر کسی سیره اسلام را بخواند و احادیث را بداند، میداند که اسلام بدون ابوطالب امکان ادامه حیات نداشت. او همچنین در جلد هفتم شرح خود میگوید: «هیچ کسی مانند ابوطالب و فرزندانش اسلام را یاری نکردهاند».
نقش امویان و عباسیان در تهمتزدن به حضرت ابوطالب بعد از خلفا، دو دورۀ اموی و عباسی سپری شده است. یعنی از زمان معاویه در سال 40 تا سال 132 هجری که آغاز خلافت عباسیان است یک دوره بوده است و بعد عباسیان بر سر کار آمدند. با منع کتابت حدیث در زمان خلفا و بدگویی امویان از امیرالمؤمنین، به ایشان ظلم شد. در آن دوران قلمرو اسلام گسترده شده بود و کشورهای مختلفی تحت حاکمیت مسلمانان بود. میگوید هفتاد هزار منبر نماز جمعه در جهان اسلام که به عنوان رسانه عمل میکردند شروع به لعن علی کردند. وقتی با حضرت چنین کنند، دیگر نسبت ناروا به پدر امیرالمؤمنین کار آسانی است. مغیرة بن شعبة از جمله افرادی بود که این کار را میکرد و به حکمرانی کوفه نیز رسید. سند بیشتر روایاتی که میگوید ابوطالب کافر بوده است به همین مغیرة بن شعبه میرسد. اما مهمتر از دورۀ امویان، دوران خلافت عباسیان است. خلافت عباسیان با قیام مردم و به خصوص مردم خراسان آغاز شد و شعار عباسیان در ابتدا «الرضا من آل محمد» بود که یعنی خلافت از آنِ آل محمد است. اما وقتی منصور عباسی بر سر کار آمد، دید که مردم به محمد بن عبدالله بن حسن مثنی معروف به نفس زکیّه که از نسل امام حسن مجتبی است علاقمند شدهاند و محمد بن عبدالله نیز که از آل ابی طالب است، حکومتی محلی در مدینه تشکیل داده و برادرش ابراهیم نیز در بصره حکومت تشکیل داده و مردم نیز با آنها بیعت کردهاند. جالب است منصور عباسی قبل از خلافت در مجلسی به مردم پیشنهاد میداد که دست در دست محمد بگذارند. این مسائل خیلی برای منصور گران آمد و ترسید خلافتش را از دست بدهد. بنابراین آنها را محاصره کرد. نامهای بین نفس زکیه و منصور عباسی رد و بدل شد که محمد بن جریر طبری آن را در جلد هفتم تاریخ خود ذکر کرده است که نامهای بسیار خواندنی و حاوی نکات بسیار جالبی است. محمد نفس زکیه به منصور میگوید: خلیفه واقعی من هستم و من باید تو را عزل و نصب کنم، چرا که جد من امام مجتبی سیّد شباب أهل الجنة است که مادرش فاطمه سیّدة نساء أهل الجنة و پدرش علی است. خاندان تو چه کسانی هستند؟ منصور برای گره زدن مشروعیت بنی عباس به مشروعیت پیامبر و موجه جلوه دادن خلافت عباسیان، در پاسخ میگوید: «قال الله عزّ وجلّ: إنّك لا تهدي مَن أحبَبت»(القصص/56)، این آیهای است که اهل سنت در تفاسیر خود نسبت میدهند که در شأن حضرت ابوطالب (ع) است، یعنی پیامبر خیلی علاقه داشت عمویشان ایمان بیاورد و او ایمان نیاورد و آیه نازل شد که ای پیامبر خودت را خسته نکن، هدایت به دست تو نیست «ولکن الله یهدي من یشاء وهو أعلم بالمهتدین». منصور این آیه را در نامه خود آورده و میگوید: «پیامبر چهار عمو داشت که دو نفر از آنها مسلمان و دو نفر دیگر کافر بودند»، او عباس و حمزه را در کنار هم قرار میدهد و ابوطالب و ابولهب را کافر عنوان میکند. بنابراین جد تو کافر است «لقد بعث الله محمداً له عمومة أربعة فأنذرهم ودعاهم، فأجاب اثنان أحدهما أبي»، یعنی وقتی پیامبر اقوام خود را به اسلام دعوت کرد، دو نفر ایمان آوردند که یکی از آنها جد من یعنی عباس بن عبدالمطلب است، «وأبى اثنان أحدهما أبوكِ فقطع الله ولايتهما منه، ولم يجعل بينه وبينهما إلّاً ولا ذمّةً ولا ميراثاً، »، یعنی دو نفر هم نپذیرفتند که یکی پدر تو بود که خداوند