دروس
صفحه اصلی   /   دروس   /   درس الغدیر   /   جلسه هشتاد و هشتم
درس الغدیر
درس الغدیر / جلسه هشتاد و هشتم
۲۵ شهریور ۱۴۰۳ش.
  • الغدیر: ج۲، ص ۱۰۱: ﴿َ والْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ...﴾
  • مروری کوتاه بر مباحث مطرح شده از آغاز جلد دوم کتاب الغدیر
  • مقصود از (عصر) در این سوره چیست؟
  • روایت ابن مردویه از ابن عباس: (الذین آمنوا) در سوره عصر علی (ع) و سلمان است
  • آیا منظور از (الصلوة الوسطی) در سوره بقره همان نماز عصر است؟
  • نقل روایتی عجیب از تفسیر فخر رازی در اهمیت ویژه نماز عصر
  • روایات تفسیری دیگر در ذیل آیات سوره والعصر
  • حکایتی آموزنده از مفاتیح الغیب رازی، تلنگری تکان دهنده از خسران انسان در این دنیا
  • ابن مردویه (۳۲۳- ۴۱۰ ﻫ) محدث بزرگ اصفهانی
  • کتاب شناسی ابن مردویه؛ اهمیت ویژه کتاب مناقب او
  • (التفسیر المسند) تفسیر روایی ابن مردویه اصفهانی
  • دکتر حسن انصاری و معرفی نسخه‌ای تازه یاب از تفسیر ابن مردویه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدُ للهِ الَّذي علا في توحُّدِهِ، ودنا في تفرُّدِهِ، وجلَّ في سُلطانِهِ، وعظُمَ في أركانِهِ، وأحاطَ بكلِّ شيءٍ علمًا وهو في مكانِهِ، وقهرَ جميعَ الخلقِ بقدرتِهِ وبرهانِهِ، مجيدًا لم يزَلْ، محمودًا لا يَزالُ.
والصلاةُ والسلامُ على رسولِهِ هادي الأممِ إلى يومِ الدِّين، وعلى آلِهِ وأصحابِهِ ومَن والاهُم من المؤمنين.

خدا را شاکریم که این توفیق را داریم که پس از وقفه‌ای نسبتاً طولانی به مناسبت تابستان، فصل گرما و همچنین ماه‌های محرّم و صفر، مجددًا در خدمت شما باشیم. إن شاء الله اعمال همگی مورد قبول واقع شده باشد.
به‌طور خلاصه و در مدت سه دقیقه می‌خواهم یادآوری کنم که در مباحث الغدیر، کجای کار هستیم و بحث را ادامه دهیم. ما در جلد دوم الغدیر وارد بحث شعر و شاعران شده‌ایم؛ «غدیر در شعر» موضوع ماست.
مرحوم علامه امینی به‌عنوان مقدمه، مباحثی را بیان کرده‌اند تا هم شبهات درباره پرداختن به شعر را رفع کنند و جایگاه شعر را تبیین نمایند و هم ورود به بحث شعر را منوط به بیان برخی از این موارد بدانند.
ابتدا، شعر و شاعران در کتاب و سنت را بررسی کردیم؛ نظر قرآن، کتاب خدا، درباره شعر چیست؟ در سنت ما چه مواجهه‌ای با شعر داریم؟ روایات و احادیث در این زمینه چه می‌گویند؟
سپس به پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله پرداختیم که در قومی مبعوث شدند که همگی اهل شعر و شاعری بودند؛ اصلاً شعر در آن زمان بازارش گرم بود. پیامبر چه برخوردی داشتند؟ آیا منع کردند یا گفتند شعر بگویید خوب است؟
باید بین شعر نیکو و شعری که صرفاً به تفاخر و مسائلی مانند زنان می‌پردازد، تفکیک قائل شد. بالاتر از این، گفتیم نه تنها پیامبر منع نکردند، بلکه برخی را تشویق کردند که شعر بگویند؛ نه اینکه صرفاً بگویند اشکالی ندارد ادامه دهید، بلکه تشویق کردند. عبدالله بن رواحه، حسان بن ثابت و دیگران، شاعرانی هستند که در تاریخ اسلام پیامبر به ایشان فرموده که بروید جلو و به مصاف دشمن بروید.
این از پیامبر بود. در مرحله بعد پرسیدیم اهل بیت چه کردند؟ آیا اهل بیت پیامبر هم همان راه را ادامه دادند یا این امر مختص زمان صدر اسلام بود؟ ممکن است کسی تصور کند که این یک واقعه خاص بوده. اما می‌بینیم خیر، اهل بیت نیز این راه را ادامه دادند. آنان شاعران را تشویق می‌کردند که مضامین بلند و مهم را به شعر بیاورند؛ مانند مصائب اهل بیت، مراثی سیدالشهداء صلوات الله وسلامه علیه و ظلم‌هایی که بر اهل بیت رفته است. بنی‌امیه را می‌خواستند مفتضح کنند.
این شعر در خاندان رسالت و قریش و عمه‌های پیامبر، عباس عموی پیامبر و دیگران سابقه دارد. این‌طور نیست که فقط عده‌ای خارج از قریش و بنی‌هاشم شاعر باشند؛ در خود قبیله قریش و شاخه بنی‌هاشم، در اقوام نزدیک پیامبر، کسانی هستند که شعر گفته‌اند و می‌خواهم بگویم یعنی اصلاً یک سنتی بوده و ادامه پیدا کرده است.
گام بعدی، اعلام دین بود. علمای ما در این ۱۴۰۰ سال چه مواجهه‌ای با شعر داشتند؟ می‌بینید که خودشان شاعر بودند؛ علامه‌هایی که صاحب فضل و شخصیت مهمی بودند، هم خودشان شعر می‌گفتند و هم صله می‌دادند، تشویق می‌کردند. مثلاً مثال زدیم علامه بحرالعلوم به آن شاعر ۱۰۰ دینار طلا داد.
