دروس
صفحه اصلی   /   دروس   /   درس الغدیر   /   جلسه نودم
درس الغدیر
درس الغدیر / جلسه نودم
۱ مهر ۱۴۰۳ش.
  • الغدیر: ج۲، ص ۱۰۴: « قال الأمینی: ان الاحادیث تؤذننا بتعدد الواقعه»
  • بن بَطه حنبلی و ابن بُطه شیعی امامی
  • الابانه ابن بطّه عکبری
  • فهرست ابن بُطه قمّی
  • ابن ابی طی حلبی (م حدود 630) و تاریخ مفقود او
  • حدیث (عالی الاسناد) و توجیه آن از سنت نبوی در (معرفة علوم الحدیث) حاکم نیشابوری
  • شعر دیگری از حسان و این بار در منقبت حضرت صدیقه (س)
  • حدیث «إن فاطمة احصنت فرجها..
  • کتاب (احیاء المیت بفضائل اهل البیت) جلال الدین سیوطی
  • رساله‌ای به همین نام از صدیق حسن خان قنوجی
  • کثرت آثار سیوطی، ارائه آماری از تألیفات او
  • حاجی نوری: زحمتی که برای مستدرک کشیده ام از کل کار سیوطی بیشتر بوده است
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذي علا في توحُّده، ودنا في تفرُّده، وجلّ في سُلطانه، وعظُمَ في أرکانه، وأحاطَ بکلِّ شيءٍ عِلماً وهو في مکانه، وقهر جمیعَ الخلق بقُدرته وبُرهانه. وَالصلاةُ وَالسَلامُ علىٰ رسوله هادي الأمم إلى یوم الدین، وعلىٰ آله وأصحابه ومن والاهم من المؤمنین.

دنبالۀ بحث دربارۀ ذوالفقار
به صفحۀ ۱۰۴ با این چاپ جدیدی که در اختیار دارم رسیدیم. علامه امینی می‌فرماید: «إن الأحاديث تؤذننا بتعدد الواقعة، وإنّ المنادي يوم أحُد كان جبريلُ كما مرّ، والمنادي يومَ بدرٍ ملَكٌ يُقالُ له رِضوان». به صورت اشاره این را گفتم، ولی حالا تفصیل آن را عرض می‌کنم.
بحث ما در ابیات دیگری بود که از حسان بن ثابت، شاعر انصار، نقل شده است:
جِبرِیلُ نادىٰ مُعلِناً
وَالنَّقعُ لَيسَ بِمُنجَلي
وَالمُسلِمونَ قَد أحدَقوا
حَولَ النَّبيِّ المُرسَلِ
لا سَیفَ إلّا ذُو الفِقا
رَ وَلا فَتىٰ إلّا عَليّ
معنایش روشن است. جبرئیل ندا داد در حالی که مسلمانان دور پیامبر حلقه زده بودند و حضرت امیر جانانه دفاع می‌کرد. این ندا آمد: «لا سیفَ إلّا ذو الفِقارَ ولا فَتىٰ إلّا علي». سپس علامه امینی به شرح این بیت که در کجاها آمده است و در چه منابعی به حسّان نسبت داده شده است می پردازد، علامه امینی منابعی را ذکر می‌کنند. منتها وقتی منابع را ذکر می‌کنند، می‌بینند این منابع با هم اختلاف دارند و گزارش یکسانی نمی‌دهند. مثلاً طبری یک جور گزارش داده، صاحب فرائد السِمطَین جور دیگری. اختلاف در چیست؟ اختلاف جزئی است. به این معنا که آیا واقعاً این قصه که جبرئیل این ندا را داد، در واقعه اُحد بود، که روایت مشهور چنین است، یا طبق روایت دیگری در جنگ بدر بود؟ حتی روایت سومی هم در بین است که در این قضیه در جنگ خیبر بود. این یک مسئله.
ذوالفقار در یک نسخۀ ادعیۀ عثمانی
دوم این که ندادهنده که بود؟ جبرئیل بود که ندا داد؟ آیا ندایی از غیب شنیده شد؟ چون گاهی اصلاً نمی‌گویند که چه کسی بوده: «فَسُمِعَ هَاتِفٌ مِنَ السَّمَاءِ»، هاتفی از عالم غیب ندا داد. در مقام جمع‌بندی ایشان می‌فرماید: «إن الأحاديث تؤذننا بتعدّد الواقعة». لازم نیست ما فکر کنیم اینجا امری متشتّت در کار است که بگوییم اصلاً معلوم نیست. نه، ممکن است دو بار اتفاق افتاده باشد. امیرالمؤمنین که همیشه فداکاری کرده‌اند و در جبهه‌های جنگ علیه کفّار و مشرکین رشادت‌ها نشان داده‌اند؛ یک بار در اُحد بوده، یک بار هم در بدر، و یک بار هم در خیبر بوده. مگر رشادت‌های ایشان در فتح خیبر که گزارش شده کم چیزی بوده است؟
حالا ندا دهنده که بود؟ «يوم بدر ملك يقال له رضوان»، در روز بدر نام آن فرشته رضوان بود؛ در جنگ اُحد جبرئیل بود. خب، حالا از کجا این را می‌فرمایید؟ جناب علامه تتمه را هم می‌فرمایند: «قد أجمَعَ أئمَّةُ الحديثِ علىٰ نَقلِه كما قال الكَنجيُّ، وأخرَجَهُ في كِفايَته.» یعنی کفایة الطالب في مناقب آل أبي طالب که بارها راجع به آن صحبت کردیم و معرفی کردیم.
بعد ایشان تعدادی از محدثین را می‌شمارد؛ اگر ببینید: «أبي الغنائم»، «ابن الجوزي»، «السلفي»، «ابن الجواليقي»، «ابن أبي الوفا البغدادي»، «ابن الوليد»، «ابن أبي الفهم»، و همین‌طور تا بعد می‌رسد به: «بأسانيدِهِم عن سَعد بن طریف الحنظليّ عن أبي جعفر محمّد بن عليّ الإمام الباقر علیه السلام». یعنی روایتی است که منتهی می‌شود به امام باقر علیه السلام که فرمود: «نادىٰ ملَكٌ من السماء يومَ بدر يُقال له رضوان»، که عرض کردم در منابع و روایات، دربان بهشت نامش رضوان است و دربان جهنم نامش مالک.
آنچه در سیره ابن هشام آمده و در شروح سیره ابن هشام که از جمله شرح سهیلی را با عنوان الروض الأنُف که به تفصیل در باره آن در جلسه قبل صحبت کردم. حالا قبل از اینکه من این عبارت را تمام کنم، در بین این‌ها اسمی هست که بعداً باز خواهد آمد. البته قبلاً هم آمده است، ولی شاید قبلاً توضیحش را نداده‌ام، اینجا عرض می‌کنم.