به دلیل کفر ابوطالب، میراث او را قطع کرد و او نسبتی با اسلام و مسلمانی ندارد. میبینید بنی عباس برای اینکه خودشان را موجه قرار بدهند، این دو کفۀ ترازو را دستکاری کردند: از سویی مقام ابوطالب را پایین آوردند و کافرش خواندند، از سوی دیگر عباس را بالا بردند. البته عباس هم منقبتی ندارد. در مسلمانی عباس بحث وجود دارد که سال هفتم هجری است یا در سال هشتم! او در جنگ بدر بر علیه مسلمین شرکت داشته و سابقه خوبی ندارد و مشهور به رباخواری هم بوده است. اما خلیفه عباسی برای موجه جلوه دادن خودش ابوطالب را منکوب کرده و از سوی دیگر عباس را بالا میبرد. میگوید «فالسقاية سقايته وميراث النبيّ له»، عباس میراثدار نبی است چرا که ابوطالب کافر است و از پیامبر ارث نمیبرد، «والخلافة في ولده. فلم يبق شرفٌ ولا فضلٌ في جاهلية ولا إسلام في دنيا و لا آخرة». بر عکس عباس، هیچ فضلی نیست مگر آنکه کسب کرده «إلا والعبّاس وارثه ومورثه. وأمّا ما ذكرتَ من بدرٍ فإنّ الإسلام جاء والعبّاس يمون أبا طالب وعياله وينفق عليهم للأزمة التي أصابته، ولولا أنّ العبّاس أخرج إلى بدرٍ كرهاً لمات طالبٌ وعقيلٌ جوعاً» یعنی عباس را به جنگ بدر مجبور کردند. او کمکهای مالی فراوانی به ابوطالب و عقیل کرده که اگر عباس نبود آنها از گرسنگی میمردند. در اسلام مدت صد سال منع کتابت حدیث بوده است. عمر بن عبدالعزیز هم که متوفای سال 101هجری است بخشنامهای برای کتابت حدیث صادر کرد که عملاً تا نیمۀ دوم قرن دوم هجری اتفاقی رخ نداد و کتابت حدیث مقارن با خلافت عباسیان شد و مورخین فقط آن روایاتی را کتابت میکردند که خلفا میپسندیدند. به این شکل عباس و ابن عباس را بالا بردند و به ابن عباس حَبرُ الأمّة و فقیه و مفسر بزرگ گفته شد. از سوی دیگر برای زمین زدنِ بنی الحسن و مدعیانِ خلافت، احادیث دیگری جعل کرده و گفتند پدر علی مسلمان نبوده و ریزهخوار سفره عباس بوده است. به این ترتیب جنگ اجداد راه افتاد تا هر گروهی خلافت خود را به خلافت پیامبر گره بزند و این اصلِ ماجراست. از زمان معاویه، لعن امیرالمؤمنین رواج یافت. معاویه گفت: «إني برئتُ الذمّةَ ممّن روىٰ شيئاً من فضل أبي ترابٍ وأهلِ بيته» من بریء الذمه هستم از کسی که در فضل علی و اهل بیتش ولو یک روایت بیان کند. همچنین روایاتی جعلی در فضل عثمان پرداخته شد. «كنت عند رسول الله، إذ أقبل العباس وعليّ، فقال: يا عائشة، إن هذين يموتان علیٰ غير ملّتي»( شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج4، ص64)، پیامبر گفته بدانید که این دو نفر بر غیر ملت من یعنی غیر مسلمان از دنیا میروند. یعنی حتی امیرالمؤمنین را هم مثل پدرش از اسلام جدا کردند. «يا عائشة؛ إن سَرَّكِ أن تنظري إلیٰ رجلين من أهل النار فانظري إلیٰ هذين قد طلعا؛ فإذا العبّاس وعليّ بن أبيطالب»(شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج4، ص64) یعنی اگر میخواهی به دو نفر از اهل آتش بنگری، به علی و عباس نگاه کن. البته این یک بحث تاریخی و کلامی و اعتقادی باقی نماند و آن را وارد مباحث فقهی کردند و باب الارث صحیح مسلم را وقتی نگاه میکنید در این بحث که آیا مسلمان یا کافر از یکدیگر ارث میبرند یا خیر که از مسائل مورد ابتلای آن دوران بوده است میگویند خیر مسلمان از کافر ارث نمی برد و شاهد ما این است که علی از ابوطالب ارث نبرده است! موضوع عدم ارث را حتی ابن ابی الحدید هم در جلد چهارده شرح خود نقل میکند. به هر حال برای کم کردن فاصله بین این دو گروه این اقدامات را انجام میدهند.