همه این‌ها را گفتیم تا وضعیت شعر و شاعری را بیان کنیم. وقتی امام می‌فرماید: شعر عبدی را به فرزندان‌تان بیاموزید «عَلِّموا أولادَكُم شِعرَ العَبدي»، معلوم می‌شود که یک ویژگی خاص وجود دارد. هیچ وقت تشویق نکردند که شعرهای جاهلی و شعرهایی که صرفاً مدح اهل دنا و امثال آن است را به فرزندان‌تان بگویید حفظ کنند؛ منظور، توجه به بخش خاصی از مضامین شعر است.
خب، پس اعلام دین تا زمان حاضر. تا همین الآن نیز مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی (کمپانی) دیوان شعر دارد؛ بزرگان دیگری که نام‌شان را می‌دانید و اکنون نمی‌خواهم اسم ببرم، شعر گفته‌اند؛ ملا احمد نراقی با مثنوی طاقدیس، هم خودشان شعر گفته‌اند و هم دیگران را تشویق کرده‌اند.
حالا که این مقدمات تمام شد، ببینیم شاعران غدیر چه کسانی هستند؟ کدام شاعران در طول تاریخ واقعه غدیر را به نظم درآورده و این واقعه را برای ما حکایت کرده‌اند؟ چرا مهم است؟ آیا صرفاً می‌خواهیم حکایت تاریخی بگوییم؟ می‌خواهیم بگوییم که این‌ها تاریخ را به شعر درآورده‌اند، مثلاً رشادت‌های شاه اسماعیل صفوی در جنگ را بگویند؟ نه، می‌خواهیم بگوییم که نه تنها در شعر آورده‌اند، بلکه در شعر، مضمون ولایت را منعکس کرده‌اند؛ یعنی فهم‌شان از واقعه غدیر این بوده که پیامبر ولایت را به علی علیه‌السلام تفویض کرد.
پس، از این جهت، ما شروع می‌کنیم از ابتدا ببینیم در همان زمان واقعه غدیر چه کسی شعر گفت؟ درست است، اول از همه تا تنور داغ بود، حسان بود که شعر گفت، ولی ما تبرکاً با امیرالمؤمنین شروع کردیم.
شماره یک، اشعار حضرت بود. امیرالمؤمنین کجا شعر گفتند؟ در جواب نامه معاویه. معاویه نامه‌ای نوشت و تفاخر کرد. حضرت به کاتبشان که صاحب احتجاج می‌گوید ابن ابی‌رافع بوده، فرمودند بنویس و آنجا شعری سرودند و جواب معاویه را دادند.
حال آن مطالب گذشت. نفر دوم، پس ما از لحاظ تاریخی جلو می‌آییم. بنای ما در الغدیر این است که سیر تاریخی شعر و شاعران تا جایی که علامه امینی رسیده‌اند را بیان کنیم.
نفر دوم حسان بن ثابت بود؛ «یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبِیُّهُم» این مطلع شعرش است. حسان را شروع کردیم. اشعار حسان را که آوردیم، بعد سؤال پیش آمد که چه کسی گفته که این شعر مال حسان است؟ چون ممکن است شعری را به کسی نسبت دهند. مثلاً بگویند آقای شهریار این شعر را برای فلانی گفته. چه کسی می‌گوید؟ پس ما باید دقت کنیم ببینیم واقعاً. علامه امینی آمدند بیش از ۲۰ منبع اهل سنت را برای ما ردیف کردند.
مرحوم علامه فرمودند: ببینید کسانی که شعر حسان را در واقعه غدیر در منابعشان نقل کرده‌اند این‌ها هستند یک، دو، سه، چهار،... پس برای محکم‌کاری، ما منابع را هم برای شما شمردیم.
سؤال بعدی، آیا حسان فقط غدیر را به شعر درآورده؟ امام علی علیه السلام مناقب دیگری هم دارد. نسبت به آن‌ها ساکت بوده یا اشعار دیگری درباره حضرت دارد؟ می‌گوییم خیر. اشعار دیگری هم دارد.
به دنبال بحث از «غدیریه»، یعنی شعری که خاصةً راجع به غدیر است، اشعار دیگر حسان بن ثابت را درباره امیرالمؤمنین آوردیم.
در صفحه ۸۴؛ ببینید الآن ما صفحه ۱۰۱ هستیم با این چاپی که من در دستم هست. یک وقت نگویید که چاپ قدیم فرق می‌کند؛ این چاپ جدید است، الآن ما صفحه ۱۰۱ رسیدیم. ولی در صفحه ۸۴، می‌فرماید سه بیت را سبط ابن جوزی از حسان نقل می‌کند که هر بیتش اشاره به یک منقبت از امیرالمؤمنین دارد. خب من دوباره می‌خوانم چون با بحثمان مرتبط است.
«ذکر له أبوالمظفر سبط ابن الجوزي الحنفي في تذکرة الخواص:
مَنْ ذا بِخاتَمِهِ تَصَدَّقَ راكِعًا
وأَسَرَّها في نَفْسِهِ إِسْرارًا»

تصدُّق به خاتمش اشاره به چیست؟ آیه ولایت مشخص است دیگر.