ببینید این اسامی را که می‌شمارند: «یوسف بن شروان المقري»، «الصاحب أبي المعالي الدوامي»، «ابن بطة» (ابن بَطه با طاء دسته‌دار). راجع به این توضیح بدهم چون چند جای دیگر هم خواهد آمد. تصحیحی می‌خواستم بکنم که یادم رفت. جلسۀ قبل من راجع به تفسیر مجرد، مأثور و روایی مجرد صحبت کردم؛ یعنی خالی از سند. گفتم مثل تفسیر ابوسعد خرگوشی؛ اشتباه شد. می‌خواستم بگویم نقاش موصلی. ابوسعد خرگوشی گفتم، در حالی که ابوسعد خرگوشی که شرف النبي دارد اصلاً تفسیر قرآن ندارد. اشتباه شد. این را تصحیح می‌کنم.
البته مثال بهتر برای این مورد الکشف والبیان ثعلبی است که تفسیر روایی است ولی سند روایات را ذکر نمی‌کند. پس هم تفسیر روایی است و هم مجرد.

ابن بطه عُکبَری
«بَطه» به معنای «اردک» در لغت عربی است. و منظور در اینجا ابن بَطه عُکبری است که یک سنی حنبلی خیلی متعصب است. ابوعبدالله عبیدالله بن محمد، ۳۸۷ از دنیا رفته؛ یعنی از عالمان قرن چهارم هجری بوده است. کتابی دارد به نام الإبانة الكبرىٰ. من چاپ بیروتِ نُه جلدی آن را دیدم، خیلی مفصل است. خیلی جالب است که طرف ادعا می‌کند که من می‌خواهم به شما حق و حقیقت را بگویم چون فرقه‌ها زیاد شده‌اند و هر کسی سخنی می‌گوید، یکی این‌جور می‌گوید، یکی آن‌جوری می‌گوید؛ یکی حنبلی، یکی شافعی، یکی اشعری. من دیدم که سنت رسول الله در خطر است، لذا این کتاب را نوشتم. ولی در همان جلد اولش، در همان اول کتاب به جنگ شیعه می‌رود؛ شدیداً ضد شیعه است. حالا چرا این را عرض کردم؟ برای اینکه ابن بَطه دو تا داریم؛ یک ابن بُطه داریم، یک ابن بَطه داریم. اگر جایی دیدید در کتاب‌های ماست و شیعی است و صاحب فهرست است، ابن بُطه است؛ با ضم بخوانید. اگر دیدید این سنی است، متعصب حنبلی است و اسم کتاب الإبانة به دنبالش می‌آید، مثلاً می‌گویند «ذکره في الإبانة»، یا «رواه في الإبانة»، منظور ابن بَطه است به فتح که می‌شود همین شخص که عرض می‌کنم.
الإبانة تألیف ابن بطة
حالا البته این را نمی‌دانم معنایش چیست. دیده‌اید که عراقی‌ها روی ماشین‌ها اسم می‌گذارند؛ مثلاً به یک ماشینی که به شکل لاک‌پشت است، می‌گویند لاک‌پشت؛ یا به تویوتا کمری یا نمی‌دانم کدام تویوتا می‌گویند اردک، می‌گویند «بَطّه». حالا این اسم را آن زمان بر چه اساسی به ایشان دادند نمی‌دانم، جدش به این اسم بوده یا چطور بوده، نمی‌دانم. کمی غریب است کسی ابن بَطه باشد.
ابن بُطه قمی که الان گفتم به ضم بخوانید، صاحب یکی از فهارس شیعه است؛ یعنی نجاشی و شیخ طوسی می‌گویند: «ذکره ابن بُطه في الفهرس». از فهرست‌های کهن شیعه است که الان در اختیار ما نیست ولی در اختیار شیخ طوسی و نجاشی بوده است. نجاشی ۲۲ مورد از او نقل می‌کند. فقط فرق شیخ طوسی و نجاشی این است که شیخ طوسی به اقوال ابن بُطه اعتماد کرده ولی نجاشی نگاهی انتقادی به او دارد و دربست آن را نمی پذیرد. آقای مهدی خدامیان آرانی یک فهارس الشیعة نوشته؛ دو جلد، تقریباً ۱۵۰-۱۶۰ صفحه راجع به این ابن بُطه و مرویات و مشایخش و... یک تجمیعی کرده است، اگر تفصیلش را بخواهید می‌توانید ملاحظه کنید. اخیراً هم دیدم که یک ابن بُطه هم در اصفهان داریم. آقای حسن انصاری در کانالشان نوشته‌اند «رساله مشیخیه محمد بن عبدالواحد اصفهانی» که ۵۱۶ از دنیا رفته. آنجا اسم می‌آورد از ابن بُطه و بعد آقای انصاری می‌گویند که مادلونگ یک وقتی به من — آقای مادلونگ که اخیراً فوت کرد در این سال‌های اخیر، نمی‌دانم حالا چقدر می‌گذرد از فوتشان — که چرا این‌جوری یک جایی را بُطه نوشتی یک جا را بَطه نوشتی؟ گفتم آقا این‌ها با هم فرق دارند.
خب، ابن بَطه به فتح باء هم تازه یکی نیست. حالا ما گفتیم یک ابن بُطه قمی داریم صاحب فهرست، یک ابن بُطه هم در اصفهان داریم. ابن بَطه هم داریم که سید محسن امین در أعیان الشیعة می‌گوید وزیر عضد الدولۀ دیلمی بوده، ابوالعلاء ابن بَطه است. با آن‌ها کاری نداریم چون ما بحث‌مان سر محدّثین است؛ یعنی کسانی که صاحب اثر هستند. فعلاً این دو ابن بطه برای ما شاخص هستند.
ابن شهرآشوب مازندرانی، صاحب مناقب آل أبي طالب، ایشان می‌دانید که اصالتاً اهل ساری مازندران است ولی روی اتفاقاتی که افتاد می‌آید از ساری به سمت مرکز ایران و بعد می‌رود بغداد و ما شاء الله عمر طولانی هم کرد؛ نزدیک ۱۰۰ سال، چند ماه کمتر، و بعد، در آخر عمر به حلب می‌رود. الان قبر ایشان هم در حلب است.
آنجا مهمان یک کسی می شود که نجار خُبره‌ای بوده و اهل ولا و عالِم‌دوست؛ مهمان آن شخص می‌شود. و آن شخص هم پسری داشته که در حلب شاگرد ابن شهرآشوب می‌شود و شیفته این استادش می‌شود به نام ابن ابی طَي (با طاء دسته‌دار). حتماً در کتابها به چشمتان خورده است. از جمله در لسان المیزان ابن حجر، تاریخ الاسلام ذهبی، مواردی از آن نقل کرده‌اند: «قال ابن أبي طَيّ في تاریخه...».