کلام علامه امینی در ایمان ابوطالب علامه امینی در الغدیر به احادث جعلی که در مورد خلفا جعل شدهاند میپردازد. در جلد هفتم راجع به جناب ابوبکر بحث میکند تا به این مطلب میرسد که آیه قرآنی را که مدح است به او نسبت میدهد مانند آیه «وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ»(احقاف/15) میگویند این آیه راجع به ابوبکر نقل شده و این روایت را از امیرالمؤمنین و ابن عباس نقل میکنند که «إنّ الآیة نزلت في أبي بکرٍ الصدیق» که نه ماه در شکم مادر بوده و 21 ماه هم به او شیر داده و ادامه میدهد «ولم یجتمع لأحدٍ من المهاجرین ان أسلم أبواه غیره» یعنی برای هیچ مهاجری از همراهان رسول الله اتفاق نیفتاده که پدر و مادرش هر دو مسلمان باشند. این مطلب را از لسان امیرالمؤمنین نقل میکنند. البته حملُه و فصالُه یک حکم کلی در مورد انسان است و انطباق این آ یه بر شخص خاص عجیب است. هر شخصی که باشد. ربطی به جناب ابوبکر ندارد. آیه ادامه میدهد خدایا به من این توفیق را بده که شکر نعمت اسلام پدر و مادرم را به جای بیاورم. میگویند این مطلب راجع به ابوبکر است در حالی که حتی اهل تسنن در تاریخ خود ابوبکر را پنجاه و یکمین مسلمان میدانند و سن او را در آن زمان 56 سال ذکر میکنند و میگویند مادرش در سال 6 بعثت و پدرش در سال هشتم هجرت اسلام آوردهاند که فاصله زیادی دارد. خوب اگر مادرش قبل از پدرش مسلمان شده بود که نمیتوانست تحت قیمومیت مرد کافر باشد و این روایت در این مورد تناقض دارد که چطور مادرش در سال 6 بعثت و پدرش در سال هشتم هجری یعنی سال صلح حدیبیه مسلمان شده است؟ آیا میشود در این فاصله طولانی یک زن مسلمان با مرد کافر زندگی کند؟ همین مشکل در مورد حضرت ابوطالب(ع) نیز وجود دارد. چرا که طبق نقل خوارزمی در مناقب، فاطمه بنت اسد همسر حضرت ابوطالب(ع) اولین بانویی است که با پیامبر بیعت کرده است و جزو اولین مسلمانان است. حضرت ابوطالب نیز در سال دهم بعثت از دنیا رفته است. یعنی حداکثر چند سال بعد از بعثت ایمان آورده است و گزارشی از جدایی ایشان از حضرت ابوطالب(ع) در طی ایمان آوردن ایشان تا سال وفات حضرت ابوطالب(ع) نیامده است و رابطه زناشویی آنها ادامه داشته است. علامه امینی بعد از ذکر این روایتِ جعلی راجع به ابوبکر، وارد بحث ایمان حضرت ابوطالب (ع) میشود و بحث مفصلی را مطرح میکند. چرا که دیدند آیهای را به ناحق منطبق کردهاند و ایشان از برخی از کتب اهل سنت شاهد میآورند که اصلاً دلیل قاطعی بر ایمان والدین ابوبکر وجود ندارد و بر فرض ایمان آنها تاریخ اسلام آوردنشان خیلی دیر بوده است. تاریخ نزول آیه و شأن آن نیز مشخص است. این آیه مربوط به ابتدای اسلام است و هنوز والدین او مسلمان نشده بودند. علامه