ردّ شیخ مفید بر معتزله که عنوان شیعه را از نظر تاریخی متأخر میدانند
به احتمال قوی سخن شیخ مفید ناظر به سخن قاضی عبدالجبار در (تثبیت دلائل النبوة) است
آیا کهنترین سند استعمال شیعه اصطلاحی نامه سلیمان بن صُرَد خزاعی است
کتاب (المُقنِع فی الامامة) شیخ عبیدالله سَدآبادی (زنده در ۴۴۳)
کتاب (المجموع الرائِق من أزهار الحدائق) سید هبة الله موسوی عالم امامی قرن هشتم
شمّهای از احوالات قیس بن سعد «الصحابیُّ العظیم سیّد الخزرج و ابن سادتها»
مدح کم نظیر قیس در منابع گوناگون کهن شیعه و اهل سنت
قیس فرزند نقیبی از نقبای دوازده گانه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذي عَلَا في توحده، ودَنا في تفرّده، وجَلَّ في سلطانه، وعَظُمَ في أركانه، وأَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً وَهُوَ في مَكانِهِ، وقَهَرَ جَميعَ الخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَبُرْهانِهِ. والصلاة والسلام بر رسول او که هدایتکنندهی امتها تا روز قیامت است و بر خاندان و اصحاب او و بر همهی کسانی که از مؤمنان آنان را دوست میدارند.
شماره سوم: قیس انصاری
وعليٌ إمامُنا وإمامٌ
لسوانا أتی به التَنزیلُ
یَومَ قالَ النبيُّ مَن كنتُ مَولا
هُ فَهذا مَولاهُ خَطبٌ جَلیلُ
إنَّما قالَهُ النَّبيُّ عَلَی الأُمـ
ـمَةِ حَتمٌ ما فِیه قالٌ وقیلُ
به غدیریه سوم رسیدیم. غدیریه اول از مولای متقیان امیرالمؤمنین بود، دومی از حسان بن ثابت انصاری بود که مدتی به طول انجامید و به پایان رسید، و اکنون به حول و قوه الهی غدیریه سوم را که از قیس بن سعد بن عبادۀ انصاری است، آغاز میکنیم. این قسمت نیز از نظر حجم قدری طولانی است اما إن شاء الله درنگ نمیکنیم، زیرا بیشتر شامل توصیفات تاریخی است که قیس چگونه بوده و چه ویژگیهایی داشته است، و انصافاً مرحوم علامه در اینجا با عباراتی بسیار از قیس تجلیل میکند و درمییابد که وی واقعاً شخصیتی ممتاز بوده است. حال این غدیریه یا این شعر که اکنون به عنوان غدیریه استناد میکنیم، در کجا بیان شده است؟ ایشان میفرماید که قیس، سرداری بوده است؛ قیس بن سعد در جنگها از جمله در صفین در رکاب امیرالمؤمنین بوده و همان جا که شمشیر میزده و به سمت دشمن میرفته، شعری سروده است:
قُلتُ لَمّا بَغَى العَدوُّ عَلَيْنا
حَسْبُنا رَبُّنا وَ نِعْمَ الوَکیلُ
حَسْبُنا رَبُّنا الَّذي فَتَحَ البَصْـ
رَةَ بِالأَمْسِ وَ الحَدیثُ طَویلٌ
حال، اینجا شاهد مثال ما نیست، در ادامهاش میگوید:
وَ عَلِيٌّ إمامُنا وَ إمامٌ
لِسِوَانَا أَتَى بِهِ التَّنْزِيلُ
نه تنها امام ماست، بلکه امام دیگران و بقیه هم هست، به تنزیل یعنی حکم امامت او از جانب حق تعالی نازل شده است. چه زمانی خدا چنین حکمی داده که علی امام ماست؟ «یومَ قالَ النَّبِيُّ: من كُنتُ مَولاهُ فهذا مَولاهُ خطبٌ جَلیلٌ». این شعری است که که قیس سروده است. مانند سایر اشعار، باید ابتدا ذکر کنیم که اینها از کجا آمدهاند تا جایی شبهه نماند که شاید شعری را به کسی نسبت داده باشید، خصوصاً که این منسوبٌ الیه یک شخصیت بسیار قدیمی است. «الأبیاتُ أنشدها الصحابیُّ العظیمُ سیدُ الخَزرجِ قیسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادةَ بینَ یدَي أَمیرِالمؤمنین علیهالسلام في صِفّین» یعنی خود حضرت نیز کنارش بودند، جلوی حضرت. حال، این ابیات کجا آمده است؟ «رَواها شیخُنا المفیدُ، مُعلِمُ الأُمَّةِ، المتوفی سنة ۴۱۳» در الفصول المختارة.