چرا اسم ابن ابی طی اینجا آمد؟ عبارتش این است: «ما زال الناسُ بحَلَب لا یَعرفون الفرقَ بینَ ابن بَطة الحنبليِّ وابنِ بُطة الشیعيّ حتّیٰ قدِمَ الرشید.». می‌گوید مردم تا الان نمی‌دانستند این دو تا با هم فرق دارند تا وقتی ابن شهرآشوب وارد شام شد. «فقال ابن بَطة الحنبلي بالفتح وابن بُطة الشیعي بالضم». قدیمی‌ترین کسی که من دیدم در منابع ذکر کرده این دو تا با هم فرق دارند، ابن شهرآشوب بوده است که اهل شام را به این نکته متفطّن ساخته است.
حالا این ابن ابی طی کتاب‌هایش در دسترس نیست. ایشان هم‌عصر یاقوت حَمَوی بوده است صاحب معجم البلدان و معجم الأدباء و... و از قضا یاقوت هم با او بد بود؛ یعنی ابن ابی طی شیعه بوده، ارادتمند به اهل بیت بوده و تاریخ نوشته. آن یاقوت حَمَوی که شیخ آقا بزرگ می‌گوید ناصبی است، اصلاً می‌گویند علت اینکه شیعیان از شام تبعیدش کردند به خاطر همین بوده که ناصبیِ شَدید بوده است. عبارت آقا بزرگ در طبقات این است: «وليس ببعيدٍ مِن ياقوت الذي طرَدَته الشيعةُ من سوريا لسَبّهِ عَليّاً (كما ذكره ابنُ خلّكان) أن يفتري على ابن أبي طيٍّ مثل هذا»، و این یاقوت حموی گفت این ابن ابی طی اصلاً کتاب‌های دیگران را می‌دزدد، نسخه‌های دیگران را گرفته سر و تهش را می‌زند، اسم‌ها را عوض می‌کند، قدری مطالب را جابه‌جا می‌کند، مثل کپی‌پیست که الان می‌گوییم، بعد به اسم خودش عرضه می‌کند. شیخ آقا بزرگ می‌گوید این از حقد و کینه‌اش بوده است. می‌گویند که نتوانسته هم‌عصر خودش را ببیند که اهل فضل است.
چند کتاب برای ابن ابی طی ذکر شده ولی الان نیست. مدخل ابن ابی طی را در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، مرحوم محمد آصف فکرت که اهل افغانستان بود و ساکن کانادا، ایشان نوشته‌اند که اخیراً هم ایشان سرطان گرفت و از دنیا رفت، خدا رحمتشان کند. آنجا این مطالب را هم البته ذکر می‌کنند.
آقای دکتر مدرسی طباطبایی می‌گویند که در دانشگاه ادینبورگ اسکاتلند استاد نیومن را داشتیم آنجا و ایشان می‌گفت که من در قاهره نسخه‌ای از کتاب معادن الذهب که تاریخ ابن ابی طی است را دیدم ولی بعد از مدتی که مراجعه کردم دیدم نسخه نیست و فقط جلدش مانده! حالا کسی کنده برده، چه اتفاقی افتاده؟ نمی‌دانیم. پس یعنی تا همین اواخر رد پایی بوده.هر چه هست، منقولاتش در کتاب‌های دیگر هست؛ یعنی اگر نسخه‌ای از تاریخ ابن ابی طی نداریم ولی منقولاتی که بگوید «قال ابن أبي طي في تاریخه هست.
این ابن بَطه عُکبری، منسوب به عُکبرا است؛ محله‌ای در اطراف بغداد. شیخ مفید ما هم عُکبری است. این ابن بطه خیلی متعصبِ شَدید هم بوده است، و جزو اولین کسانی است که معاویه علیه الهاویة را به عنوان «خال المؤمنین» بر سر زبان‌ها انداخت. و مردم را شدیداً نهی می‌کند که مبادا راجع به صفین حرف بزنید راجع به جنگ جمل حرف بزنید؛ اصلاً فراموش کنید و راجع به این مسائل صحبت نکنید؛ پای این حرف‌ها را وسط نکشید که حالا بخواهیم بگوییم حق با این است یا حق با آن، که مبادا مذمت معاویه این وسط پیش بیاید. ببینید خیلی مواظب است که هیچ خدشه‌ای به صحابه پیامبر وارد نشود. می‌گویند که بیش از ۱۰۰ عنوان کتاب داشته؛ یعنی آدم پرکاری بوده. ولی این الإبانة را چرا توضیح دادم؟ چون جلد اول هم در راویان حدیث غدیر و تهنیت که به امام در واقعۀ غدیر تهنیت گفتند، مرویاتی را که می‌خواندیم، علامه امینی آنجا می‌فرمودند که «أخرجه ابن بَطَّه». جاهایی داشتیم که آنجا نشد توضیح بدهم؛ اینجا می‌گویم که از این به بعد هم اگر «ابن بَطَّه» آمد، بدانید صاحب الإبانة است.

حکایت ابن بطه
راجع به این «ابن بَطَّه» یک حکایتی هم بگویم چون بعد در جلد پنجم خواهد آمد. دأب علامه امینی این است که وقتی یک شعری را از شاعری نقل می‌کند، اگر در آن شعر، کرامتی و منقبتی از امیرالمؤمنین هست، بیان می‌کنند. چنان که دیدید در مورد شعر حسان هم گفتیم. راجع به بخشیدن انگشتری در نماز، یا لیلة‌ المبیت، یا هر منقبت دیگری.