«مَنْ كانَ باتَ عَلى فِراشِ مُحَمَّدٍ
ومُحَمَّدٌ أَسْرَى يُؤُمُّ الغارا
و مُحَمَّدٌ أَسْرَى يُؤُمُّ الغارَ»

چه کسی بود که در بستر پیامبر خوابید در حالی که خود پیامبر به سوی غار حرکت کرد؟ اشاره به چیست؟ لیلة المبیت. پس این شد دو فضیلت. فضیلت سوم:
«مَنْ كانَ في القُرآنِ سُمِّيَ مُؤْمِنًا
في تِسْعِ آياتٍ تَلينُ غِزارًا»

آن کسی که در قرآن مؤمن نامیده شده است در نُه آیه‌ای که فراوان تلاوت می‌شوند، «تَلينُ غِزارًا»؛ غِزار یعنی شدید، به بارانی که خیلی شدید می‌بارد می‌گویند أمطارٌ غزیرة. این همه مردم دارند تلاوت می‌کنند آیات قرآنی را. کیست در نه آیه قرآنی مؤمن نامیده شده باشد؟ پس هر بیت اشاره‌ای به منقبتی از امیرالمؤمنین دارد.
بیت اول را گفتیم که مسئله خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین است. بیت دوم اشاره به لیلة المبیت دارد. بیت سوم اشاره به چیست جناب حسان؟
خب بیت حسان به نه آیه اشاره دارد که خداوند علی (ع) را در آن مؤمن نامیده است. علامه امینی در شرح این بیت می‌فرماید که این آیات نه تا نیست، ده تاست، یکی هم ایشان اضافه می‌کنند.
خب بفرمایید. آیاتی که در قرآن کریم در آنها کلمۀ «مؤمن» آمده و مقصود از «مؤمن» در آنها علی بن ابی‌طالب است، برای ما بشمارید. ایشان شروع کردند به شمردن؛ یک، دو، سه، همین‌طور شماره خورده، این‌ها را برایتان خواندیم. گفتند ما ده آیه برایتان می‌شماریم. حالا این ده آیه را یکی یکی خواندیم.
درس امشب ما آیه دهم و آخرین آیه است، پس ما فقط یک آیه مانده است بگوییم و این بحث را تمام کنیم. پس روشن شد بحث درباره آیات ده‌گانه‌ای است که در این مصرع سوم حسان گفته بود نه تا آیه.

آیۀ دهم
﴿«وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»﴾

«سوگند به عصر». ابتدای آیه این است. حالا مقصود از عصر چیست؟ وقتی می‌گوییم عصر، منظور همین معنای عرفی عصر و روزمره آن است که مثلاً می‌گوییم، آقا عصر بیا خانه‌مان؟ آیا منظور زمان بعدازظهر است؟ یا منظور از عصر روزگار است به‌صورت عام؟ یا نه، مقطع خاصی از روزگار؟ اینجا اقوال مفسرین متفاوت است. صاحب مجمع البیان چند قول اینجا آورده است که عصر اینجا چیست که خدا دارد به آن سوگند می‌خورد و می‌گوید ﴿والعصر﴾ که انسان زیانکار است.
بعضی گفتند این عصر همان زمان بعدازظهر است. همان طور که می‌گوییم ﴿وَالضُّحى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى﴾. مگر خداوند به وقتی که خورشید آمده بالا ـ ضحى یعنی چاشتگاه ـ قسم نمی‌خورد؟ ﴿وَاللَّيْلِ﴾، به شب قسم نمی‌خورد؟ یعنی می‌خواهم بگویم یک امر متعارفی در قرآن است. چرا ما بیاییم و یک معنای دیگری بکنیم؟ بگوییم همین عصر به معنای بعدازظهر است.
بعضی‌ها گفتند نه، عصر را نبریم به معنای بعدازظهر؛ خداوند دارد به روزگار، کلاً، دهر، به معنای عام آن سوگند یاد می کند. این‌ها هرکدام روایاتی دارد، روایات تفسیری دارد. طبری در جامع البیان و دیگر مفسران مفصل آورده‌اند.
بعضی‌ها گفتند که مقطعی از روزگار منظور است. یعنی نه به آن تنگی که فقط بگوییم عصر یعنی بعدازظهر یک روز، و نه کل زمان و روزگار. بلکه گفتند که مقطعی از روزگار است. حالا به عنوان نمونه صاحب تفسیر البرهان روایات ما را از کمال الدین شیخ صدوق نقل می‌کند که منظور از عصر، عصر ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، و آخر الزمان است. خدا دارد به آن قسم می‌خورد.
بعضی‌ها مثل علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می‌گویند مقصود بخشی از روزگار است و نه همه روزگار، ولی منظور از روزگار، عصر نبوت، یعنی زمان رسالت است. قسم به این روزگار با این وضعی که هست. حالا ایشان عصر طلوع اسلام را به نظرشان مناسب‌تر می‌دانند.
بعضی‌ها گفتند هیچ‌کدام از این‌ها نیست. اصلاً عصر در لغت یعنی چه؟ عصر یعنی فشردن، چلاندن. عَصّار که می‌گویند بعضی‌ها شغلشان عصار بوده دیگر، یعنی روغن‌گیری، روغن کنجد و امثال آن را می‌گرفتند، آسیاب می‌کردند که روغنش بیرون بیاید، می‌شدند عصار. بله، پس عصر یعنی فشردن. و چون انسان در این روزگار واقعاً تحت انواع مشکلات و آفات و بلایای زمان است، انگار مورد فشار است، خدا دارد می‌گوید «والعصر».
حالا بعضی‌ها هم گفتند منظور انسان کامل است که فشرده جهان هستی است. این هم تفسیری عرفانی است.
اما بالاخره عصر مهم است. یعنی می‌خواهم بگویم که حتی اگر مقصود عصر بعدازظهر هم باشد، این اهمیت خود را دارد. حالا عرض می‌کنم، مؤیدش را می‌گویم.
﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ﴾. وقتی در سوره بقره می‌فرماید: محافظت کنید بر نمازهایتان ﴿والصَّلاةِ الْوُسْطَىٰ﴾ و گفته همه نمازها، یعنی همه نمازهای دیگر فرق نمی‌کند؛ مغرب، عشاء، ظهر، عصر. ولی ﴿الصَلاةِ الْوُسْطَىٰ﴾ را جدا کرد. حالا اینجا مفسران بحث می‌کنند ﴿الصَلاةِ الْوُسْطَىٰ﴾ یعنی چه؟ نماز میانه، میانه شبانه‌روز کدام است، ظهر است؟ عصر است؟ آنجا باز اقوال متفاوت است، نگاه کنید در ذیل این آیه. ولی می‌خواهم این را بگویم که مؤید اینکه اینجا عصر همان عصر است یک قولی است که «الصَلاةِ الْوُسْطَىٰ» هم نماز عصر گرفته شده و نسبتاً روایتش چندان ضعیف نیست و یک روایت درست و حسابی است.
حالا یک حکایتی بگویم که مقداری خستگی‌تان در برود و مؤید این هم باشد؛ حکایت قشنگی است. این را فخر رازی در تفسیرش آورده و مربوط به عصر است.
روایت شده که در یکی از محله‌های مدینه دیدند زنی دارد داد می‌زند، شلوغ کرده، معرکه گرفته می‌گوید: «پیامبر کجاست؟ من می‌خواهم پیامبر را ببینم». خب می‌دانید که همه پیامبر را ندیده بودند؛ حالا کسی از جایی می‌آید، از منطقه‌ای بیابانی یا شهر دوردستی و چهره پیامبر را نمی‌شناسد. همه گفتند: «خانم، چه خبر است؟ این‌قدر سر و صدا می‌کنی؟». گفت: «مرا ببرید پیش پیامبر، خیلی مهم است». او را نزد پیامبر بردند. گفتند: «یا رسول الله، این زن دارد داد و بیداد می‌کند». پیامبر به او فرمودند: «چه شده ای زن که داری سر و صدا می‌کنی؟». گفت: «یا رسول الله، همسرم از من دور بود، پس زنا کردم و از آن زنا فرزندی به دنیا آمد. آن فرزند را در خُمی از سرکه انداختم تا مُرد. سپس آن سرکه را به مردم فروختیم. آیا برای من توبه‌ای هست؟».
پیامبر فرمودند: «اما زنا، بر تو رجم (سنگسار) است. و اما قتل فرزند، جزایش جهنم است. و اما فروش سرکه، گناه بزرگی مرتکب شدی. ولی گمان می‌کردم که نماز عصر را ترک کرده‌ای!».
فخر رازی می‌گوید: «در این حدیث اشاره‌ای است به بزرگداشت امر این نماز». یعنی اهمیت نماز عصر به قدری است که پیامبر تصور می‌کردند که این زن نماز عصر را ترک کرده است.
حالا می‌خواهم بگویم که این حکایت مؤید این است که نماز عصر اهمیت ویژه‌ای دارد. در بحث قرائات هم جالب است؛ مثلاً می‌گویند در برخی قرائات آمده است: ﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطَىٰ صَلاةِ الْعَصْرِ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ﴾»؛ یعنی «صَلاةِ الْعَصْرِ» جزو آیه بوده است.
یادتان هست که یک وقتی برایتان خواندم که ابن مسعود می‌گوید: «ما در زمان رسول الله این گونه می‌خواندیم: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ أنّ علیّاً مولی المؤمنین﴾ خیلی عجیب است! می‌گوید اصلاً آیه تبلیغ را این‌طور می‌خواندیم. «كنا نقرأ على عهد رسول اللّه (ص)»، یعنی این جزو قرائت ما بود. حالا الان تفاسیر مختلفی می‌کنند که یعنی چی کنا نقرأ؟.
خدا حفظشان کند آیة الله مفیدی را که شاگردپرورند و علم و تقوا را با هم دارند، الحمد لله، و من به ایشان ارادت دارم. ایشان مدتی است درس قرائآت می‌دهند. همین چند روز پیش با ایشان صحبت می‌کردم، می‌گفتند همه این‌ها «مَا أَنزَلَ الله» است؛ هم به این شکل، هم به آن شکل، هیچ منافاتی ندارد. کسی معمولاً این حرف را نمی‌زند که هر دو قرائت، قرائت «مَا أَنزَلَ الله» است. هم شما بگویید ﴿مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾، هم بگویید ﴿مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾. حالا در آن مورد اختلاف در قرائت یک کلمه است، اما اینکه این «كُنَّا نَقْرَأُ...» ما زمان پیامبر چنین آیه را تلاوت می‌کردیم، این که این جزو «مَا أَنزَلَ الله» است قدری جای تأمل دارد.
خب، حالا می‌خواهم این را بگویم که صلاة العصر جزو این آیه بوده است.
﴿اِنَّ الْاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ﴾، انسان در زیان است ﴿اِلّا الَّذینَ آمَنوا﴾. وقتی می‌گوید انسان در زیان است، یعنی کلاً جنس زیان‌کار است؛ بعد استثناء می‌کند: مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ﴿وَتَواصَوا بِالْحَقِّ وَتَواصَوا بِالصَّبْرِ﴾.
خب، حالا اینجا روایتی را نقل می‌کنند از ابن مردویه از ابن عباس. دارم متن الغدیر را برایتان می‌خوانم: «في قوله تعالى: ﴿والعصر إنّ الانسان لفي خسر﴾، يعني أبا جهل بن هشام». مقصود از انسان زیان‌کار در این آیه ابوجهل است. ﴿اِلّا الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ﴾؛ ابن عباس علی و سلمان را اینجا ذکر کرد. یعنی علی و سلمان آن کسانی هستند که آیه می‌گوید ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند.