الفصول المختارة
قبلاً نیز نام این کتاب آمد. محتوا از شیخ مفید است، تقریر از سید مرتضی؛ بهگونهای است که برخی میگویند سید مرتضی در الفصول المختارة، و برخی دیگر میگویند شیخ مفید در الفصول المختارة چنین میگفت. در اصل سخنان شیخ مفید است ولی به هر حال، این کتاب هم در سلسله آثار سید مرتضی چاپ شده است و هم در سلسله آثار شیخ مفید. این کتاب جالبی است، اگرچه ادبیاتش قدری سنگین است. اگر فرصت کردید بخوانید و مراجعه کنید. نوع مناظرات با مخالفین در آن آمده که مثلاً فلان شخص در مجلس شیخ مفید اینگونه اعتراض کرده و شیخ مفید به این صورت جواب داده است. در الفصول المختارة «وقال بعد ذکر أبیات» یک جملهای دارد شیخ مفید آن را هم علامه نقل میکند، فقط ابیات را از شیخ مفید نقل نمیکند. شیخ مفید بعد از اینکه این ابیات را میآورد سخنش این است: «إِنَّ الأَشْعارَ مَعَ تَضَمُّنِها الاعْتِرافَ بِإِمامَةِ أَمیرِالمُؤمِنینَ»؛ اولاً مفاد این اشعار قیس بن سعد، امامت امیرالمؤمنین است. ثانیاً: «فَهِيَ دَلائِلُ ثُبُوتِ سَلَفِ الشّیعَةِ وَ إِبْطالُ عِنادِ المُعْتَزِلَةِ في إِنْكارِهِمْ ذلِكَ». نه تنها مفادش امامت امیرالمؤمنین است، بلکه دلالت دیگری هم این شعر برای ما دارد. جناب مفید میفرماید که این شعر نشان میدهد فرقه معتزله که معتقد بودند شیعه در زمان پیامبر وجود نداشته است و این گروهها بعداً شکل گرفتهاند، در اشتباه هستند. این شعر بیانگر این است که اینچنین نیست و شیعه از همان ابتدا شیعه بوده است.
عنوان «شیعه» این نکته را بگویم: اولاً، اینها معمولاً کتابهایی که فرق و دستهها را میشمارند، شیعه را به عنوان یک فرقه معرفی میکنند که این خود در ابتدا یک بار منفی دارد؛ یعنی گویا اسلام یک چیز اصیلی بوده و بعد از مدتی به فرقههای مختلف تقسیم شده است. یعنی برخی به این سمت، برخی به آن سمت رفتهاند، و یکی از این فرقهها نیز شیعه است و این تفرق دلالت بر بطلان دارد. یعنی انگار اصلش چیزی بوده و اینها مسیر خود را از دیگران جدا کردهاند. لذا نقل است که مرحوم علامه امینی هم مخالف بودند که بگوییم فرقه شیعه، و بهکار بردن لفظ فرقه را مناسب نمیدانستند. حال اینکه آیا شیعه به معنای مصطلح کی تکوین پیدا کرد؟ چون میگویم بحث فرق و مذاهب که میشود، در منابع فرق و مذاهب مینویسند که مثلاً رئیس این فرقه فلان شخص در قرن دوم زندگی میکرد. مثلاً درباره کرامیه صحبت کردیم؛ محمد بن کرام در سیستان به دنیا آمد و سپس به نیشابور رفت و فرقه نیز به او منسوب است، لذا میگویند کرامیه. خب، درباره شیعه؛ ما شیعهایم و این را بر حق میدانیم، اما کسانی که چنین نگاهی به شیعه ندارند، طبیعی است که میخواهند ما را نیز منتسب کنند به فردی که این پرچم مخالفت را با بقیه برداشت و در فلان سال چنین و چنان کرد. اما بحثی نیست که وقتی شیعه به صورت مطلق به کار میرود، به معنای لفظی آن یعنی پیرو؛ در این باره اختلافی نیست. مثلاً امام حسین خطاب میفرمایند، یا