امینی میفرمایند «أﺣﺴﺐُ أنّ اﻟﻘﻮم ﻟﻢ ﯾﻨﺴﺠﻮا ﻫﺬا اﻹﻓك» گمان من این است که این قصه را اهل سنت درست مرتب نکردهاند که این آیه را در شأن جناب ابوبکر ذکر کردهاند، مگر اینکه میخواهند تعریض و کنایهای بشود که فقط پدر و مادر ابوبکر مسلمان بودهاند! و بعد میفرمایند «وذلك بعد أن عجزوا عن الوقیعة في الولد، فوجّهوها إلی الوالد أو إلی الوالدین» وقتی نتوانستند شأن کسی را پایین آورده و به شخصیت او خدشه وارد کنند ـ امیرالمؤمنین انسانی کامل از جهت صفات و کمالات است ـ جهت پیکان را به سمت پدر ایشان بردند.
کلام عاصمی در نفی ایمان حضرت ابوطالب علامه امینی میفرماید حافظ عاصمی در کتاب «زین الفتیٰ في شرح سورة هل أتیٰ» ـ که کتاب مهمی است و علامه امینی ارجاعات زیادی به آن داده است، البته مطالب نادرستی هم دارد و مرحوم استاد شیخ محمدباقر محمودی آن را تحقیق کرد و اضافات آن را کنار گذارده و مطالب مربوط به اهل بیت علیهم السلام را به چاپ رساند و نسخۀ کامل آن در هند وجود دارد ـ میگوید علی با پیامبر خیلی شباهت دارند، وجه شبه آنها این است که با اینکه هر دو انسانهای بسیار خوبی بودند و نقاط برجستهای در کارنامۀ خود دارند مشکل آنها این است که پدر و مادر هر دو کافر هستند. یعنی برای هدف قرار دادن امیر المؤمنین، پیامبر را هم هدف قرار میدهد و میگوید: «فإنّ النبيّ في کثرة ما أنعم االله تعالیٰ علیه ووفور إحسانه إلیه، لم یرزقه إسلامَ أبویه، وعلیٰ هذا جمهور المسلمین إلا شرذمة قلیلین لا یلتفت إلیهم، فکذلك المرتضیٰ فیما أکرمه االله به من الأخلاق والخصال وفنون النعم والأفعال لم یرزقه إسلامَ أبویه.» خدا خیلی به پیامبر لطف کرده و میگوید «الم یجدك یتیماً فآویٰ ووجدك ضالّاً فهدیٰ» اما اسلام والدین را از او دریغ کرده است، و این رأی را به قاطبه مسلمین نسبت میدهد! و میگوید با تمام ویژگیهای خوبی که حضرت علی دارد ولی پدر و مادرش کافر بودند. اینجا تنها به پدر اکتفا نکرده و مادر ایشان را هم کافر معرفی میکند. در حالیکه فواطم اربع مشهور هستند. وقتی پیامبر به مدینه هجرت کردند به علی سفارش کردند در بستر من به جای من بخواب و بعد به همراه چهار فاطمه به مدینه مهاجرت کن. یعنی شخصی مانند عاصمی با آن کتاب مشهور، حتیٰ اکتفا به پدر امیر المؤمنین نکرده و به مادر ایشان هم نسبت کفر داده و حتیٰ به این اکتفا نکرد و به والدین پیامبر نیز نسبت کفر داده است. در حالی که نسبت دادن این آیه به ابوبکر با تاریخ سازگاری ندارد و مشکلات زیادی دارد. از سوی دیگر در ذیل آیه «مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ»(توبه/113) میگویند این آیه در مورد حضرت ابوطالب (ع) است. همچنین آیۀ «إنّك لا تَهدي مَن أحبَبت» که به آن اشاره شد.
