الغدیر: ج۲، ص ۱۰۲: (و من شعر حسّان فی امیرالمؤمنین)
روایات مختلف درباره «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار»
کتاب (الرَّوْض الْأنف فِي شرح السِّيرَة النَّبَوِيَّة لِابْنِ هِشَام)
شرح حال ابوالقاسم خثعمی سهیلی (م ۵۸۱)
عالمانی که در تاریخ اسلام نابینا بوده و یا شدهاند
کتاب (نکت الهمیان فی نکت العمیان) خلیل بن ایبک صفدی
شمشیر ذوالفقار و جایگاه ویژه آن در فرهنگ ما
(رضوان) دربان بهشت و (مالک) دربان جهنم
غنایم نادرشاه افشار از دیار هندوستان
جمع بندی علامه امینی از روایات مختلف مرتبط با ذوالفقار
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذي علا في توحده ودنا في تفرده، وجلّ في سلطانه وعظم في أركانه، وأحاط بكل شيءٍ علماً وهو في مكانه، وقهر جميع الخلق بقدرته وبرهانه، مجيداً لم يزل محموداً لا يزال، والصلاة والسلام على رسوله هادي الأمم إلى يوم الدين، وعلى آله وأصحابه ومن والاهم من المؤمنين.
بحث ما در صفحه ۱۰۱ جلد دوم بود. چند بیت شعر از حسان بن ثابت برایتان خواندم که برخی گفتهاند این اشعار نیز در منقبت امیرالمؤمنین سروده شده است. علاوه بر آنها که قبلاً خواندیم:
أبا حسنٍ تفديكَ نفسي ومهجتي
وكل بطيءٍ في الهدى ومسارعِ
أيذهب مدحٌ من محبِّكَ ضائعاً
فقط این قسمت باقی مانده بود که برایتان بخوانم. این ابیات را علامه امینی میفرمایند که کجا آمدهاند و آیا متعلق به حسان هستند و آیا در مدح امیرالمؤمنین است؟ قبل از این میگوید: «نظم بها حديث تصدّق أمير المؤمنين عليه السلام، خاتمَه للسائل راكعاً». چون قبلاً هم بیتی از حسان داشتیم که در توصیف رکوع حضرت بوده است. اینجا هم هست، پس میشود دو مورد؛ حسان دو شعر درباره واقعه خاتمبخشی امیرالمؤمنین دارد. خب، چه کسانی این را گفتهاند؟ علامه ذکر میکند که این ابیات را خطیب خوارزمی در المناقب و شیخ الاسلام حموی در فرائد برای حسان ذکر کردهاند.
لا سَیفَ إلّا ذو الفِقار وَلا فَتی إلّا عليّ رسیدیم به صفحه ۱۰۲. جلسه امشب ما مربوط به این ابیات از شعر حسان در بارۀ امیرالمؤمنین است:
جبريلُ نادى مُعلِناً
والنقعُ ليسَ بمُنجَلي
وَالمسلمون قد أحدَقوا
حولَ النبيّ المرسَلِ
لا سيفَ إلّا ذو الفِقار
ولا فتى إلّا علي
این سه بیت منتسب به حسان بن ثابت انصاری، شاعر انصار است. عبارت کتاب را برایتان میخوانم: «يشير بها إلى ما هتف به أمينُ الوحي جبرئيل عليه السلام يومَ أحُد في عليٍّ وسيفِه». این ابیات اشاره دارد به آنچه که روز جنگ اُحُد، جبرئیل در مورد علی و شمشیرش ندا داد؛ یعنی «لا سيف إلّا ذو الفِقار ولا فتى إلّا عليّ». حال، این عبارت «لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي» از کجا آمد؟ اصل روایت چه بود؟ چون در این مورد اختلاف است؛ برخی گفتهاند در واقعۀ بدر بوده، برخی گفتهاند در اُحُد و برخی گفتهاند در خیبر. اتفاق این است که امیرالمؤمنین علیه السلام رشادت از خود نشان داد و ندایی آمد که «لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي». پس روایتها متفاوت است. اما این جمله را چه کسی گفت؟ در برخی روایتها آمده که جبرئیل، فرشته الهی، ندا داد. در برخی دیگر که علامه نیز ذکر کرده، به صورت مجهول آمده است؛ یعنی فقط ندایی از آسمان شنیده شد بی آنکه گوینده معلوم باشد. حالا متن سیره ابن هشام را برایتان میخوانم. ابتدا تاریخ طبری را میخوانم که بر همه مقدم است.، علامه امینی نقل میکند: طبری در تاریخ خود از ابورافع نقل میکند: «لمّا قتل عليّ بن أبي طالب يوم أحد أصحاب الألوية...». ببینید، در طبری «یوم أُحُد» ذکر شده است. رسول خدا (ص) دیدند که هنوز جمعی از مشرکین قریش در جبهۀ مقابل حضور دارند. پس به علی علیه السلام فرمودند: «احمل عليهم»، یعنی بر آنان حمله کن. علی علیه السلام حمله کرد و جمعشان را متفرق کرد و عمرو بن عبدالله جمحی، یکی از سران قریش را کشت. سپس رسول خدا (ص) دوباره گروهی از مشرکین قریش را دیدند و فرمودند: «احمل عليهم». این رشادتهای امیرالمؤمنین را در جنگ نشان میدهد که چگونه با دستور پیامبر (ص)، دستهدسته آنان را به هلاکت میرساند. این دفعه دوم بود که حضرت رسول (ص) فرمودند حمله کن. علی علیه السلام حمله کرد