در جلد پنجم یک شعری از «أقساسی» هست. یکی از شعرا غدیریه‌اش را علامه می‌آورد، اشاره‌ای دارد به اینکه حضرت طی‌الارض کردند و تا مدائن رفتند و نماز را بر جنازه سلمان خواندند. به این مناسبت، ایشان وارد بحثی می‌شود با عنوان «رجالُ طيّ الأرض» و چندین صفحه راجع به کسانی که در تاریخ نقل شده که طی‌الارض داشتند صحبت می‌کنند. علت اینکه علامه این مطالب را طرح کردندرفع استبعاد است؛ یعنی چرا شما بعید می‌شمارید که امیرالمؤمنین علیه السلام چنین کراماتی داشته باشد. چون یک عده‌ آمدند این روایت را زیر سؤال بردند و گفتند این چه حرفی است؟ این غلو است. ایشان به همین مناسبت وارد بحث می‌شوند. نه فقط طی‌الارض؛ مثلاً خواندن هزار رکعت نماز در یک روز. آیا ممکن است کسی در روز هزار رکعت نماز بخواند؟ آیا ممکن است این‌قدر ذکر بگوید؟ بعد وارد مبحث علم غیب ائمه هم می‌شوند و اینکه آیا ممکن است کسی چیزهایی را از غیب بگوید که بقیه نمی‌دانند یا نه؟ بعد می‌رسند به نمونه‌هایی که در تاریخ نقل شده. می‌گوید شما اهل سنت به ما ایراد می‌گیرید که دربارۀ امیرالمؤمنین علیه السلام خوارق عادات را نسبت می‌دهیم، شما اهل سنت ببینید راجع به مشایخ خودتان چه حرف‌هایی زده‌اید. این حرف‌ها را به خودشان برمی‌گرداند. می‌گوید حالا من برایتان می‌شمارم و چند تا حکایت خیلی عجیب و غریب ردیف می‌کند که ببینید علمای خودتان هم ادعای غیب کرده‌اند! حالا این یکی از آن حکایت‌هایی است که در جلد پنجم آمده. شخصی می‌گوید من دچار تردید شدم؛ خدایا، مذاهب خیلی متفاوت شده، مخصوصاً بغداد هم که پایتخت خلافت عباسی بوده و کلی مذاهب مختلف در آن بوده است. خلاصه می‌گوید نمی‌دانم حق با کدام فرقه است؛ این تردید وجودم را فرا گرفته. خوابیدم و در خواب رسول‌الله را دیدم. گفتم: یا رسول‌الله، چه کار کنم؟ من خیلی گرفتار شک و تردید هستم . حضرت فرمودند «ابن بطّة ابن بطّة»؛ یعنی برو سراغ ابن بَطَّه. می‌گوید: من از خواب برخاستم و گفتم کجاست این ابن بَطَّه؟ و رفتم به محله عُکبرا، همان محله‌ای که عرض کردم ابن بطه منسوب به آنجاست. بقیه‌اش مهم است. ابن بَطَّه تا من را دید، گفت: مطلب همان است که حضرت به تو فرموده، یعنی بدون اینکه من برایش رؤیای خودم را تعریف کنم، ابن بَطَّه چنین گفت. «فخرجت من بغداد إلى عكبرا فصادف دخولي يوم الجمعة فقصدت الشيخ أبا عبد اللَّه ابن بطّة إلى الجامع، فلمّا رآني قال لي ابتداءً: صدق رسول اللَّه صدق رسول اللَّه». این را ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب نقل کرده است. هم حنبلی است و هم خیلی هم متعصب؛ همانی است که به خواجه نصیرالدین طوسی می‌گوید: «خواجه نصیر الشِّرك والکفر». حالا این کار ابن بطه این علم غیب نیست؟
همین الإبانة را ببینید که عرض کردم ۹ جلد است، و متن آن در برنامه «الشاملة» هم هست اگر از نرم‌افزارهای کامپیوتری استفاده می‌کنید. یعنی ببینید اصلاً اوضاع و احوال قرن ۴ و فرقه‌ها را آنجا ببینید؛ حرف‌هایی که می‌زند و نسبت‌هایی را که به شیعه می‌دهد ببینید. یعنی حتی جلد دومش که حالا کار به شیعه هم ندارد، به فرق دیگر هم می‌تازد و جنبه جدلی دارد. این راجع به ابن بَطَّه. پس این کتاب الإبانة که عرض کردم خدمتتان، باز اسمش خواهد آمد ان‌شاءالله و خواهیم دید که از آن منقولاتی در الغدیر داریم.

قرب الإسناد
ادامه بدهیم این روایت را: گفت: «نادىٰ مَلَكٌ من السماء یوم بدر، یقال له رضوان». این روایتی است که سندش منتهی می‌شود به امام باقر علیه‌السلام: «لا سیفَ إلّا ذو الفِقارَ وَلا فَتىٰ إلّا عليّ». جناب کنجی در کفایة الطالب می‌گوید: «أجمع أئمّةُ الحدیث علىٰ نقل هذا الجزءِ کابِرًا عن کابِرٌ»، بعد می گوید «رُزِقناهُ عالیًا بحمد الله عن الجَمّ الغَفیر». «کابرًا عن کابر»، یعنی چه؟ این یکی از اصطلاحات محدثین در درایة الحدیث است. در برهه‌ای از زمان که نقل حدیث خیلی رونق گرفت در قرن سوم و پس از آن طوری شد که بین اهل حدیث نوعی رقابت هم پیش آمد که خطاب به همدیگر می گفتند این را از کی روایت می‌کنی؟ تو از کی روایت می‌کنی؟ یک قدری دیگر از آن حالت اصلی‌اش هم خارج شد؛ یک قدری چشم و هم‌چشمی و شاخ و شانه کشیدن محدثین برای همدیگر هم پیش آمد. یعنی یک حدیثی را فرض کنید به یکی منتهی می‌شود، می‌گوید: «تو با چهار واسطه، من با سه واسطه»!. پُز می‌داد که من با واسطۀ کمتری این حدیث را مثلاً به مالک بن انس می‌رسانم. احادیثی که کمتر واسطه بخورند اهمیت بیشتری دارند؛ قِلّتِ وسایط، قُرب الإسناد می‌شود، و این را می‌گویند عالي الإسناد یا قرب الإسناد که در سنت ما هم هست. کتاب قرب الإسناد حِمْیری که هست، و عالي الإسناد یعنی سندی که در آن وسائط کمتر بخورد. وسائط کمتر بخورد یعنی قریب‌تر به قائل حدیث است. تعبیر دیگر آن است، فرقی نمی‌کند.
قرب الإسناد حمیری
پیش از این، سه کتاب اصلی و قدیمی‌تر اهل سنت در علوم حدیث را معرفی کردم. یکی معرفة علوم الحدیث حاکم نیشابوری هست، یکی المحدث الفاصل از ابن خَلّاد رامَهُرْمُزی، یکی هم الکفایة في علم الروایة از خطیب بغدادی است. مرحوم میرداماد کتابی در علم حدیث دارد با عنوان الرّواشح السماویة که آنجا به خوبی این را توضیح داده است. «إسناد عالی» را حاکم نیشابوری در معرفة علوم الحدیث برای اینکه مهم جلوه بدهد مؤیدی هم برای آن از سنت نبوی ذکر کرده است. ببینید، اثر عملی دارد. بعد هم بحث می‌شود روایت با وسائط کمتر اگر رجالش ضعیف باشد ترجیح دارد یا روایتی که وسائطش بیشتر است اما رجال سندش در مرتبه بهتری قرار دارند. ترجیح با کدام است؟ این بحث‌ها را دارند.