شیعة آل أبي سفیان، شیعه یعنی پیروان آن شخص. اما شیعه، به قول ابوحاتم، ابوحاتم رازی کتابی دارد به نام الزینة. کتاب جالبی است، قدیمی است و خیلی هم قطر ندارد ولی فرقهها را در آن معرفی کرده است. میگوید: اگر با الف و لام به کار رود یعنی گفتیم الشیعة، منظورمان شیعه است. اما اگر بدون الف و لام با مضافٌإلیه بیاید، آن وقت دیگر شیعه به معنای پیرو است؛ شیعة فلان، شیعة علی، شیعة ابیسفیان، شیعة کذا وکذا. خب، ابو حاتم رازی که فرقهنگار است بگوید این شیعه از چه زمانی بوده است؟ شیعه به معنای یک فرقه خاص و متمایز از دیگران کی تکوین پیدا کرد؟ حالا این اختلافی است. بعضیها آن را به زمان خیلی قبلتر میبرند، بعضیها میگویند این متأخر بوده است. وقتی نگاه میکنیم به کسانی که این موضوع را بررسی کردهاند، مثلاً میگویند که زمانی که امام حسن مجتبی علیه السلام را معاویه مسموم کرد، مردم کوفه عزادار شدند. یعنی شیعیان آن حضرت در کوفه بودند، به خانه سلیمان بن صُرَد خزاعی رفتند و اظهار ناراحتی کردند و گفتند نامهای بنویسیم به امام حسین و تسلیت بگوییم که برادرشان شهید شده است. در متن این نامه، لفظ شیعه با الف و لام و به معنای همین شیعیان، یعنی پیروان امیرالمؤمنین و اهل بیت، به کار رفته است. برخی میگویند این قدیمیترین سند است، و اگر به دنبال سند بگردیم که شیعه با الف و لام و به معنایی که ما تصور میکنیم به کار رفته باشد این قدیمیترین جایی است که به این معنی استفاده شده است. حالا بماند که معنای کلامی آن که آیا شیعه به معنای پیروانی است که به امامت و نص و عصمت اعتقاد دارند... این تفصیلات بماند. شیعه به معنای اینکه اینها امیرالمؤمنین را بر حق میدانستند در خلافت و دیگران را قبول نداشتند. نامه این است؛ ببینید، من از مستدرکات إحقاق الحق مرحوم قاضی نورالله شوشتری نقل میکنم: بعد از بسم الله الرحمن الرحیم «سلام علیك. فَإنّا نَحْمَدُ إِلَیْكَ اللهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلّا هُوَ، أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنا وِفاةَ الحَسَنِ بنِ عَليٍّ عَلَیْهِ السَّلامُ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يُموتُ وَ يَوْمَ یبْعَثُ حَیّاً». و خداوند حسناتش را مضاعف کند و به شما صبر بدهد. اینها را من میگذرم. «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ما أَعْظَمَ ما أُصيبَتْ بِهِ هذِهِ الأُمَّةُ عامَةً، وَأَنْتَ وَهذِهِ الشِّيعَةُ خاصَّةً». ببینید، شیعه با الف و لام آمده است؛ نگفتهاند «شیعتك» یا «شیعة أبیك»؛ به این شکل آمده است: «بهَلاكِ ابن الوصي». چند روز پیش یکی از آقایان پرسید: کلمه «هلاک» اکنون معنای خوبی ندارد؛ وقتی میگوییم «به هلاکت رسیدن دشمنان در جبهه فلان». ولی در اصول کافی هم ببینید، در روایات ما واژه «هلاک» برای شهادت و فوت ائمه هم به کار رفته است؛ مثلاً «هَلك محمد بن علي الباقر یوم کذا». بنابراین آن هلاکی که