و جماعتشان را متفرق کرد و شیبة بن مالک را کشت. طبری نام این سران را نیز ذکر میکند. اینجا جبریل علیه السلام گفت: «یا رسول الله، إن هذا للمواساة»، یعنی این است همدردی و حمایت واقعی که علی انجام میدهد. رسول خدا (ص) فرمودند: «إنه مني وأنا منه». جبریل گفت: «وأنا منکما». سپس صدایی شنیدند که میگفت: «لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي». احمد بن حنبل در الفضائل از ابن عباس، ابن هشام در السیرة النبویة از ابن أبی نجیح، و خثعمی در الروض الأُنف نیز این روایت را آوردهاند. حال از این متن کمی بیرون بیاییم. معنای شعر روشن است: «جبريل نادى معلناً» یعنی جبرئیل به صورت علنی ندا داد، «والنقع ليس بمنجلي» یعنی هنوز گرد و غبار جنگ فروکش نکرده بود. «والمسلمون قد أحدقوا حول النبيّ المرسل» یعنی مسلمانان دور پیامبر (ص) حلقه زده بودند. این را چه کسانی نقل کردهاند؟ در منابع اهل سنت متعدد آمده است. احمد بن حنبل، امام حنابله، در فضائل، ابن هشام در السیرة النبویة که قدیمیترین سیره موجود پیامبر (ص) است، و خثعمی در الروض الأنف. اجازه دهید توضیح دهم. سیرههای پیامبر (ص) که بیان میکنند ایشان چگونه زندگی کردند و چه جنگهایی داشتند و چه کارهایی انجام دادند، متعدد نوشته شده است. از همان قدیم، سیرۀ ابن اسحاق و پس از آن ابن هشام که تلخیص و اضافاتی بر آن است، تا قرون بعدی سیرههایی نوشته شد. یواش یواش برخی آمدند و سعی کردند هر چه مربوط به پیامبر (ص) است را جمع کنند. ممکن است چیزهایی که قبلیها ذکر نکردهاند را از طرق دیگری جمعآوری کرده باشند. یک سری سیرهها نوشته شد. عرض کردم خدمتتان که کتابی از بیهقی هست به نام دلائل النبوة. با اینکه اسمش دلائل النبوة است، بخش عمدهاش سیرۀ پیامبر (ص) است. هفت جلد مفصل است.
الروض الأنف سهیلی برخی دیگر گفتند سیره ابن هشام کتاب مهمی است. ما به جای اینکه از ابتدا شروع کنیم، مبنا را آن قرار دهیم و آن را شرح دهیم. بنابراین، عدهای شرح سیره ابن هشام را نوشتند. از معروفترین این کتابها، کتابی است به نام الروض الأنف. «روض» یعنی باغ؛ میگوییم «روضة من ریاض الجنة»، «ریاض» یعنی باغها. «أنف» یعنی آن چراگاه و سبزهزاری که هنوز حیوانات در آن نچریدهاند، یعنی دستنخورده و بکر است. «الروض الأنف» یعنی باغی بکر و سرسبز. این اسم ادبی را انتخاب کرده است. عنوان کتاب البته ادامه دارد. این الروض الأنف متعلق به یکی از علمای اندلس یا اسپانیای فعلی است، متوفای ۵۸۱ هجری. یعنی عالمی بوده در قرن ششم، و حدود ۹۰۰ سال پیش زندگی میکرده است. این آقا کتاب الروض الأنف را در شرح سیره ابن هشام نوشته است. این کتاب اکنون در هفت جلد چاپ شده و بهخوبی تحقیق شده است.
نام او سهیلی است، ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله بن احمد سهیلی. چرا لقبش سهیلی است؟ این یاء نسبت چیست؟ اسم پدرش بوده؟ جدش بوده؟ قبیلهاش بوده؟ میگویند این آقا اهل مالقه است که اکنون به آن مالاگا میگویند، در جنوب اسپانیا، شهری است سرسبز. در شهر مالاگا که در اسپانیا واقع است، منطقهای در حومه آن به نام سهیل وجود داشته که در گذشته چنین نام داشته است؛ نمیدانم اکنون نام آن چیست. پس «سهیل» نام یک مکان است، نه نام یک شخص یا قبیله، و این آقا به آنجا منتسب است، بنابراین او را «سهیلی» میگویند. اینکه چرا آن منطقه را «سهیل» مینامند، خود نیز سؤالی است. در زمانی که مسلمانان در آنجا زندگی میکردند، نامها نیز نامهای عربی آن دوران بوده است. میگویند این منطقۀ سهیل در حومۀ مالقه یا مالاگا، دارای ارتفاعی بوده است. در اسپانیا کسانی که میخواستند ستاره سهیل را مشاهده کنند، به این بلندی در آن منطقه میآمدند و میایستادند تا بتوانند ستاره سهیل را به خوبی در آسمان ببینند. این مطلبی است که درباره وجه تسمیه این ناحیه بیان شده است. خود این آقا مالکی مذهب بوده است، یعنی از اهل سنت و پیرو مذهب مالکی. این جناب سهیلی، نابینا هم بوده است. خیلی جالب است که این آقا که اینقدر کار کرده است، تفسیر قرآن هم نوشته، تفسیر سوره یوسف دارد و کتابهای دیگری نیز دارد، در ۱۷ سالگی چشمانش را از دست میدهد، ولی با این حال، یکی از دانشمندان میشود.