خب حالا در منابع ما هم «ثلاثیات کلینی» هست؛ یعنی روایاتی که کلینی فقط با سه واسطه نقل می‌کند، آن‌ها هم مهم هستند. اما جناب حاکم نیشابوری در معرفة علوم الحدیث می‌نویسد: یک روایت داریم از ثابت از انس: «کُنّا نُهِینا أن نَسألَ رسولَ الله صلّی الله علیه وسلّم عن شيء»، می‌گوید به ما گفته بودند که پیغمبر را سؤال‌پیچ نکنید، از پیغمبر اینقدر سؤال نکنید. از طرفی هم دوست داشتیم پیغمبر یک چیزی بفرماید، حرف بزند. «فکان یُعجِبُنا أن یَأتیَه الرجلُ من أهل البادیة فیسألُه»، دوست داشتیم یکی از بادیه بیاید یک سؤالی از پیغمبر بکند، ما جوابش را بشنویم «وَنَحنُ نَسمَع». «فأتاه رجلٌ منهم فقال: یا محمد، أتانا رسولُك فزَعَم أنّك...» بادیه‌نشینان با ادبیات خودشان صحبت می‌کنند. عباراتی مانند «یابن رسول الله»، «قربانت»، «فدای شما بشم» و از این دست را اگر می‌بینید؛ این‌ها برای ادبیات بعد است. مثلاً به جای «یا رسول الله» می‌گویند «یا محمد». می‌گوید: «أَتَانَا رَسُولُكَ فَزَعَمَ»، یعنی کسی را فرستادی. پیغمبر هم عده‌ای را به قبایل مختلف، به جاهایی که اعراب بادیه‌نشین بودند، می‌فرستاد تا دین را تبلیغ کنند. او می‌گوید: «آقا، شما کسی را فرستادید، به ما گفت که خدا شما را فرستاده». پیغمبر گفت: «راست گفته». سپس می‌پرسد: «این آسمان‌ها را، همین آسمان را هم خدا خلق کرده؟» گفت: «بله، خدا خلق کرده.» «این زمینی را که من رویش راه می‌روم هم خدا خلق کرده؟» گفت: «آره»، «این کوه‌ها؟ این کوه‌ها را هم همان خدا آفریده؟» گفت: «بله». گفت: «و همین خدا تو را فرستاده برای ما؟» گفت: «آره». همان چیزهایی که آن فرد به او گفته بود، یکی یکی دارد سؤال می‌کند. فرض کنید آن عالِمی که برای تبلیغ رفته بود، همین‌ها را به او گفته بود. حالا این شخص آمده و یک به یک می پرسد،. گفت: «یعنی واقعاً تو را خدا فرستاده؟ خدا به تو گفته که ما باید پنج بار نماز بخوانیم؟ خدا گفته ما باید زکات بدهیم؟ خدا گفته باید ماه رمضان روزه بگیریم؟» این‌ها را در روایت آورده است. «خدا گفته ما باید حج برویم؟» گفت: «آره». گفت: «اگر من این کارها را بکنم، دیگر تمام است؟» پیغمبر فرمودند: «بله، تمام است». و بعد آن اعرابی بادیه نشین رفت. آنجا حضرت فرمودند که اگر به همین‌هایی که معتقد است عمل کند، یقیناً اهل بهشت است. یعنی واقعاً آمد احکامش را پرسید، خاطر جمع شد و رفت.
حال حاکم نیشابوری از بیان این روایت چه استفاده‌ای می‌کند؟ می‌گوید این روایت نشان می‌دهد که «عالی الإسناد» و «قرب الإسناد» مهم است. عالِمی که از طرف پیغمبر رفته بود، همین خبرها را که خدا خالق است، رسانده بود. پیغمبر هم وقتی او آمد و سؤال کرد، نگفت: «من که کسی را فرستادم، همین حرف‌ها را به تو زده، چرا آمدی از من می‌پرسی؟» بلکه صحه گذاشت بر عمل این اعرابی که از بادیه آمده و می‌پرسد. پس معلوم می‌شود این کار، کار نیکویی است که اگر ما حتی با واسطه شنیده باشیم، برویم از اصل بشنویم، با واسطۀ کمتر استماع کنیم. این هم تمسک حاکم از سیره نبوی برای توجیه حُسنِ عالی الاسناد.
حالا این روایتی است که درباره قرب الإسناد حِمیری که شما اشاره کردید، بحث است که واقعاً این روایتش از چه درجه‌ای از حیث استقامت برخوردار است. روایتِ پدر است، پسر است، در طریقش ضعف وجود دارد یا ندارد؛ این را علمای حدیث به تفصیل بحث کرده‌اند. «قرب الإسناد» بر همین اساس نامیده شده است که وسائط کمتر است. بنابراین کَنجی اینجا می‌گوید که «کابراً عن کابر»، یعنی بزرگی از بزرگی این را روایت می‌کند. «قرب الإسناد» کی اتفاق می‌افتد؟ وقتی وسائط کم باشد؛ و این زمانی اتفاق می افتد که راویان پیر باشند و عمر طولانی کرده باشند. اگر کسی عمر کمی کرده باشد، نسلش جوان‌تر است؛ ما باید سه واسطه را بشنویم تا به آن گویندۀ اصلی برسیم، مثلاً فرض کنید دو عالِم بزرگ اگر عمر طولانی کرده باشند و یکی از دیگری شنیده باشد، همین دو نفر ممکن است جای آن سه نفر را بگیرند. حالا حافظ کنجی می‌گوید: «أجمع أئمة الحدیث على نقل هذا الجزء»؛ می‌گوید این روایتی را که من برای شما نقل می‌کنم در مورد این شمشیر ذوالفقار و واقعه‌ای که اتفاق افتاد، ائمه اهل حدیث بر نقل آن «کابراً عن کابر» اتفاق نظر دارند. «رزقناه عالیاً بحمد الله»؛ خدا را شکر که ما با سند عالی و کم‌واسطه این را نقل می‌کنیم. «عن الجمّ الغفیر»، یعنی از عده بسیاری از عالمان است.

تتمۀ بحث دربارۀ ذوالفقار و شعر حسان
بعد می‌رسد به «عن جابر بن عبدالله قال قال رسولُ الله یومَ بدرٍ: هذا رضوان ملَكٌ مِن ملائکة الله یُنادي لا سیف إلّا ذو الفِقار ولا فتىٰ إلّا علي». «وَ أخرَجَه مُحبُّ الدین الطبريُّ باللفظ المذكور في ریاضه»، یعنی الریاض النضرة که قبلاً درباره آن صحبت کردیم، ذخائر العقبیٰ همین‌طور، مناقب خوارزمی، کتاب صفین از نصر بن مزاحم منقری و غیره؛ دیگر این‌ها را نخوانم.