در آن زمان در ادبیات قدیم ما به معنای فوت بوده، بار منفی ندارد. ادبیات جدید ما اکنون به گونهای است که هلاک را در جای خوب به کار نمیبریم. این نیز شاهد دیگری است که در این نامه در مورد امام حسن مجتبی واژه هلاکت به کار رفته است. بعضیها به عقبتر و بعضیها به جلوتر میبرند. حالا در این کتابهایی که درباره تاریخ تشیع نوشته شده، میتوانید دنبال کنید که لفظ شیعه به معنای مصطلحش از چه زمانی به کار رفته است. اجمالاً، حالا ما که نمیخواهیم الآن دیگر درس فرقهنگاری بدهیم، اما اینجا علامه امینی میفرماید همین عبارت شیخ مفید را دقت کنید. میگوید: «إِنَّ الأَشعارَ الَّتي قیس بن سعد سَرَدَ دَلالَةٌ تَدُلُّ عَلی أنَّ هذه الطائفةِ مِن أَتباعِ أَمِیرِالمؤمِنین علیه السلام» و ایشان را امام میدانند، و همان موقع بوده است، نه اینکه بعداً عدهای پیدا شدهاند و گفتهاند او امام است. خب، إبطال عناد المعتزلة را به چه کسی نسبت میدهد؟ مخالفین را به معتزله. یعنی گروهی از معتزلیان چنین گفتهاند؛ شیخ مفید اسم نمیبرد که این معتزلهای که چنین اعتراضی میکند، چه کسی است. معتزله چه گفته است؟ گفته: اصلاً این شیعه به معنای طرفداران امیرالمؤمنین و اینکه گروهی باشند و اصلاً در زمان پیامبر باشند، این معنا را ندارد اصلاً. معتزله، حالا بحث کلامی که نمیخواهیم بکنیم، ولی گروهی عقلگرا بودند در اواخر سده اول و مخصوصاً سده دوم. رؤسایی داشتند، اکنون میگویند واصل بن عطا رئیس و مؤسسشان است ولی عرض کنم خدمت شما ابوالهذیل علّاف و نَظّام و جاحظ اینها از بزرگان معتزلهاند. مانیفستی داشتند، اعلامیهای داشتند در چند بند که حالا در علم کلام مسطور است. اما در مسائل عقلی، قدری از اهل حدیث فاصله گرفتهاند و گفتهاند خدا به ما عقل داده است و لزومی ندارد هر چه صحابه روایت کند، بگوییم درست است. باید ببینیم با عقل سلیم بشری مطابقت دارد یا ندارد. برخی از معتقداتشان در مباحث کلامی با ما مشترک است. عدهای آمدند و تهمت زدند که اصلاً شیعه یک اصول عقاید و مکتب مستقلی ندارد. اینها همین چیزهایی که معتزله گرفتهاند را اخذ کردهاند؛ یعنی یک رنگ و بوی امامتی به آن دادهاند. و فقط اختلاف اصلیشان در امامت است؛ اگر امامت را صرفنظر کنیم، شیعهها و معتزله یکی هستند. در حالی که اکنون میبینیم چنین نیست. اصلاً خود معتزله ما را متهم کردهاند، حالا مخصوصاً در مسئله امامت که از راه دیگری جدا شدهاند و عباراتشان بسیار تند است. شیخ مفید کتابی نوشت به نام أوائل المقالات. این را ببینید، هدف از نوشتن اوائل المقالات این است که رفع اتهام کند و بگوید که جامعه ما معتزلی نیست. پس اگر بخواهید زمانی پژوهشی داشته باشید در فرق بین ما و معتزله و دفع این توهم، این توهم که تا الآن هم هست. اکنون نیز مستشرقین کتاب مینویسند. مثلاً این آقای مارتین مَکدرموت که اندیشه کلامی شیخ مفید را نوشته و دیگران، آنها دقیقاً اشاره کردهاند که کلام امامیه متخذ از کلام معتزله است.