عالمان نابینا خیلی جالب است. من دیشب در درس نهج البلاغة راجع به طه حسین صحبت کردم. با اینکه میگویند در سهسالگی کور شد، خودش شرح حالش را در کتاب الأیام نوشته است. با اینکه چشمانش را از دست میدهد، به آن مقام عالی علمی میرسد و اینقدر مؤلفات دارد و ادیب و وزیر میشود. خوب، افراد دیگری هم بودند که نابینا بودند و از عالمان برجسته زمان خودشان بودند. حالا اینجا من اسم سهیلی را بردم؛ ایشان در ۱۷ سالگی چشمانش را از دست میدهد. شخص دیگری هم داریم به نام ابن سیده، او هم از جای دیگری از اسپانیا است، از شهر دیگری از اندلس به نام مورسیه یا مورسیا. کتابی در لغت دارد به نام المخصّص که در پنج جلد چاپ شده است. خیلیها، از جمله عبدالسلام هارون که خود ادیب مصری است، این کتاب را ستوده است (أكبر معاجم اللغة العربية، لم يؤلف قبله ولا بعده معجم يفوقه في الاستيعاب والتنسيق وغزارة المادة). ایشان هم کور بوده؛ پدرش هم کور بوده؛ خیلی جالب است که هم خودش و هم پدرش هر دو نابینا بودهاند. خلاصه، این مسئله نابینایی البته بحث مفصلی است. من خوب است به عنوان فایده تاریخی اشاره کنم که قدیمها که مثل الان دستگاه تست قند نبود، خیلیها اصلاً نمیدانستند بیماری قند چیست تا بعد بخواهند تست بگیرند، لذا خیلیها چشمانشان را از دست میدادند و خودشان هم نمیدانستند از چیست. بین اینها هم طبیعتاً آدمهای اهل علم و فضل و کمال هم بودهاند. از قدیم، یعنی ما اصلاً برگردیم به زمان حتی صدر اسلام، خیلی از افرادی که شرح حالشان آمده از صحابه پیامبر و اشخاص مهم، اینها کور بودند یا حداقل در سالهای آخر کور شدند. فرض کنید که ابوقحافه، پدر ابوبکر، کور بوده است. ابوسفیان کور شد؛ آن وقتی که خلافت به عثمان رسید و دور هم جمع شدند و او گفت که خلافت را مثل توپ به همدیگر پاس بدهید، آنجا کور بود، روایت طبری این است. آنجا گفت «تلقّفوها يا بني أمية تلقّف الكرة»، طبری میگوید که در آن وقت کور بود. عقیل، برادر امیرالمؤمنین علیه السلام، کور بوده است. عبدالله بن عباس که بزرگ است جایگاهش و بین بنیعباس خیلی مهم است کور شده بود؛ نمیگویم از اول کور بود، ولی بالاخره سالهایی را در آخر عمرش کور بود. آن روایتی که برایتان خواندم، در خطبه نماز جمعه، عبدالله بن زبیر میگوید: «پشت این ستون کسی نشسته که خدا چشمانش را مانند قلبش کور کرده»؛ اهانت میکند به ابن عباس؛ حکایت جالبی است. سعد بن ابیوقاص که سردار جنگهای ایران بوده، او هم کور شده است. اعلام نابینا خیلی زیادند. شخصی به نام صفدی از عالمان شام که کتابی دارد به نام الوافي بالوفیات که خیلی مفصل است و شرح حال عالمان را آورده و منبع مهمی است، کتابی دارد به نام نکت الهمیان. این آقا در بخشی از این کتاب، شرح حال کوران را نوشته است و جمع کرده است که چه کسی در تاریخ کور بوده و چه وضعیتی داشته است. حالا این هم جلب توجه کرد، میگوید من در مجلسی نشسته بودم، یکی به من گفت: «آقا، شما که اینقدر شرح حال علما را مینویسید و اینقدر واردید در کار تراجمنگاری، خب بیایید چنین کاری بکنید»، یعنی پیشنهادی به او داد. بعد میگوید نگاه کردم، دیدم المعارف ابن قتیبه خیلی مقدم است بر من، یک بخشی از آن مربوط به آدمهای نابیناست و اتفاقاً قبل از من این کار را کرده است. ابوالفرج ابن جوزی، صاحب تاریخ معروف، باز بخشی راجع به کوران و نابینایان کار کرده است. صاحب تاریخ بغداد، خطیب بغدادی هم رسالهای دارد؛ البته من به آن رساله دسترسی پیدا نکردم. اما حالا چرا میگویم این کتاب جذاب است، حالا بگویید به چه درد ما میخورد که ببینیم چند نفر کور بودند. چون که لطایف ادبی و فواید دیگری هم این آقا در این بخش از کتابش اضافه کرده. یعنی فقط نیامده اسم ببرد که این آقا شرح حالش این است. اولاً آمده توضیح داده که اصلاً کوری یعنی چه. حالا نگاه نکنید که از لحاظ طبی بسیاری از مسائل برای ما روشن است؛ شما بروید به قرن هفتم و هشتم، با طب آن زمان و نگاه آن زمان، نوشتههای اینان را ببینید. کوری را معنا کرده؛ اصلاً کوری یعنی چه؟ چه اتفاقی میافتد که انسان کور میشود؟ احکام کور چیست؟ اگر کسی در خواب ببیند که کور شده است، تعبیر این خواب چیست؟ چند خواب جالب هم نقل میکند از حجاج بن یوسف ثقفی و دیگران که اینها چنین خوابی دیدند و چنین تعبیری هم شد. مثلاً فرض کنید آیا کور میتواند وکیل ما در ازدواج بشود؟ یک زن کور می تواند دایه بچه شود؟ سؤالهای فقهی است. آیا کور میتواند اذان بگوید؟ حالا نگویید الان در تقویمها و سررسیدها نوشته، در اینترنت هم هست؛ آن زمان کسی میرفت بالای مناره اذان میگفت؛ آیا ما باید به حرفش اعتماد کنیم وقتی صبح شده بگوید «الله اکبر» ما بلند شویم نماز بخوانیم؟ میگوییم آقا این که کور است، از کجا دید که الان وقت طلوع یا مثلاً وقت غروب است؟ میخواهم بگویم همه این مسائل را یکی یکی بررسی کرده است. حالا برای بعضیها ممکن است اینها جذابیت داشته باشد. حالا ما از اصحاب و صحابه گفتیم، از انبیا هم کسانی بودند که نابینا بودند؛ شعیب نبی کور بوده، اسحاق کور بوده، یعقوب کور بوده. باز بحث فقهی و کلامی پیش میآید که میگویند انبیا و ائمه نباید عیب ظاهری داشته باشند؛ شخص شَل و فلج نمیتواند امام باشد، نمیتواند نبی باشد. پس چطور اینها نبی بودند و کور بودند؟ اینها را بعضیها بحث میکنند. این جناب سهیلی این کتاب را در شرح سیره ابن هشام مینویسد و روایات را تجمیع میکند، و از منابعی است که در کتاب الغدیر إن شاء الله در آینده به آن زیاد استناد خواهیم کرد. این روایت را سهیلی آورده و آن روایت را نیز سهیلی نقل کرده است. ابن ابیالحدید ـ که آقای شیخ جواد شریعتی که امشب میهمان ما هستند در این جلسه، قصد دارند به طور مفصل به آن بپردازند و در رد ابن ابی الحدید کار میکنند ـ در شرح نهج البلاغةمیگوید: «إنه المشهور المرويّ». در صفحهای از جلد دیگری از ابن ابی الحدید آمده است: «إن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: هذا صوت جبرائیل». یعنی از پیامبر نقل شده است که این صدا، این ندا، «لا فتى إلا علي، لا سيف إلا ذو الفقار» را جبرئیل ندا داده است. خوارزمی در مناقب از محمد بن اسحاق بن یسار، صاحب سیره، نقل میکند: «هاجت ريح في ذلك اليوم فسمع منادٍ يقول...»، یعنی گرد و خاک در میدان جنگ به پا شد و این ندا شنیده شد. ببینید اینجا هم دیگر نام ندا دهنده را نمیگوید که چه کسی گفت «لا سيف إلا ذو الفقار، ولا فتى إلا علي». بله، در فرائد السمطین هم آمده است: «أتى جبريل النبيَّ فقال: إنّ صنمًا في اليمن...». حالا این را میخوانم؛ اجازه بدهید ابتدا توضیحی بدهم، سپس به عبارت حمویی در فرائد السمطین بپردازیم.
شمشیر ذوالفِقار من اینجا یک توضیحی درباره شمشیر ذوالفقار بدهم، چون واقعاً یک نماد مهم بین ماست و شهرت زیادی دارد، بسیار از آن نام برده شده و دربارهاش سخن گفتهاند. لذا یک توضیحی میدهم، چون در اینجا روایتی را آقای امینی درباره بخشی از این مرویات در مورد ذوالفقار نقل میکنند. ذوالفقار شمشیری است که در اینجا از آن نام برده میشود. معمولاً میگوییم شمشیر حضرت علی است که پیامبر به ایشان بخشیدهاند. اما واقعاً همه روایات به یک شکل این قصه را توضیح نمیدهند. وقتی نگاه میکنیم، چند نوع روایت شده است.