خب، این آیه‌ای را می‌گوییم از قرآن که منظور از ﴿الذین آمنوا﴾، حضرت امیر صلوات الله وسلامه علیه می‌باشد. آیه عجیبی است؛ اگر به معنای عامش بگیریم، ما انسان‌ها واقعاً در این دنیا زیان‌کار هستیم، بحثی در این نیست. به صورت عام آورده، تخصیصش فقط کسانی هستند که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و سفارش به نیکی کرده باشند و صبر به خرج داده باشند.
حالا، باز این فخر رازی که بیخود نیست تفسیرش این‌قدر مفصل شده، حکایتی آورده؛ این هم قشنگ است، برایتان بگویم. می‌گوید یکی از بزرگان می‌گفت: «من هیچ‌وقت معنی این سوره را خوب نفهمیدم تا وقتی که از بازار رد می‌شدم، دیدم مردی یخ می‌فروخت و داد می‌زد: ارحموا من یذوب رأس ماله؛ بشتابید و کمک کنید به کسی که سرمایه‌اش دارد به باد می‌رود». خب یخ را اگر کسی نخرد و فاصله بیفتد، آفتاب می‌زند و آن یخ یواش یواش آب می‌شود و ذوب می‌شود. این تلنگری ذهنی به این آقا زد که واقعاً وقتی می‌گوید بشتابید، یعنی ما باید قدر زندگی و قدر وقت و این فرصتی که خدا به ما در این دنیا داده را بدانیم. عمر ما هم، الان صحبت بود یکی از شما عزیزان پیش از درس گفتید چقدر زمان زود گذشت، عمر ما مثل یخ دارد آب می‌شود. ﴿اِنَّ الْاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ﴾؛ می‌گوید معنای خسران در این آیه از سخن یخ‌فروش به ذهنم آمد. گاهی می‌بینید اتفاقاتی برای آدم‌ها می‌افتد که هیچ ربطی به آن معنا هم ندارد ولی یکباره به ذهنشان می‌رود.
یک آقایی می‌گفت که سالی که در منا چادرهای حجاج آتش گرفت، من آنجا فهمیدم: ﴿وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى﴾؛ چطور ما لخت و عور از قبر با وحشت می‌دویم! آدم باید مواظب باشد کسی او را نبیند، لباس بپوشد، دیده نشود. می‌گفت از ترس جانشان، حجاج از خیمه‌ها دویدند بیرون که آتش نگیرند و نسوزند؛ لُنگشان باز می‌شد و کسی به دیگری نگاه نمی‌کرد. وقتی هول و ولا زیاد باشد، ترس زیاد باشد، دیگر آدم به چیزهایی که در طول زندگی به آنها توجه داشت و مراقبت می‌کرد، فراموش می‌کند. ﴿وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى﴾ فکر می‌کنی مردم مستند. می‌خواهم بگویم بعضی از آیات قرآن را ما خیلی راحت از کنارشان می‌گذریم؛ شاید ما هر روز ﴿وَالْعَصْرِ اِنَّ الْاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ﴾ را در نمازمان بخوانیم و هیچ توجه نکنیم که خداوند چه پیام مهمی را به ما گوشزد می‌کند.
هر کس به یک آیه‌ای یا آیاتی بیشتر توجه دارد. من همیشه به این آیه سوره قاف توجه داشتم و دارم: ﴿ما يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾. این آیه خیلی عجیب است. ﴿مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ﴾، یعنی شما یک کلمه، یک حرف از دهانتان خارج نمی‌شود مگر اینکه حساب و کتابی در کار است که چرا این را گفتی، کاش نمی‌گفتی، این چرا کم است، یا زیاد است. یعنی گاهی در شبکه‌های اجتماعی، پیام‌رسان‌ها، واتساپ و تلگرام، گاهی چیزهایی می‌نویسم بعد می‌گویم نکند این را که نوشته‌ام درست نباشد؛ انسانیم دیگر، یک وقتی چیزی را می‌نویسیم بعد می‌فهمیم اشتباه کرده‌ایم، باید کمتر می‌نوشتیم، باید بیشتر می‌نوشتیم. بله، از ما می‌ماند؛ نوشتار ما هم صورتی از لفاظی ماست، حواسمان نیست حتی حرف‌هایی که می‌زنیم، برخوردی که با آدم‌های دیگر داریم، همه این‌ها ثبت و ضبط می‌شود.
در نهج البلاغة، امیرالمؤمنین می‌فرماید: «ليس لأنفسكم ثمن إلا الجنة، فلا تبيعوها إلا بها. یعنی مواظب باشید که نفس خودتان را، وجود خودتان را به ثمن بخس، به بهای اندک نفروشید؛ چون در مقابل این، بهشت خداوند قرار دارد. حالا از خداوند می‌خواهیم که به همه ما این عنایت را بکند که مراقبه داشته باشیم در زندگی‌مان، که خدای نکرده از راه حق و حقیقت و صراط مستقیم منحرف نشویم.
حالا این که من گفتم فقط در تفسیر این آیه فقط همین وارد شده است؟ نه، تفاسیر دیگری هم آمده است؛ یعنی یک وقت فکر نکنید که این را علامه نقل می‌کند منحصراً چنین تفسیر کرده‌اند. عرض کنم خدمتتان که منحصراً در برخی تفاسیر همین معنا آمده است که این ابوجهل است و آن علی و سلمان است، کسان دیگری هم آمده‌اند و طور دیگر گفته‌اند؛ فرض کنید که فرات کوفی وقتی این آیه را نقل می‌کند می‌گوید اصلاً این راجع به عصر ظهور حضرت ولی عصر علیه السلام است. و بعضی‌ها هم این‌ها را در مقابل شیعیان امیرالمؤمنین، تعبیر کرده‌اند به ابوبکر و عمر.