حدیث بخاری در نفی ایمان ابوطالب بخاری در صحیح خود در ذیل این آیه، از سعید بن مسیّب که البته علامه امینی او را به عنوان «کان من المنحرفین من علي» معرفی میکند، یعنی با علی نبود؛ روایت میکند «أنَّ أبَا طَالِبٍ لَمَّا حَضَرَتْهُ الوَفَاةُ، دَخَلَ عليه النبيُّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ وعِنْدَهُ أبو جَهْلٍ، فَقَالَ: أيْ عَمِّ، قُلْ لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ لكَ بهَا عِنْدَ اللَّهِ» هر چه پیامبر به حضرت ابوطالب (ع) گفت لا اله الا الله بگو، قبول نکرد. ابوجهل و عبدالله بن امیه به حضرت ابوطالب (ع) گفتند مبادا فریب بخوری، تو از ما هستی، «فَقَالَ أبو جَهْلٍ وعَبْدُ اللَّهِ بنُ أبِي أُمَيَّةَ: يا أبَا طَالِبٍ، تَرْغَبُ عن مِلَّةِ عبدِ المُطَّلِبِ» یعنی آیا میخواهی از دین اجداد خود دست برداری؟ «فَلَمْ يَزَالَا يُكَلِّمَانِهِ» پیامبر میخواست او را تلقین کند که شهادتین را بگوید و او قبول نکرد «حتَّى قَالَ آخِرَ شيءٍ كَلَّمَهُمْ بهِ: علىٰ مِلَّةِ عبدِ المُطَّلِبِ. فَقَالَ النبيُّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ»، پیامبر گفت من برای تو استغفار میکنم که خداوند تو را ببخشد. سپس آیه «ما كانَ للنبيِّ والذينَ آمَنُوا أنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ ولو كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِن بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لهمْ أنَّهُمْ أصْحَابُ الجَحِيمِ» (التوبة: 113) و همچنین آیه «إنَّكَ لا تَهْدِي مَن أحْبَبْتَ» (القصص: 56) نازل شد! این مطلب در صحیح مسلم نیز آمده است. علامه امینی میگوید از سوی دیگر روایاتی داریم که ماجرای فوت حضرت ابوطالب (ع) برعکس است. عبارتی ساختهاند که این گونه است که امیرالمؤمنین سرآسیمه نزد پیامبر آمد و گفت «إِنَّ عمَّكَ الشيخَ الضالَّ قدْ ماتَ» آیا این جملات به ادب امیرالمؤمنین نزدیک است که ایشان به جای اینکه خبر فوت پدرش را بدهد اینطور بگوید که عمویت آن پیرمرد گمراه مرد؟! در حالیکه ابن سعد متوفای 230 در الطبقات الکبریٰ که از کهنترین کتب منابع تاریخ اسلام و سیره است، میگوید «إنّ أبا طالب حَضَرَته الوفاةُ دعا بَني عبد المطّلب فقال: لن تزالوا بخیرٍ ما سمعتم من محمّدٍ وما اتّبَعتُم أمرَه، فاتّبِعوه وعینوه ترشدوا.» حضرت ابوطالب (ع) هنگام احتضار، همه را جمع کرد و گفت اگر میخواهید راه صحیح را بپیمایید از محمد پیروی کنید. در أسنی المطالب آمده که بَرزَنجی این مطلب را میآورد و میگوید «هذا الحدیث دلیلٌ علیٰ إیمان أبي طالب ونعمّا هو، قال: قلتُ بعیدٌ جدّاً أن یعرف أنّ الرشاد في اتّباعه ویأمر غیرَه بذلك ثمّ یترکه هو»، میگوید معقول نیست که او بداند راه رشاد و صلاح کجاست و آن را به دیگران سفارش کند که از آن پیروی کنند، ولی خودش به راه دیگری برود! ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة میگوید: «إنّ أبا طالب ما مات حتّیٰ قال لا إلٰه إلّا اللّه محمّدٌ رسول اللّه» و این عبارت را از عباس نقل میکند. برخی از طرق این روایت به خود ابوبکر برمیگردد. او میگوید «والخبرُ مشهورٌ أنّ أبا طالب عند الموت قال کلاماً خَفیّاً» یعنی این مطلب را با صدای بلند نگفت «فأصغیٰ إلیه أخوه العبّاس» عباس که کنار او بود این مطلب را شنید. این مطلب در تاریخ ابوالفداء هم آمده است که حضرت ابوطالب (ع) از برادرزادهاش میخواهد او را شفاعت کند که عبارت طولانی است و آن را نمیآورم.