تثبیت دلائل النبوة حال، اینجا ضمیر به چه کسی برمیگردد؟ اگر ضمیری باشد، مرجع ضمیر چه کسی است؟ احتمالاً به نظر من منظور قاضی عبدالجبار معتزلی است که هم همعصر شیخ مفید بوده و هم کتابی دارد به نام تثبیت دلائل النبوة. چند وقت پیش به شما عرض کردم که ما گونهای تصنیف داریم به نام دلائل النبوة و حدود ۵۰ تا کتاب است، در سدههای اول که در مقام اثبات علائم نبوت و پیامبری است. چون که یکی از مباحث مطرحشده در سدههای اول با مخالفان این بوده که شما که میگویید پیامبرتان پیامبر از جانب خداست، خب نشانههای این پیامبر چیست؟ معجزات این پیامبر چیست؟ چه کراماتی داشته؟ ما که میگوییم فرض کنید به حضرت عیسی ختم شده، آنها میگویند به موسی ختم شده، شما میگویید پیامبر خاتم این است. دلیل شما چیست؟ اینها را بیان میکنند. خب ولی وقتی این کتابها را باز میکنید، بعضی از آنها بسیار مفصل هستند، مثل دلائل النبوة بیهقی که به شما گفتم چند جلد است، هفت یا هشت جلد است و به نوعی اصلاً سیرة النبي است. آنقدر روایات را مفصل آورده که فراتر از دلائل النبوة است. این تثبیت دلائل النبوة یک تثبیت اضافه دارد ولی دلائل النبوة است. اما در بخش آخرش به شدت به اتفاقاتی که پس از فوت پیامبر در جامعه اسلامی رخ داده میپردازد و به ویژه به کسانی که از باطنیه هستند، مانند قرامطه، بسیار شدید حمله میکند و اصلاً حتی اقوالی نقل میکند که شیعه در قبل نبودهاند؛ یعنی اینکه میگویند هشام بن حکم و امثالش، هیچ وقت نگفتهاند ابوبکر و عمر شایستگی نداشتند و علی باید جانشین اول باشد و خلافت شیخین را قبول نداشته باشند؛ و اینها بعداً پیش آمد و چنین و چنان شد و موضوع را به فضایی دیگر میبرند. قاضی عبدالجبار عبارتی عجیب در رد حدیث غدیر دارد. قاضی عبدالجبار که میدانید، سید مرتضی حسابی به مصافش رفته است در کتاب الشافي؛ اصلاً چون الشافي رد بر المغني قاضی عبدالجبار است. در اینجا میگوید که نگاه کنید، علی و عباس با یکدیگر نزاع میکنند. وقتی پیامبر از دنیا میرود، عباس میگوید «ای برادرزاده، بیا دستت را بیاور جلو تا با تو بیعت کنم. کسی هم به من ایراد نمیگیرد»؛ میگویند عمو با پسر برادرش بیعت کرد. قاضی عبدالجبار میگوید اگر حدیث غدیر دلالت بر نصب امام میکند، عباس که بچه نبوده. نه علی و نه عباس، هیچکدام ذهنیتی از امامت نداشتند و امیرالمؤمنین نگفتند که «من که تعیینشده هستم. این چه حرفی است میزنی، عموجان که میگویی بیا با تو بیعت کنم». هیچ اعتراضی نیست. پس معلوم میشود حدیث غدیر دلالت بر امامت نمیکند. از اینجا شروع میکند و میگوید اگر شما بگویید این روایت ساختگی است که علی به عباس گفت بیا با همدیگر دست بدهیم که یکی امام باشد، من میگویم خب از کجا معلوم که حدیث غدیر ساختگی نیست؟ چطور آن را از نظر تاریخی زیر سؤال نمیبرید؟ حالا ببینید چگونه آن حدیث واقعی غدیر که این همه شاهد دارد و یک واقعه بزرگ تاریخی است را با یک خبر مقایسه میکند. برخی میگویند این اصلاً ساختگی است و کار بنیعباس است. حالا ممکن است؛ در مقام این نیست. میخواهم بگویم تثبیت دلائل النبوة بخشی از این کتاب واقعاً رد بر... و احتمالاً شیخ مفید در این عبارتش ناظر به کتاب قاضی عبدالجبار است. در الفصول المختارة شیخ مفید این دو بیت را از قیس بن سعد نقل میکند. جای دیگر هم آورده. اگر یادتان باشد، در بحث از مفاد مولا، در جلد اول گفتیم شیخ مفید درباره کلمه مولا دو رساله دارد. یکی أقسام المولى في اللسان و دیگری رسالة في معنى المولى. اسم اینها در فهرست نجاشی و طوسی نیامده ولی نسخه دارد؛ دو سه نسخه هم دارد، در مرعشی نسخه دارد. هر دو رساله، در ضمن آثار شیخ مفید تحقیق شده و چاپ شدهاند، و بر هر دو هم استاد سید محمدرضا حسینی جلالی مقدمه خوبی زده است که قابل استفاده است. خدا ایشان را حفظ کند. در آنجا شیخ مفید اشعار قیس بن سعد بن عباده را که اینجا آوردیم.