من دیگر این روایات را نمی‌خوانم ولی شما البرهان را ببینید. مثلاً یک روایتی تفسیری است از ابن بابویه نقل می‌کند: «والعصر، عصر الخروج القائم. اِنَّ الْاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ، یعنی أعدائنا»، منظور از انسانی که در زیان است، مخالفین ما هستند؛ «اِلّا الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ یعني بمواساة الاخوان. وَتَواصَوا بِالْحَقِّ یعني بالإمامة، وَتَواصَوا بِالصَّبْرِ یعني في العسرة». ببینید بالحق را تعبیر کرده‌اند به امامت امیرالمؤمنین سلام الله علیه.
روایات دیگری هم هست. مثلاً ببینید در شواهد التنزیل حسکانی، روایت آورده و اصلاً ﴿اِلّا الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوا بِالْحَقِّ﴾ را برده به خلیفه اول. این‌ها دیگر نیازی نیست بخوانم وقتتان گرفته شود. اجمالاً عرض کنم حسکانی در شواهد التنزیل می‌گوید: «اِلّا الَّذینَ آمَنوا، أبوبکر الصدیق؛ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ، عمر بن الخطاب»؛ ببینید این اصلاً کجا برده قصه را! بعد در آخر: «وَتَواصَوا بِالْحَقِّ وَتَواصَوا بِالصَّبْرِ، علي ابن أبي طالب»؛ خیلی هنر کرده است این آخری را!

اما راجع به یک شخصی کتاب‌شناسی هم بکنیم امروز، راجع به یک شخصیتی که مهم است.

ابن مردویه
«قال جلال الدین السیوطي في الدر المنثور: أخرج ابن مردویه عن ابن عباس». ابن مردویه کیست؟ این را توضیح بدهم که اگر إن شاء الله بعد هم آمد، جایگاهش روشن باشد. اولاً همین روایت که کمی قبل برایتان خواندم: «کنا نقرأ علی عهد رسول الله: یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیك أنّ علیّاً مولی المؤمنین» ، را همین ابن مردویه نقل می‌کند، پس مهم است.
ابن مردویه، ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه، ابن فورک، از محدثان شهر اصفهان است. قبلاً برایتان گفتم اصفهان شهر خوش آب و هوایی بوده و الان هم هست، ولی یک عده‌ای از محدثین وقتی از جاهای دوردست می‌آمدند به این شهر، می‌ماندند؛ می‌دیدند که شهر خوبی است و آدم اهل فضل هم درآن زیاد است. چند نفر از محدثین بزرگ اهل سنت، ابوالشیخ اصفهانی، طبرانی صاحب معاجم ثلاثة و... این‌ها اصفهانی بودند؛ اصفهانی به این معنا که در اصفهان ساکن بودند. اینقدر بوده‌اند که ابوالشیخ انصاری کتابی بنام طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها را در چهار جلد نوشته است که الان در دسترس است. حالا البته این ابن مردویه خودش اصفهانی است اصلاً، نه اینکه از اصفهان رد شده و مانده و اقامت کرده. از حفاظ و محدثین بزرگ اصفهان است. در اینکه سنی است بحثی نیست؛ حالا بعضی از شخصیت‌ها می‌بینید بحث است، بعضی‌ها می‌گویند این شیعه است، از امامیه است، آن یکی می‌گوید سنی است؛ نه! این آقا بالاتفاق سنی است، یعنی همه قبول کردند، هم شرح‌حال‌نگاران اهل سنت هم تراجم‌نگاران شیعه. به قول ابن طاووس، وقتی از او نام می برد می‌گوید «من مخالفي أهل البیت». ابن شهرآشوب در معالم العلماء که نقل می‌کند می‌گوید «عامّيّ المذهب» . تصریح می کند که وی بر مذهب عامه بوده است.
منتهی می‌گویم شخصیت بزرگی است، محدثین بزرگی از مشایخ او بودند؛ مثل همین طبرانی که اسمش را بردم، مثل ابوالشیخ اصفهانی که اسمش را بردم، عبدالباقی ابن قانع که معجم الصحابة دارد که الان ۱۵–۱۶ جلد چاپ شده، ابوبکر ابن کامل که أمالي دارد؛ این‌ها همه از مشایخ ابن مردویه هستند. در تبحرش در حدیث بحثی نیست. یعنی هر که شرح حالش را آورده به عنوان محدثی برجسته از او یاد کرده است ، بعضی‌ها گفتند اصلاً برای او جایگاهی در ردیف حاکم نیشابوری قائل شده‌اند؛ به او «ملک الحفّاظ» و «طراز المحدّثین» هم می‌گویند. اما آثارش برایمان مهم است. سه کتاب دارد که معمولا بیشتر از آنها یاد می‌شود:

مناقب ابن مردویه
یکی، کتابی دارد به نام فضائل أمیر المؤمنین که به آن مناقب هم می‌گویند. حالا اگر یک وقتی برخورد کردید، مناقب ابن مردویه با فضائل یکی است.
این مناقب را ابن شهرآشوب به عنوان یک کتاب بزرگ توصیف می‌کند: «کتابٌ کبیرٌ في فضائل علي بن أبي طالب» و از آن در مناقب خودش نقل می‌کند. عرض کنم خدمتتان که این کتاب تا قرن هفتم پیش سید ابن طاووس بوده. ابن طاووس خودش در کتاب طرائف
مناقب ابن مردویه چاپ دار الحدیث در قم
می‌گوید: «ظفرت بأصل لكتاب المناقب لابن مردويه فوجدت ثلاث مجلدات، وهي عندي...». و از آن در کتاب الیقین و الطرائف نقل می‌کند. وقتی می‌گوید «وهي عندي»، یعنی نه اینکه رفته خانه کسی، کتابخانه کسی، و کتاب را دیده است، بلکه نسخه‌ای از این کتاب را در اختیار داشته است.