عبارت أحمد زینی دحلان در اثبات ایمان ابوطالب علیه السلام اما به عبارت علامه امینی برمیگردم که میفرماید احمد زینی دحلان در السیرة النبویة که در ذیل سیره حلبیه منتشر شده است از جماعتی نقل کرده و میگوید: «وقال السیّد أحمد نقل الشیخ السحیمي في شرحه علیٰ شرح جَوهرة التوحید عن الإمام الشعرانيّ والسُبکيّ وجماعة أنّ ذلك الحدیث ـ أعني حدیث العبّاس ـ » یعنی همین روایتی که از عباس خوانده شد «ثبت عند أهل الکشف وصحّ عندهم إسلامه» کسانی که اهل معنی هستند میدانند این حدیث صحیح است و اسلام ابوطالب ثابت است. «قال الأمینيّ: ذکرنا هذا الحدیث مجاراةً للقوم وإلّا فما کانت حاجة أبي طالب مسیسة عند الموت إلی التلفّظ» آیا شما گمان میکنید مسلمان بودن به کلمه شهادتین است؟ آنقدر که حضرت ابوطالب (ع) در طول عمر از اسلام و برادرزادهاش دفاع کرده و فداکاری کرده را کنار بگذاریم بچسبیم فقط به این که ایشان در لحظۀ آخر چه گفته است؟ در حالی که اهالی تاریخ میگوید مسئلۀ اقرار به شهادتین متأخر است و بعد از فتوحات که اسلام گسترش پیدا کرد پیدایش یافت و اینطور نبوده که یک نفر که تمام توانش را در راه اسلام داده است منتظر بمانند ببینند این دو کلمۀ شهادتین را می گوید یا نه!
احادیثی در منقبت حضرت ابوطالب ابن سعد میگوید امیرالمؤمنین نقل میکند: «أخبرتُ رسولَ اللّه صلّی الله علیه وآله وسلم بموت أبي طالب، فبکیٰ ثمّ قال: اذهَب فاغسله وکفّنه وواره، غفر اللّه له ورحِمَه»، ببینید چقدر گزارش متفاوت است، واقدی نیز که از منابع قدیمی است اینطور آورده: «فبکیٰ بکاءً شدیداً ثمّ قال: اذهب فاغسله. إلخ» این عبارات در کتب دیگر نیز گزارش شده. ادامه میدهد: «إنّما ترك النبيّ صلّی االله علیه وآله وسلم المشيَ في جنازته اتّقاءً من شرّ سُفَهاء قریش وعدَم صلاته لعدَم مشروعیّة صلاة الجنازة یومئذٍ» یعنی اول باید ببینیم نماز میت در چه زمانی شکل گرفته و اگر بعد از فوت ایشان بوده باشد عدم گزارش نماز خواندن بر جنازۀ حضرت ابوطالب (ع)، دلیل بر مسلمان نبودن ایشان نیست. از سوی دیگر میبینیم وقتی حضرت خدیجه فوت میکند و چند وقت بعد هم حضرت ابوطالب (ع) فوت میکند، پیامبر آن سال را «عام الحزن» معرفی میکند، یعنی سال اندوه. کافی شریف این مسائل را کنار هم میگذارد که آیا این مسائل با عدم ایمان حضرت ابوطالب (ع) سازگاری دارد یا خیر. پیامبر در تشییع ایشان شرکت داشتهاند. خطیب بغدادی در کتابش تاریخ بغداد میگوید: «عارضَ النبيُّ جنازة أبي طالبٍ فقال: وصلتك رحم، جزاك االله خیراً یا عمّ»، این مطالب در دلائل النّبوة بیهقی و تاریخ خطیب بغدادی و تاریخ ابن کثیر نقل شده و کسانی که قصد خدشه دارند به صورت جهتدار حرکت میکنند و از این گزارشها چشم میپوشند. شیخ مفید در کتاب الإرشاد آورده: «لمّا