گفتهاند شمشیری بسیار قدیمی است، و اصلاً این شمشیری بوده که با شش شمشیر دیگر—ابن شهرآشوب در مناقب آورده است—بلقیس، ملکۀ سبا، آن را برای سلیمان فرستاده است؛ یعنی به قبل از اسلام و زمان سلیمان نبی برمیگردد. تا کسی مثل مصعب الزبیری که این کتاب نسب قریش را نوشته است — البته ایشان هم از آل زبیر است که با بنیهاشم خوب نیستد و اساساً وی موضعی ضد علوی دارد ـ میگوید که در جنگ بدر، امام علی علیه السلام یکی از کفار را میکشد؛ شمشیر متعلق به آن کافر بوده که اسمش عاص بن منبّه بوده است. در روایت دیگری میگویند مال پدر این عاص بوده؛ پدرش حجاج نام داشته. حالا یا مال حجاج (پدر) یا مال عاص (پسر). پس در جنگ بدر، این غنیمت دشمن است که به امام علی علیه السلام رسیده است. روایت دیگری میگوید اصلاً این شمشیر پیغمبر بوده که وقتی رشادتهای امیرالمؤمنین را در جنگ میبیند، حضرت شمشیر خود را به امام علی میدهند. روایت دیگری که میخواستم بخوانم این است که پیامبر اکرم حضرت علی را به یمن میفرستد. آنجا بتی بوده که در آن آهن بسیاری به کار رفته بود، این آهنها را آب میکنند و ذوب میکنند و با آن شمشیری به این شکل ساخته میشود. الان عربیاش را میخوانم و توضیح میدهم. روایت دیگری میگوید نه، امام علی علیه السلام که به یمن رفته بود، پای یکی از بتهای آنجا شمشیر را پیدا کرده؛ نه اینکه بت را برداشتهاند و آبش کردهاند و کاری کردهاند، بلکه خود شمشیر کنار آن بت بوده است. و روایت آخر اینکه این شمشیر را جبرئیل از آسمان آورد؛ یعنی نه فقط ندا داد «لا سيف إلا ذو الفقار»، بلکه این شمشیر ذو الفقار را هم آورد. میخواهم بگویم که چقدر تنوع در این روایتها وجود دارد. حالا بعضیها هم هستند که اصلاً روی این قسمت آخر تعصب دارند. من وقتی که به صدا و سیما رفتم و درباره قصه فدک صحبت کردم — راجع به حضرت زهرا (س) به مناسبتی فضایل امیرالمؤمنین را گفتم — وقتی برگشتم، از یکی از نزدیکانم پرسیدم که حرفهایم درباره حضرت زهرا سلام الله علیها چگونه بود؟ گفت خوب بود، ولی یک اشتباه داشتی. گفتم بفرمایید. گفت نگفتی ذوالفقار را جبرئیل از آسمان آورد. اینقدر این موضوع در نظر بعضیها مهم است که میگویند تو این را نگفتی! گفتم من اصلاً نرفته بودم که اینها را بگویم؛ درباره فدک حرف میزدم. بعضیها میگویند حتماً همین است و جز این نیست. ذوالفقار خلاف آنچه که الان در تصویرها میبینید، دو شاخه برایش میکشند یعنی دو لبه بوده است؛ چنین نیست. یعنی به متون کهن که مراجعه میکنیم، منظور از «فقار» شیارها و شکلهایی بوده که روی این شمشیر بوده است. «فِقرَۀ» و «فِقار» شیارها و پستی و بلندیهایی است که رویش حک شده بوده. این راجع به شکل ظاهری است. حالا اگر در این شمایلهای اخیر اینطور میبینید، اینها شما را گمراه نکند که حتماً اصلش هم همین شکلی بوده. اما از هر کجا آمده و چطور بوده، سرنوشت جالبی هم پیدا کرده است. بعد کجا رفت ذوالفقار؟ الان دست کیست؟ چه سرنوشتی پیدا کرد؟ باز هم حرفها متنوع است. بعضیها میگویند امام حسین در روز عاشورا از ذوالفقار استفاده کرده است؛ در روایتها آمده است. و بعد به دست دشمن افتاد؛ طبیعتاً در واقعه عاشورا. خب، بعد آن را کجا بردند؟ حتی مسئله کش پیدا میکند تا به خلفای عباسی میرسد؛ یعنی میگویند مهدی عباسی این شمشیر را نزد خود داشت. بعد که خلافت به هارون الرشید رسید، به او داد؛ یعنی به هارون رسید. بعد میآییم تا زمان مقتدر عباسی؛ همینطور قصه ادامه پیدا میکند که این شمشیر سر از کجاها درآورده است.
خب، اینها خیلی مورد نیاز ما نیست، اما به عنوان نماد شجاعت امیرالمؤمنین است و بسیار در اشعار و نوشتهها و خطابهها از آن نام بردهاند شیعه و سنی از آن یاد میکنند. مثلاً سعدی در دیباچه گلستان میگوید: «خلاف راه صواب است و نقض رأی اولو الألباب که ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام». عرضم این است که ذوالفقار نمادی از قدرت و شوکت امیرالمؤمنین شده است. در زمان صفویه و بعد از آن ، طرح ذوالفقار را روی سکهها میزدند و روی پرچمها میکشیدند. انواع پرچمها را کسانی که تاریخ صفویه را نوشتهاند، آوردهاند. خب، از آن زمان که حکومت، حکومت شیعه بوده، نماد ایران شیر و خورشید و ذوالفقار بوده است. شمشیر ذوالفقار علی علیه السلام نماد شجاعتی است که بر پرچمها نقش میبست. تازه خانم آنهماری شیمل — مأسوفٌ علیها به قول آقای جهانبخش — در ذیل این شمشیر ذوالفقار میگوید: «اصلاً در سراسر جهان اسلام، نه اینکه فکر کنید فقط در مناطق شیعی، جایی نمیتوان دید الا اینکه این شمشیر ذوالفقار را در آن منعکس کردهاند». خصوصاً طریقتهای مختلف صوفیه و اهل عرفان و تصوف هم در جهان اهل سنت هستند که آنها مرید امیرالمؤمنین هستند و جایگاه حضرت امیر برای آنها بسیار ویژه است. یعنی لازم نیست شما شیعه دوازدهامامی خالص باشید که از ذوالفقار اسم ببرید و عنایت داشته باشید. آنها هم عنایت دارند. لذا میگویم گستردگی و توجه زیادی به این موضوع وجود دارد.