حالا این مناقب هست؟ چرا می‌گویم تا زمان ابن طاووس؟ برای اینکه الان نسخه‌ای از این کتاب نداریم. منقولاتش زیادند، هی از این طرف و آن طرف نقل کردند، ابن مردویه چنین گفت، ابن مردویه چنان گفت. ولی خودش نیست. ولی یک آقایی به نام عبدالرزاق حرزالدین برداشته منقولات این را جمع کرده و به نام مناقب ابن مردویه چاپ کرده. دار الحدیث قم آن را منتشر کرده است و چهارصد پانصد صفحه است. کتاب مهمی است برای اینکه اولاً سنی است، بنابراین برای استنادات ما مهم است که یک سنی چنین روایتی را نقل کرده؛ مثل همین «کنا نقرأ علی عهد رسول الله»، خب خیلی مهم است دیگر که ابن مردویه نقل کرده. و مثلاً فرض کنید که خطبه شقشقیه در آن هست که مهم است. خطبۀ چالشیِ نهج البلاغة که بعضی‌ها می‌خواهند بگویند که کار سید رضی یا کار برادرش شریف مرتضی است و از امیرالمؤمنین نیست. این خطبه را ابن مردویه روایت کرده است و سند است.
ابن مردویه حدیث الطیر را در یک جزء حدیثی مستقل نگاشته است که ابن کثیر از آن یاد کرده است. حدیث الطیر المشوي که از اختصاصات مناقب امیرالمؤمنین است. این حدیث طیر آن قدر مهم است که بعضی از محدثین اهل سنت می‌گویند اگر این حدیث صحیح السند باشد، علی بدون شک بر دیگر صحابه مقدم است، حتی بر شیخین. یعنی این حدیث آن قدر مهم است، و به خاطر همین حاکم نیشابوری که رساله‌ای در حدیث الطیر نوشت مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفت، به گونه‌ای که از شدت آسیب نتوانست از خانه بیرون برود و بعد از مدتی کوتاهی هم از دنیا رفت. البته او در محیط شامی بود و در آن محیط کتاب نوشت. این آقا در اصفهان بود، یک کمی خاطرش جمع‌تر بود. یک کتاب دیگری هم دارد که گاهی به آن استناد می‌شود: ما نزل من القرآن في علي. پیش از این بحثی داشتیم که ما گونه‌ای از تألیفات داریم تحت عنوان «ما نزل من القرآن في علي» دربارۀ آیاتی که در مورد امیرالمؤمنین نازل شده است. چند عنوان از این آثار را مرحوم محقق طباطبایی در أهل البیت في المکتبة العربیة معرفی کرده است. ایشان احتمال می‌دهد که این ما نزل من القرآن في علي بخشی از همین کتاب مناقب است، و نه یک کتاب مستقل. شاید چون مهم بوده ممکن است بعداً استنساخ شده و به شکل یک کتاب مستقل به آن ارجاع داده‌اند، و الا خودش به عنوان یک کتاب مستقل ننوشته است. خب چرا عرض می‌کنم که مناقب او مهم است؟ مثلا ببینید «علیّ خیر البشر»، حدیث جالبی است که جابر روایت می‌کند و ابن مردویه از چهل طریق این حدیث را روایت می‌کند. و این البته مهم است. یا مثلاً آیاتی را که در فضائل امیرالمؤمنین است از ۵۰ سوره قرآن آورده است. یعنی در ۵۰ سوره از سُوَر قرآنی فضایل علی آمده است. این راجع به مناقب او.

أمالی ابن مردویه
یک کتابی هم دارد به نام أمالي. امالی یعنی مجموعه‌ای از احادیث. به هر حال محدث است دیگر. یک وقتی آدم کتابی را می‌نویسد، یک وقتی احادیث را به شاگردانش املاء می‌کند و شاگردانش می‌نویسند. امالی‌ها هم در حد و جایگاه خودشان مهم هستند. یعنی شما در أمالي شیخ طوسی مثلاً احادیثی را می‌بینید که در تهذیب و استبصار شیخ الطائفه نیامده است و فقط در أمالي است.
أمالي ابن مردویه در ۳۰۰ مجلس برگزار شده است. ذهبی در سیر أعلام النبلاء در شرح حال او آورده است: «صاحب التفسير الكبير والتاريخ والأمالي الثلاثمائة». حالا آیا این اثر برجای مانده است؟ خیر. این هم برجای نمانده است. یک نسخۀ چند برگی در کتابخانه ظاهریۀ دمشق از آن هست که مشتمل بر سه مجلس است. یک نسخه هم در کتابخانه کوپرلی استانبول ترکیه دارد که فقط یک مجلس است. یعنی سه چهار مجلس از این ۳۰۰ مجلس بیشتر برجای نمانده است. بله، أمالي ابن مردویه هم مورد استناد محدثین ما مثل ابن شهرآشوب بوده است. ابن شهرآشوب هم در مناقب و هم در متشابه القرآن از آن نقل کرده است.

تفسیر ابن مردویه
تفسیر ابن مردویه
اما می‌رسیم به کتابی که الان مورد نظر ماست: تفسیر قرآن. ایشان یک تفسیری بر قرآن دارد که از آن با عنوان التفسیر المسند یاد کرده‌اند. از این تفسیر، ابن کثیر هم در تفسیرش و هم در تاریخش البدایة والنهایة ، ابن جزری در أسنی المطالب، سیوطی در الدر المنثور که الان داریم می‌خوانیم، ابن حجر در الإصابة استفاده کرده‌اند. یعنی می‌خواهم بگویم خیلی‌ها در آثارشان روایت‌های تفسیری ابن مردویه را نقل کرده‌اند.