مات أبو طالب أتیٰ أمیرُ المؤمنین رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فآذنه بموته، فتوجّع توجّعاً عظیماً وحزن حزناً شدیداً ثمّ قال لأمیر المؤمنین علیه السلام: امض یا علي فتولِّ أمره، وتولّ غسله وتحنیطَه وتکفینه؛ فإذا رفعتَه علیٰ سریره فأعلمني» پیامبر به امیرالمؤمنین علیهما السلام فرمود: بعد از اینکه غسل و کفن را انجام دادی و جنازه را روی تخت چوبی قرار دادی مرا خبر کن، «ففعل ذلك أمیرُ المؤمنین علیه السلام، فلمّا رفَعَه علی السریر اعترضه النبيُّ صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فرقّ وتحزّن وقال:وصلتك رحم وجزیت خیراً یا عمّ، فلقد ربّیت وکفّلت صغیراً، ونصرتَ وآزرتَ کبیراً، ثمّ أقبلَ علَی الناس وقال: أما واللّه لأشفعنّ لعمّي شفاعةً یعجبُ بها أهلُ الثقلین» شفاعتی در حق عمویم خواهم کرد که جن و انس بر آن غبطه بخورند. ایشان این مطلب را از قول امام نقل میکنند. این مطلب را در کنار آن مطالب قرار بدهید که پیامبر بگوید من در تشییع او شرکت نمیکنم و کاری به امور غسل و کفن او ندارم.
ادعای جهنمی شدن حضرت ابوطالب روایت هایی نیز وجود دارد که در آنها مدعی هستند حضرت ابوطالب (ع) در آستانۀ مرگ نیز شهادتین نگفته و اقرار کرده من بر ملت و آیین اجدادم ـ یعنی همانطور که پدرانم بودند ـ باقی هستم. از پیامبر سؤال شد با این همه فداکاریهایی که حضرت ابوطالب (ع) انجام داد، آیا این فداکاریها در روز قیامت سودی به حال او خواهد داشت؟ (إیمان أبي طالب وسیرته ص 79). بر طبق این نقلها، پیامبر میگوید من او را در قعر جهنم یافتم و از خدا خواستم تخفیفی در عذاب او بدهد و او را در «ضَحضاحٍ من النار» قرار بدهد! یعنی جهنم همانند بهشت درجاتی دارد که بدترین آن الدَرَك الأسفل است، و از خداوند خواستم عمویم را به خواهش من در ضحضاح من النار قرار دهد. ضحضاح به معنای آبی است که تنها روی کفش انسان بیاید و در این درجه جهنم آتش تنها روی پای حضرت ابوطالب (ع) میآید ولی در عین حال همان مقدار آتش نیز باعث میشود مغز سر او در آتش بسوزد. در بررسی این روایت میبینیم اولاً این روایت اعتبار سندی ندارد و افرادی در سلسله سند وجود دارند که کذّاب و جعّال هستند. دوم اینکه احادیث با هم مطابقت ندارند. یعنی پیامبر یک جا میگوید من رفتم به معراج و دیدم ابوطالب اینگونه است و در جای دیگر میگوید اگر روز قیامت شد من از خداوند برای ابوطالب درخواست تخفیف میکنم و در جای دیگر میگوید همین الان درخواست تخفیف کردم که نشان میدهد این احادیث دچار آشفتگی است. بعد میبینیم این احادیث اصلاً با قرآن تعارض دارند. ائمه میفرمایند احادیث ما را بر قرآن عرضه کنید و اگر مخالف قرآن بود آنها را کنار بگذارید. مگر خداوند در قرآن نفرمود تخفیفی در عذاب مشرکین وجود ندارد و یا اینکه شفاعت شامل حال مشرکین نمیشود؟ یک فرد یا مشرک است و یا نیست. اگر مشرک باشد، تخفیف عذاب و شفاعت شامل حال او نمیشود و اگر مشرک نیست که دیگر این بحث منتفی است. ضمن اینکه سرمنشأ روایات علیه حضرت ابوطالب عمدتاً به مغیرة بن شعبة لعنة الله علیه میرسد و طرق دیگر روایات علیه حضرت ابوطالب نیز که به او نمیرسد متأخر و از قرن چهارم به بعد داخل سنت حدیثی شدهاند. اما روایت علیه حضرت ابوطالب را آنقدر نشر دادند که طبق روایت صدوق، حتیٰ شخصیتی مانند حضرت عبدالعظیم حسنی در نامهای از امام رضا راجع به این روایت سؤال میکنند و امام رضا فرمودند کسی که در ایمان حضرت ابوطالب (ع) شک کند خودش کافر است. بنابراین، اصل این است که این حرکت را عباسیان شروع کردند و مناقبی را برای عباس شمردند که ساختگی بودند و عباس از آن مناقب تهی بود. این کوشش برای این بود تا بنی عباس را بالا برده و آل ابوطالب را پایین بیاورند والا ما نیازی به اثبات ایمان حضرت ابوطالب (ع) نداشتیم و رسالههایی که ما نوشتهایم و شیخ آقابزرگ در الذریعة آورده و علامه امینی در جلد هفتم الغدیر ذکر کرده، از سر ناچاری است و الا خود علامه میفرماید من نیازی ندارم که اثبات کنم حضرت ابوطالب (ع) در حال احتضار شهادتین فرموده یا خیر. حالا بنده وارد مبحث شعر حضرت ابوطالب (ع) نمیشوم که ابن شهرآشوب در مناقب میگوید سه هزار بیت شعر از حضرت ابوطالب (ع) وجود دارد که همۀ آنها دلالت بر اسلام ایشان دارد. در یوم الدار، بر نبی اکرم صلّی اللّه علیه واله آیه نازل شد که: ای پیامبر، ذی القربی را دعوت کن. پیامبر همه را دعوت کرد و هنگامی که خواست سخنی بگوید، ابولهب اجازه نداد و پیامبر هم احترام کرد و سخنی نگفت. بنابراین ایشان جلسۀ دیگری تشکیل داد و شتری نحر کرد و غذا آماده کرد که دوباره ابولهب اجازۀ سخن گفتن به پیامبر نداد. در روایات اهل سنت آمده که حضرت ابوطالب (ع) بلند شد و ابولهب را تنقیص کرد و فرمود: ای اَعوَل، تو سر جایت بنشین و به پسر برادرم اجازۀ سخن گفتن بده. حمایتهای حضرت ابوطالب (ع) از ابتدای ظهور اسلام بوده است. برخی وقتی دیدند اسلام گسترش یافته، به اسلام گرویدند، اما حضرت ابوطالب (ع) اینطور نبوده است. اسلام پدر ابوبکر اگر هم صحیح باشد در سال هشتم هجری و در اواخر حیات پیامبر بوده است و عباس هم هنگامی مسلمان شد که اکثر مردم مسلمان شده و زمانی بود که حتیٰ هیئتهایی از یمن میآمدند و با پیامبر بیعت میکردند و این مسلمان شدن بسیار متفاوت است. هنر مسلمان شدن، مانند روز یوم الدار بوده است که حضرت ابوطالب (ع) از پیامبر دفاع کردند. علامه امینی میگوید من نمیتوانم همه اینها را نادیده بگیرم و بحث کنم که آیا حضرت ابوطالب (ع) در هنگام وفات شهادتین را فرموده باشد یا خیر!