بازگشت به روایت فرائد السمطین دربارۀ ذوالفقار «أتى جبريل النبيَّ فقال...»، این روایت در فرائد السمطین آمده است؛ کتاب فرائد السمطین في فضائل المرتضى والبتول والسبطين میگوید به پیامبر خبر دادند — جبرئیل ملک — که بتی در یمن است، «إن صنمًا في اليمن مغفرًا في حديد»، مغفرًا یعنی پوشیده. از ماده «غَفَرَ» است به معنای پوشاندن؛ خداوند «غفّار الذنوب» است یعنی گناهان را میپوشاند. «مغفرًا في حديدٍ فابعث إليه فادققه»؛ یعنی کسی را بفرست که آن را خرد کند. «دق» به معنای خرد کردن و شکستن است. به آرد هم در زبان عربی «دقيق» میگویند، چون گندم را در آسیاب خرد میکنند و میشود «دقيق». «وخذ الحديد»، یعنی آن بت را از بین ببرید، ولی آهن زیادی در آن به کار رفته است. گفتهاند این بت اسمش «مَنات» بوده؛ همین منات معروف، بتی که در آنجا بوده است. گفت: «فدعاني»، چه کسی دارد میگوید؟ حضرت امیر سلاماللهعلیه میفرماید: پیامبر مرا خواست. «وبعثني إليه»؛ گفت: یا علی، به یمن برو. «فدققت الصنم وأخذت الحديد فجئت به إلى رسول الله». آخر میفرماید: حضرت رسول با این آهنی که من از یمن آوردم، دو شمشیر درست کرد. یکی را ذوالفِقار نامید و دیگری را مِجذَم. حالا این مجذم را من در بعضی از منابع کهن دیدم مِخرم هم گفتهاند. چون این کلمه در منابع کهن آمده، حالا چگونه خوانده میشود—این ذال یا دال—معلوم نیست. گفت: «چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را». «فقلّد رسول الله ذا الفقار»، حضرت رسول، ذوالفقار را که با این آهن ساخته شده بود، به خود بستند، «وأعطاني مجذمًا»، و مجذم را به من دادند. بعد امام علیه السلام میفرماید: «ثم أعطاني بعدُ ذا الفقار»؛ بعداً، بعدها، خود ذوالفقار را به من دادند. «ورآني رسول الله وأنا أقاتل دونه يوم أحد فقال: لا سيف إلا ذو الفقار ولا فتى إلا علي».
استفاده از فلزات بتها اجازه دهید فواید تاریخی را نیز در اینجا بیان کنم. در ساخت بتها از فلزات گرانبها استفاده میکردند. گاهی اوقات، افرادی که اعتقادی به قدسیت این بتها نداشتند، به راحتی در زمان تصرف آنها، به فکر استفاده از اشیای گرانبهایی بودند که درون آنها بود. نادرشاه افشار، هنگامی که به طمع طلاهای هند رفت، در منابع تاریخی مشاهده میکنید که بتخانههای هندوها که نادر با آنها مواجه شده چقدر طلا داشتند. ارقامی که مورخان درباره این طالاها در تاریخ دوره نادری ثبت کردهاند، نشان میدهد او آنقدر طلا آورد که نمیدانست با آن چه کند. چون بانک مرکزی یا گاوصندوقهای ویژهای وجود نداشت. او به کلات، منطقهای در خراسان، رفت و به اصطلاح کلات نادری را ساخت تا بتواند همه آنها را در آنجا ذخیره کند. حال، چقدر طلا آورده بود؟ عبدالله مستوفی، که کتابی به نام شرح زندگانی من دارد، نوشته است که تنها طلاهای خالصی که نادرشاه آورده بود، غیر از چیزهایی که بعداً تبدیل میشد، یک میلیارد اشرفی بوده است. اشرفی، طلای سرخ با عیار بالاست. این غیر از تخت طاووس است که مرحوم سعید نفیسی نیز مقالهای به نام غنایم نادرشاه از هند دارد؛ این مقاله را بخوانید، بسیار جالب است و در مجله شرق منتشر شده است. او تفصیلاتی ارائه داده که نادرشاه با خود چه چیزهای قیمتی آورده بود؛ مثلاً میدانید تخت طاووس معروف که جواهرات بینظیری در آن به کار رفته بود و سلاطین بر روی آن مینشستند، قیمتش را ۱۵ میلیون تومان آن زمان تخمین زدند. حالا تصور کنید این مبلغ آن زمان چقدر ارزش داشته است. یعنی قیمتی نجومی است. اگرچه ممکن است مقداری اغراق در این ارقام باشد، ولی در اصل مطلب شکی نیست که نادرشاه طلای بسیار و چیزهای بسیار باارزشی با خود آورد. الماسهای کوه نور و دریای نور نیز داستانهای خود را دارند که میتوانید در منابع بخوانید. حال، به موضوع دیگری میپردازم. وقتی وقایع متعددی رخ داده