چرا التفسیر المسند می‌گوییم؟ اولاً تفسیرش تفسیر مأثور است، روایی است. ثانیاً هم مسند است، چون یک وقت برایتان تقسیم کردم گفتم تفاسیر یا مسند هستند یا مجرد؛ مجرد یعنی روایت را می‌آورد اما سندش را ذکر نمی‌کند، مثل تفسیر الکشف والبیان ثعلبی. این تفسیر ابن مردویه هم روایی است هم مسند.
این تفسیر مورد استفاده سیوطی است در الدر المنثور. حالا اسم آقای مفیدی آمد؛ چند روز پیش اتفاقاً با ایشان بحث می‌کردم، ایشان می‌گفت نسخه‌ای آیا از این تفسیر این ابن مردویه هست؟ ما دنبالش می‌گردیم. حیف است، یک تفسیری با این مضامین باید باشد. تا زمان ابن طاووس بوده. سیوطی هم که متوفی ۹۱۱ هست، او هم این همه از آن نقل کرده است. ظاهراً آقای مفیدی این جور استظهار می‌کرد که سیوطی در اختیار داشته و از آن نقل کرده است. حالا به نظرم عبارات سیوطی این را نمی‌رساند که حتماً خودش داشته، ممکن است با واسطه نقل کرده باشد، اما جناب مفیدی معتقد است که بعضی از عبارات سیوطی به گونه‌ای است که گویا دارد از یک چیزی که دم دستش است نقل می‌کند.
دکتر حسن انصاری
آقای دکتر حسن انصاری، حفظه الله، یک یادداشتی دارد در سایت کاتبان در اینترنت با عنوان نسخۀ تازه‌یاب تفسیر ابن مردویه. گویا ایشان یک نسخه‌ای از آن را پیدا کرده است، البته نمی‌گوید کجاست، اما توصیفاتش را نوشته در ۲۵۵ برگ. کم نیست ۲۵۵ برگ. اگر برگ‌هایش جوری باشد که هر صفحه مثلاً ۱۷ سطر داشته باشد خودش یک حجم معتنا بهی خواهد بود و بخشی از قرآن را پوشش می‌دهد. بعد نوشته در ۷۲ الف، آغاز جزء ۲۹ قرآن. اینکه از کجای قرآن هست را هم گزارش داده است. حالا ممکن است که در آینده بقیه آن هم پیدا بشود. مثل بعضی از کتاب‌هایی که به مرور زمان یک وقتی پیدا می‌شوند، این هم پیدا شود.

خب پس «جلال‌الدین السیوطي في الدر المنثور، أخرج ابن مردویه عن ابن عباس في قوله ﴿والعصر إنّ الإنسان﴾»؛ این از روایت‌های تفسیری ابن عباس است. این را آقای امینی از الدر المنثور نقل می‌کند. همیشه استنادش به تفسیر ابن مردویه است، مثلاً نمی‌گوید که «رُوِيَ في المناقب».

چند بیت از حسان
خب دیگر به همین مقدار اکتفا کنیم و فقط چند بیت شعر هست که می‌خوانم.
گفتیم شعر حسان فقط مختص به غدیر نیست. «ومن شعر حسّان في أمیر المؤمنین:
أبا حسن تفدیك نفسي ومهجتي
وکل بطيء في الهدی ومسارع
می‌گوید که «أبا حسن»، این خطاب به علی ابن ابی‌طالب است، کنیه‌شان ابوالحسن است. «تفدیي نفسي» یعنی جان من فدای تو باد، «ومهجتي»، مهجة یعنی قلب، قلب یا خون انسان را می‌خواهند بگویند، یعنی دل و جانم فدای تو باد. سید ابن طاووس یک کتابی دارد وصیت‌های اوست به پسرش، با عنوان کشفُ المَحَجّة لِثَمَرة المُهجَة؛ به تعبیری یعنی ای پسر تو قطعه‌ای از من هستی، تو ثمره قلب من هستی.
«وکل بطيء في الهدی ومسارع»؛ بطيء یعنی آهسته‌رو، و مسارع یعنی تندرو. می‌گوید نه فقط من، نه فقط جان و دل من، بلکه جان همه به فدای تو.
أیذهب مدحي والمحبین ضائعاً؟
وما المدح في ذات الإله بضائع
یعنی فکر می‌کنید که من که دارم شما را مدح می‌کنم، اگر محبین شما را مدح کنم، این مدح من ضایع می‌شود؟ خیر. مدح حقیقی هیچ‌وقت ضایع نمی‌شود.
فأنت الذي أعطیتَ إذ أنت راکع
فدتك نفوس القوم یا خیر راكع
تو همان کسی هستی که در حال رکوع بخشیدی. همه به فدای تو، ای بهترینِ رکوع‌کنندگان.
بخاتمك المیمون یا خیر سیّد
یا خیر شار ثم یا خیر بایع
به آن انگشتر مبارکت. شار یعنی خریدار، بایع یعنی فروشنده؛ منظور کسی که همه چیز را در طبق اخلاص گذاشته، دنیایش را فروخته به خدا و آخرت را خریدار شده است.
فأنزل فیك الله خیر ولایته
وبیّنها في محکمات الشرائع
با این توصیفات خداوند درباره تو بهترین آیه را نازل کرده است و آن را در آیات محکم قرآن بیان کرده است.

والحمدلله الذي جعلنا من المتمسکین بولایة أمیرالمؤمنین وأولاده المعصومین علیهم السلام.