این تمام مطلب در مورد این سه بیتی بود که از حسان برای شما گفتیم و اشاره به ذوالفقار داشت. آخرین شعر حسان را در اینجا می‌گوییم و پرونده اشعار حسان بسته می‌شود تا بعد برسیم به غدیریۀ بعدی. البته بعدش سبک علامه امینی در کتاب الغدیر این است که اشعار را اول می‌آورد، بعد شرح حال آن شاعر را. بنابراین جلسه بعد می‌خواهیم راجع به شخصیت حسان صحبت کنیم و اقوالی که در موردش هست با فراز و نشیب‌هایش. ولی این دو بیت، آخرین ابیاتی است که عرض می‌کنم؛ یعنی دیگر ادامه ندارد:
وَإنَّ مَریَمَ أحصَنَتْ فَرجَها
وَجاءَت بِعیسىٰ كَبَدرِ الدُّجىٰ
فَقَد أحصَنَتْ فاطِمٌ بَعدَها
وَجاءَتْ بِسِبْطَي نَبيِّ الهُدىٰ
می‌گوید اگر مریم چنین بوده که پاکدامن بود و فرزندی چون حضرت عیسی را به دنیا آورد که مانند ماه درخشان در آسمان می‌درخشد، این را بدانید که در عصر ما نیز حضرت فاطمه سلام الله علیها چنین جایگاهی دارد؛ هم پاکدامن است و هم از او فرزندان پاکی به دنیا آمدند؛ «سبطین» یعنی حسن و حسین علیهما السلام.
این دو بیت را علامه امینی در پاورقی می‌نویسند که ابن شهرآشوب در کتاب مناقب آل أبي طالب آورده و به حسان نسبت داده است. عرض کردم، ممکن است این بیت‌ها را در دیوان حسان که اکنون کشورهای عربی و اسلامی چاپ می‌کنند، ورق بزنید و پیدا نکنید. بنابراین می‌تواند مورد سؤال باشد که این بیت‌ها از کجا آمده‌اند و چه کسانی آن‌ها را به حسان نسبت داده‌اند. ممکن است در آینده نسخه‌های قدیمی‌تری در کتابخانه‌ها کشف شود؛ شاید مقدم بر ابن شهرآشوب نیز کسی این ابیات را نسبت داده باشد. پس این تکه از شعر حسان به حضرت صدیقه سلام الله علیها اشاره دارد و به دنبال فضایل امیرالمؤمنین، فضیلتی هم از حضرت صدیقه گفته است.

اشاره به پاکدامنی حضرت زهرا س در شعر حسان
علامه می‌فرماید: «يُشيرُ إلىٰ ما صَحّ»؛ این ابیات حسان اشاره دارد به حدیث صحیحی که از پیامبر طاهر درباره دخترشان صدیقه فاطمه روایت شده است. حضرت خودشان در مورد دخترشان صدیقه کبریٰ فرمودند: «إنَّ فاطِمَةَ أحصَنَت فَرجَها فَحَرَّمَ اللهُ ذُرّيَّتَها عَلَى النّار».
بعداً علامه ذکر می‌کند که چه کسانی از اهل سنت، این حدیث شریف را روایت کرده‌اند، می‌شمارند: در المستدرك حاکم نیشابوری، در تاریخ بغداد خطیب، در ذخائر العقبی طبری و غیره؛ می‌شمارند که چه کسانی این حدیث را نقل کرده‌اند. پس در مرویات اهل سنت است؛ فکر نکنید که این حدیث فقط در کتاب‌های شیعه آمده باشد.
اما در مورد اینکه عبارت «أحصَنَت فَرجَها» درباره مریم گفته شده است، در شعر نیز به آن اشاره می‌شود. ببینید واژه «اِحصان» در آن است. شما به آیه ۹۱ سوره انبیاء نگاه کنید و تفاسیر را ملاحظه کنید؛ آنجا معنای ﴿أحصَنَت فَرجَها﴾ آمده است. اولاً، «اِحصان» خود چند معنا دارد. این واژه که در قرآن به کار رفته، همیشه به یک معنا نیست. برخی واژه‌ها گاهی دو معنا، گاهی سه معنا دارند. علما روی واژه‌های قرآنی کار کرده‌اند. معنای شایع آن که در اینجا نیز مقصود است، به معنای عفت و پاکدامنی است. ﴿أحصَنَت فَرجَها﴾ یعنی پاکدامن بود. گاهی به معنای «حُر» بودن در مقابل «أَمَه» بودن، یعنی کنیز نبودن است، «محصنات» یعنی زنان حُرّه.
همچنین در ﴿وَمَن لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَن یَنْکِحَ الْمُحْصَنَاتِ﴾؛ اگر کسی نمی‌تواند با زنان حُرّه ازدواج کند، برود با کنیز ازدواج کند. گاهی نیز «اِحصان» به معنای اسلام آوردن است، یعنی معنای گسترده‌تری دارد؛ نه فقط حُر بودن یا پاکدامن بودن. در آیه ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَی الْمُحْصَنَاتِ﴾، این حکم را بیان می‌کند. ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ﴾، یعنی اگر دیدید که مسلمان شدند و اسلام آوردند، فقط مواظب باشید بدکار نباشند؛ می‌توانید با آن‌ها ازدواج کنید و همان مَهر و صداق را بدهید. معنای اول (عفت) نیز در چند آیه، از جمله این آیه‌ای که اکنون مورد نظر ماست، آمده است.
اما درباره «فَرجَها»، توضیحی بدهم. برخی می‌گویند چرا باید اسم‌هایی که گفتنشان قبیح است در قرآن بیاید. ما در ادبیات خودمان وقتی می‌خواهیم در یک جلسه‌ای صحبت کنیم، این‌قدر با کنایه حرف می‌زنیم، با اشاره می‌گوییم؛ مثلاً وقتی خانم‌ها در جلسه باشند، اصلاً نمی‌گوییم یا خیلی سربسته می‌گوییم. چگونه است که این اسامی در برخی جاها در قرآن بی‌پرده آمده است؟ نکته این است که اولاً توجه کنید که اینجا کلمه در همان معنایی که امروزه درک می‌کنیم نیست، کنایه‌ای است از چیزی؛ به‌تدریج آن‌قدر استفاده می‌شود که انگار برای آن کلمه وضع شده است. یعنی از ابتدا گوینده می‌خواسته با کنایه چیزی بگوید، این را گفته، ولی وقتی بعداً زیاد استفاده شد، فکر می‌کنند از همان اول این به این معنا بوده است، بعنوان نمونه «فرج» معنای لغوی‌اش این نیست. شکاف دیوار را «فرج» می‌گویند. فرض کنید در اصطلاح متعارف امروزی، مثلاً می‌گویند با طرف خوابیدی؛ خوابیدن که خوابیدن است، اما در اینجا یعنی کاری انجام داده‌ای. اینها کنایه است برای اینکه گفتار پاکیزه و مؤدبانه باشد. این عبارات در قرآن در زمان خودش مؤدبانه بوده و کنایه‌آمیز. بعداً این کلمات معناشان عوض شد.