باشد و نظرات مختلفی درباره منشأ ذوالفقار وجود داشته باشد— یکی میگوید از هند آمده، دیگری میگوید از یمن آمده، و یکی میگوید در جنگ بدر غنیمت گرفته شده است — در اینجا آقای امینی اظهار نظر میکنند که چگونه میتوان بین این روایات متعدد و متفاوت، جمع کرد. ایشان میگوید گفته شده است این واقعه در روز احد بوده است، همانطور که احمد بن حنبل روایت کرده است. همچنین گفته شده است که این واقعه در روز بدر بوده است، و قول صحیحتر این است که در روز خیبر بوده است. این هنوز عبارت فرائد السمطین است. هیچیک از علما در آن طعن نزدهاند. انتهی. آقای امینی میفرمایند: در اینجا خود مصنف کتاب میخواهد اظهار نظر کند که احادیث به ما میرسانند که این واقعه متعدد بوده است. چرا بگوییم یک بار اتفاق افتاده است؟ رشادتهای امیرالمؤمنین و عنایت خداوند و این مدح و منقبت امیرالمؤمنین هم در خیبر اتفاق افتاده است و هم در احد. منادی در روز احد جبرئیل بود، همانطور که گذشت، و منادی در روز بدر فرشتهای بود به نام رضوان. «قد أجمع أئمة الحدیث علی نقله». میگویند اینها متفاوت است. در احد جبرئیل بود که ندا داد: «لا سیف إلا ذوالفقار ولا فتی إلا علی». اما در روز بدر، فرشتهای بود به نام رضوان.
مالک و رضوان «رضوان» که در این قول آمده و ندا داده، کیست؟ چه فرشتهای است؟ ملائکهای نام دارند و اسامیشان هم آمده است. در آثار شیخیه و شاگردان شیخ احمد احسایی، اسامی بسیاری برای ملائکه خدا شمرده شده است. اما به طور اجمال، ملائکه مقرب، مانند جبرئیل و میکائیل که اسامیشان معروف است و چندتای دیگر، و در برخی جاها از ملائکه دیگری هم نام برده شده است. آمده است که دربان جهنم ملکی است به نام «مالک». این ملائکه همه جا حضور دارند و هر کدام پست و مقامی و مأموریتی دارند. مثلاً جبرئیل حامل وحی است، عزرائیل ملک الموت است و جان انسانها را میگیرد. فرشتگان دیگر هم پستها و منصبهای دیگری دارند. آن که درِ دروازه جهنم و دربان جهنم است، نامش «مالک» است. از کجا آمده است؟ میگویند ما آیه قرآن داریم: ﴿وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ﴾ (سوره زخرف، آیه ۷۷). وقتی میگوید ﴿یا مالك﴾، خطاب به کیست؟ میگویند مالک، خازن جهنم است. حال، روایت عجیبی هم وجود دارد که برایتان میخوانم. میگویند شبی که رسول الله صلی الله علیه وآله، به معراج رفتند، آنجا انبیای سلف را دیدند که به او خوشآمد گفتند که پیامبر ختمی مرتبت است. سپس به ملائکه رسیدند که همه با بشارت و خندان بودند و با خوشرویی با پیامبر مواجه میشدند. اما به ملکی رسید که بسیار عبوس بود؛ نه سخنی میگفت، نه سلامی، نه علیکی. همه به پیامبر سلام کردند: «السلام علیك یا رسولالله». ولی این ملک و حتی چند نفری که دورش بودند، اصلاً به روی خود نمیآوردند که این پیامبر خداست و هیچ سلام و علیکی هم نمیکردند. حضرت فرمودند: «من هذا؟» گفتند: «هذا مالك، خازن جهنم، لم یتکلم قط». او هرگز با کسی سخن نگفته است؛ شما ناراحت نشوید، یا رسولالله، قبل از شما هم با کسی سخن نگفته است. «لم یتکلم قط، وهؤلاء النفر معه»، اطرافیانش هم مانند خودش هستند؛ اگر او اینگونه است، آنها هم مثل او هستند. این روایت در سیره ابن هشام آمده است که: «فَلَمْ یَلْقَنِی مَلَكٌ إِلَّا ضَاحِکًا مُسْتَبْشِرًا، یَقُولُ خَیْرًا وَیَدْعُو بِهِ»، هیچ ملکی مرا در شب معراج ملاقات نکرد مگر آنکه خندان و شادمان بود و سخن خیر میگفت و دعا میکرد، مگر این ملکی که عرض کردم که به روی خود نمیآورد و نه سلامی، نه علیکی، نه جوابی، هیچ. خب، این خازن جهنم است. آیا بهشت هم دربان دارد؟ اگر جهنم دربان دارد، بهشت هم لابد دربانی دارد. نام او چیست؟ برخی گفتهاند بله، او هم وجود دارد و نامش رضوان است. پس رضوان شد دربان بهشت و مالک شد دربان جهنم. از کجا آمده است؟ میگویند که باز هم ابن هشام این حرفها را میزند و نامش را «اسماعیل» گفته است؛ نام دربان بهشت را «اسماعیل» یاد کرده است. ولی در منابع دیگر، «رضوان» آمده است، کما اینکه این روایتی که الان برایتان میخوانم رضوان گفته. میگویند: «إذا کانَ یومُ القیامةِ نَظَرَ رضوانُ خازِنُ الجِنانِ إلى قَومٍ لَم یَمُرُّوا بِهِ». دربان باید حواسش باشد که چه کسی میآید، چه کسی میرود، چه کسی وارد میشود، چه کسی خارج میشود. روایت است که روز قیامت، این جناب دربان بهشت متوجه میشود که عدهای وارد شدهاند و او متوجه نشده است. میگوید: «چه کسی شما را راه داد که من متوجه نشدم؟». «یقولونَ: إیّاكَ عَنّا، فإنّا قَومٌ عَبَدنا اللهَ سِرّاً». ما کسانی بودیم که در دنیا خدا را به صورت پنهانی عبادت میکردیم؛ حالا در تقیه بودهاند یا در چه زمانی بوده است نمیدانیم. «فأدخَلَنا اللهُ الجَنَّةَ سِرّاً». خدا هم ما را پنهانی وارد بهشت کرده است. حال، این بحثهایی که در تورات آمده، قصههایی درباره آدم و حوا و چگونگی فریب خوردن آنها. اگر خدا امر کرد که به آدم سجده کنید، و ابلیس سجده نکرد، و خدا او را از بهشت راند، سؤال اینجاست که آنکه بعداً آدم و حوا را گول زد، کی بود؟ ابلیس که بیرون رفته بود، پس چه کسی بعداً آدم و حوا را فریب داد که از این درخت ممنوعه بخورند؟ اینجا نام «رضوان» میآید. میگویند که ابلیس دربان بهشت را فریب داد؛ به این معنا که وارد دهان یک مار شد — این در تورات آمده است — و در دهان یک مار پنهان شد و آن مار وارد بهشت خدا شد. منظورم این است که نام رضوان در برخی از روایات آمده است.
تفسیر مقاتل بن سلیمان
تفسیر مقاتل بن سلیمان از تفاسیر بسیار قدیمی است. ایشان در سال ۱۵۰ هجری درگذشته است. روایتهای بسیار عجیب و غریبی در آن آمده است. حالا برخی از پژوهشگران غربی، مانند جان ونزبرو می گوید هیچکدام از آثار مقاتل بن سلیمان ربطی به او ندارد، نه تفسیرش نه آن خمسمائه آیة من القرآن و نه کتاب الوجوه والنظائر. اصلاً قبل از سال 200 این گونه تألیفات ممکن نبوده است. الموطأ مالک که یک نسل بعد از مقاتل نگاشته شده استشهاد به آیات قرآنی ندارد چطوری مقاتل به 500 آیه استشهاد میکند؟ میگویند این تفسیر نمیتواند متعلق به مقاتل بن سلیمان باشد؛ در آن زمان کسی اینگونه تفسیر نمینوشته است که ما اکنون میبینیم. حالا این تفسیر در پنج جلد در قاهره چاپ شده است و بسیار مفصل است. اگر ایشان در سال ۱۵۰ هجری درگذشته باشد، یعنی بسیار قدیمی است؛ حتی قبل از کتاب موطأ مالک بن انس که میگوییم قدیمیترین کتاب حدیثی اهل سنت است که اکنون به دست ما رسیده است. بنابراین، قدیمیترین تفسیر محسوب میشود. روایتهایی در این کتاب هست که همگی قصههای اینچنینی، اسرائیلیات است و از تورات اخذ شده است.
بازگشت به قول علامه امینی در جمع این روایات حالا برگردیم به اینجا. مرحوم آقای امینی میفرماید که اینها با هم تنافی ندارند. ما میتوانیم بگوییم که در روز احد جبرئیل ندا داد و در روز بدر رضوان، فرشته دیگر الهی، ندا داد. من چون نام رضوان آمد، خواستم توضیحی درباره رضوان هم بدهم. بنابراین، «قد أجمع أئمة الحدیث علی نقله کما قال الكنجي، وأخرجه في كفايته من طريق أبي الغنائم، وابن الجوزي، والسلفي، وابن الجواليقي، وابن أبي الوفا البغدادي و...». بسیاری از اسامی را ردیف میکنند که اینها بودند که به این شکل نیز روایت کردهاند. پس روایت دوم هم قائلان بسیاری دارد، کما اینکه روایت اول را گفتیم که طبری در تاریخش آورده است، احمد بن حنبل آورده است، سهیلی آورده است، و این روایت دوم نیز این قائلان را دارد. سپس میرسیم به ابن بطه که إن شاء الله در جلسه بعد میخواهم درباره او صحبت کنم.
والحمد لله الذي جعلنا من المتمسکین بولایة أمیرالمؤمنین وأولاده المعصومین علیهم السلام.