حتی در مورد آمیزش جنسی هم در قرآن می‌بینید گاهی می‌گوید ﴿لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ﴾؛ اگر زنان را لمس کردید، در حالی مراد آمیزش است. این کنایه از آمیزش است. لذا در احکام وضو و غسل، کسی نگفته صرف دست زدن موجب غسل است، بلکه گفته‌اند لمس کردن کنایه از آمیزش است. یا «غشیان» به معنای پوشاندن است؛ در روایات هست که «وليقلَّ ‌غشيان ‌النِّسَاء» پوشاندن آمده ولی منظور اینجا آمیزش جنسی است. «غائط» مثلاً اگر نگاه کنید ﴿أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ‌ٱلۡغَآئِطِ﴾ به معنای گودالی است که انسان می‌کند برای اینکه بتواند کارش را انجام دهد. آن زمان دستشویی‌های مرفه مانند الان و دیوارکشی و لوله‌کشی آب نبود. وقتی می‌خواهد تعبیر کند که می‌خواهید کارتان را انجام دهید، می‌گوید گودال؛ ولی منظورش چیز دیگری است. به‌تدریج معنای این کلمه عوض شد.
بنابراین در تفسیر قرآن و در ترجمه آیه باید کل عبارت را یک معنا کرد. یعنی ﴿وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ﴾، ﴿مُحْصَنَات﴾، ﴿أحصَنَتْ فَرْجَهَا﴾ کلاً به معنای پاکدامنی است؛ روی هم رفته این معنا را می‌رساند.
در مورد ﴿وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا﴾ ، بعضی می‌گویند این پاکدامنی مریم بالاتر از این حرف‌ها بوده؛ نه‌تنها گناه نکرده و با کسی رابطه جنسی نداشته، حتی شوهر هم نکرده، حتی از طریق حلال هم نبوده با کسی. برخی گفته‌اند این عفت بالاتر از عفت ظاهری است.
به هر صورت، روایات اهل سنت است که دارم برایتان می‌خوانم. در روایات ما نیز ببینید. در روایات ما، اِسترآبادی که به شما گفتم، حسینی استرآبادی، کتاب تأویل الآیات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة را دارد؛ ۵۰۰-۶۰۰ صفحه است و آیاتی که در قرآن هست و همه‌اش تأویلش به اهل‌بیت برمی‌گردد را آورده است. می‌گوید اصلاً در قرآن این اشاره به موسی مقدمه‌ای است برای ذکر عصمت حضرت صدیقه کبری؛ یعنی این‌گونه باید به قرآن نگاه کنیم. چیزی به‌صورت سرپوشیده می‌گوید ولی بنایش این نیست که فقط درباره حضرت مریم برای شما تاریخ بگوید؛ می‌خواهد شما را آگاه کند از آنچه مخاطبان قرآن با آن مواجه هستند. اینجا مقام و منزلت اهل‌بیت است. آنجا روایاتی را نیز نقل می‌کند جناب سید شرف الدین استرآبادی. از امام صادق علیه‌السلام روایت می‌کند: «وَمَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا، هَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ لِفَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ. وَقَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ». مؤید آن نیز روایتی است که محمد بن عباس نقل کرده است؛ دوباره روایات را ردیف می‌کند و از طریق دیگری بیان می‌کند.
حال ما اینجا نمی‌خواهیم معطل شویم؛ اشاره‌ای می‌خواستم بکنم به این معنا که در این شعر آمده است. ایشان می‌گوید: «بِسنَدٍ آخَر عن ابن مسعود بلفظ حُذَیفة، والسیوطيّ في إحیاء المیت».

إحیاء المیت سیوطی
اسم این کتاب إحیاء المیت في فضائل أهل البیت است. بعضی می‌گویند «إحیاء المیِّت» چون «مَیِّت» را باید زنده کرد، «مَیْت» دیگر چیست؟ لذا برخی بحث کرده‌اند که آیا «مَیْت» همان «مَیِّت» است یا «مَیْت» با «مَیِّت» فرق می‌کند. ولی اگر بخواهیم قافیه جور شود، باید «مَیْت» بخوانیم با سکون یاء، چون در دنبالۀ آن «أهل البَیْت» است با سکون یاء، می‌شود «إحیاء المَیْت».
جالب اینجاست که صدیق حسن خان قِنّوجی، نمی‌دانم اسمش را شنیده‌اید یا نه، از علمای مهم هند است. کتابی دارد به نام فتح البیان في مقاصد القرآن؛ ۱۵ جلد تفسیر قرآن است و آدم مُلایی بوده. ایشان هم اتفاقاً رساله‌ای دارد به همین نام؛ اسمش را به این دلیل یادم مانده که اولین جایی که آن روایتی که خودم مطالعه کردم «کُنَّا نَقْرَأُ عَلَی عَهْدِ النَّبيّ»، اولین بار در این کتاب بود. حالا چرا اسمش را آوردم؟ چون ایشان هم رساله‌ای دارد به نام إحیاء المیت في فضائل أهل البیت، البته فکر می‌کنم چاپ نشده و خطی است.
إحیاء المیت بفضائل أهل البیت از جلال الدین سیوطی
به هر صورت، مرحوم محقق طباطبایی که کتاب أهل البیت في المکتبة العربیة را در کتاب‌شناسی تکنگاری‌های اهل سنت دربارۀ اهل بیت علیهم السلام نوشتند، طبیعتاً باید این کتاب را هم معرفی کنند. همان اوایلِ این کتاب، صفحه ۲۲، این کتاب را ذکر می‌کنند: إحیاء المیت بفضائل أهل البیت و ۲۳ نسخه خطی مهم در کتابخانه‌های مختلف دنیا در شرق و غرب را از این رساله سیوطی در مناقب اهل بیت معرفی می‌کنند. این رساله حجم کمی دارد، ۶۰ روایت است؛ و چون سیوطی آدم مشهوری است و عنوان‌دار است و محدث بزرگ سنی‌هاست لذا مهم است که این احادیث را جمع کرده باشد.
می‌دانید که قبلاً دربارهٔ سیوطی صحبت کردم که از عالمان کثیر التألیف تاریخ اسلام است. سیوطی خودش در کتاب حسن المحاضرة في تاریخ مصر والقاهرة، که دو جلد است و کتاب لطیفی دربارهٔ تاریخ مصر است، بیش از سیصد عنوان کتاب برای خود می‌شمارد. اگر می‌خواهید به صورت گزیده با مصر و فاطمیون و سایر موضوعات مربوط به آنها آشنا شوید، آن کتاب مناسب است. او به مناسبت ذکر علما، نام خود را نیز می‌آورد و خود را معرفی می‌کند و بیش از سیصد عنوان کتاب برای خود می‌شمارد.
مثلاً حسن المحاضرة في تاریخ مصر والقاهرة، ببینید اینجا هم قافیه را جور کرده است. این کتاب را محمد أبو الفضل إبراهیم، همان کسی که شرح ابن الحدید را تصحیح کرده، ویرایش نموده است. او ادیب مصری است. عرض کنم خدمتتان که حدود ۳۰۰ کتاب برای خود می‌شمارد. خب، بعد که بزرگ‌تر می‌شود، کتاب‌های بیشتری دارد؛ یعنی بعداً اضافه می‌شوند. کارل بروکلمن، که غربی است و کتاب‌شناسی اسلامی نوشته، ۴۱۵ کتاب برای سیوطی نام می‌برد. سپس شمس‌الدین داوودی، که طبقات المفسرین را نوشته و شاگرد سیوطی است. هم سیوطی طبقات المفسرین دارد به همین نام، هم داوودی و اگر هر دو را کنار هم بگذارید، برایتان قابل استفاده است؛ زیرا داوودی برخی مطالب را از استادش آنجا اضافه کرده و نقل کرده است. اگر زمانی دربارهٔ مفسران می‌خواهید شرح حال کوتاهی ببینید به این دو کتاب مراجعه کنید، داوودی ۵۰۰ کتاب برای استادش سیوطی نقل می‌کند. از همه اینها گذشته، خود سیوطی فهرست تألیفاتش را می‌نویسد، رساله‌ای در فهرست تألیفات خودش دارد. برخی از علما این کار را کرده‌اند که خودشان شرح حال خود را نوشته‌اند و گفته‌اند من این‌ها را نوشته‌ام. حتی شیخ طوسی هم در فهرست وقتی به اسم خودش می‌رسد، «محمّد بن الحسن بن علي الطوسي مصنّف هذا الفهرست» ، برخی می‌نویسند که من این‌چنینم و چنانم، این کتاب‌های من است. پس ما یک کتاب‌شناسی سیوطی از خودش داریم؛ آنجا ۵۳۸ کتاب ذکر کرده است. حالا نگویید ممکن است برخی از آن‌ها رساله‌های کوچکی باشد. اگر هم مجموعاً کتابهای بزرگ و رساله‌های کوچک هستند، باز هم زیاد است. بالاخره الدرّ المنثور سیوطی فقط خودش چند جلد است.
این کتاب مشتمل بر ۶۰ روایت است . مجمع جهانی اهل‌بیت آن را منتشر کرده است با تصحیح کاظم عبود الفتلاوی که در عراق بود، خدا رحمتش کند و گویا با نظارت استاد محمد سعید طریحی.
خدا حفظ کند حضرت آیة الله مددی را. ایشان چون کسالت دارند، نوشته‌اند که هنوز درس‌شان تعطیل است؛ خدا به ایشان سلامتی بدهد. از آقای بجنوردی نقل می‌کنند — شوهر خاله ایشان است ظاهراً — می‌گوید آمیرزا حسن بجنوردی در نجف می‌گفت: من از آشیخ عباس قمی نقل می‌کنم. آشیخ عباس قمی، صاحب مفاتیح که مشهور هم هست، رضوان الله تعالی علیه، شاگرد محدّث نوری است — نوری صاحب مستدرك الوسائل و آثار دیگر. می‌گوید: ایشان را در حمام هندی دیدم، استادم را، و ایشان می‌گفت: «عامه برای سیوطی ۵۰۰ کتاب ذکر کرده‌اند، ولی من اکنون به شما می‌گویم، جناب آشیخ عباس، که من فقط برای مستدرك الوسائل که نوشتم، بیشتر از سیوطی زحمت کشیدم و تلاش کردم». این نقلی است که ایشان ذکر می‌کند.
ولی این شهرت را خدا به هر کسی نمی‌دهد. خیلی‌ها هستند که حتی در عصر ما ممکن است خیلی زحمت بکشند روی کتابی، مقاله‌ای، یا کاری، ولی خیلی اسم ندارند. برخی را هم می‌بینید که حالا به جهتی اسمی پیدا می‌کنند و در رسانه‌ها مطرح می‌شوند. این معنایش این نیست که واقعاً آن‌ها همه‌کاره‌اند و بقیه نیستند؛ یا مانند آن‌ها نیستند. ما نمی‌دانیم. اما در اینکه بالاخره تبویب کرده و احادیث را به‌صورت زیبایی تجمیع کرده. آن دفعه دربارهٔ جمع الجوامع برای دوستان صحبت کردم، کار مرتب و قشنگی است برای کسی که بخواهد احادیث را مراجعه کند؛ هم بر اساس حروف الفبا، هم موضوعی، هم خلاصهٔ الفاظ را آورده. این‌ها مهم است؛ زیرا آن زمان مثل اکنون نبود. شما اکنون را نگاه نکنید که کامپیوتر داریم، اینترنت داریم، و به سرعت به کتاب‌ها دسترسی داریم. آن زمان با دسترسی‌های سخت، این‌ها این کار را کردند؛ برای این کارها از زندگی‌شان می‌زدند.

من آن دفعه دربارهٔ حافظ سِلَفی صحبت کردم؛ گفت: من ۳۰ سال است که از پنجرهٔ خودم این مناره را می‌بینم و هنوز نتوانسته‌ام بروم تا آن مسجد. خودش در قاهره است و اصالتا اهل اصفهان است و بعد می‌رود به مصر. آن‌قدر روی حدیث کار می‌کنند و عمرشان را می‌گذارند که حتی از کمترین فعالیت‌های دیگر یا تفریحات می‌گذرند. آن دفعه دربارهٔ آقای دانش‌پژوه صحبت کردم که رفت آمریکا؛ رفت به کتابخانهٔ UCLA که نسخه‌هایشان را فهرست کند. چهار ماه آنجا نشست، بعد از کتابخانه درآمد، سوار هواپیما شد و آمد. هر که می‌رود آمریکا، خب آمریکا است دیگر، دوست دارد برود ببیند، کمی بگردد، جاهای دیدنی را ببیند. بله، ایشان از همان‌جا، از فرودگاه رفت به کتابخانه و بعد از کتابخانه درآمد، سوار هواپیما شد و برگشت. می‌خواهم بگویم این‌گونه وقت می‌گذاشتند که توانستند کارهای زیادی انجام دهند. والا شما روزی یک ساعت کار کنی، روزی نیم ساعت کار کنی، کار زیادی نمی‌شود. این همت‌ها باعث چنین برکتی می‌شود که ما می‌بینیم.