پس این دو منبع را داشته باشید: یکی الفصول المختارة و یکی رسالة في معنى المولى. در رسالة في معنى المولى که این پایین آدرس هم دادهاند، نوشته: «وَقالَ فيها قَصیدَة قَیسٍ الَّتي لا یَشُكُّ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ النَّقْلِ فیها» یعنی هیچ جای شک و شبهه هم نیست. یعنی شیخ مفید این را به صورت قاطعانه نقل میکند، «والعلمُ بها من قولِه كالعِلمِ بِنُصرَتِه لِأمیرِالمؤمِنین»؛ چنان که کسی شک ندارد که قیس از مدافعان و یاوران امیرالمؤمنین در جنگها بوده، در این هم شک ندارد که این ابیات از اوست: «وهي التي أوّلُها:
قُلتُ لَمّا بَغَى العَدُوُّ عَلَيْنا
حَسْبُنا رَبُّنا وَنِعْمَ الوَكِيلُ
فَتَشهَدُ هکَذا شَهادَةً قَطعیَّةً بإمامَةِ أمیرِ المؤمنینَ مِن جِهَةِ خَبَرِ یَومِ الغَدیرِ صَرَّحَ بِأنَّ القَولَ فِیهِ یوجِبُ رِئاسَتَهُ عَلَی الکُلِّ وَإمامَتَهُ عَلَیهِم». این ابیات، شهادت قطعی به امامت امیرالمؤمنین میدهند از جهت خبر یوم الغدیر؛ تصریح دارد که سخن در آن باعث رهبری و امامت او بر همه است. دیگر چه کسی غیر از شیخ مفید این را گفته است؟ «ورَواها سَیِّدُنا الشَریفُ الرَضيُّ المتَوَفّی ۴۰۶» در خصائص الأئمّة. اگر یادتان باشد، شعر حسان را از خصائص نقل کردیم و گفتیم «اتَّفقَ حَمَلَةُ الأَخبارِ عَلی نَقلِ شِعرِ قَیسٍ»؛ ببینید، «اتفق» یعنی من که شریف رضی هستم، این را به گونهای برایتان روایت میکنم به گونهای که همه اجماع دارند، نه اینکه حالا یک خبر واحد باشد و کسی گفته باشد قیس در جنگ این شعر را خوانده است؛ اینگونه نیست. «اتَّفقَ أَهْلُ حَمَلَةِ الأَخْبارِ، وَ هُوَ یَنْشُدُهُ بَینَ یَدَي أَمِیرِالمُؤمِنینَ بَعدَ رُجُوعِهِمْ مِنَ البَصْرَةِ» یعنی دقیقاً بعد از اینکه از جنگ جمل برگشتند و بعد از اینکه جنگ صفین اتفاق افتاد و خود قیس هم حضور داشت. ادامهاش این است: «وَهذانِ الشّاعِرانِ» یعنی قیس و حسان، «صَحابِیّانِ شَهِدا بِالإمامَةِ أَمِیرِالمُؤمِنِینَ، شَهادَةَ مَنْ حَضَرَ المَشهَدَ وَ عَرَفَ المَصْدَرَ»؛ یعنی اینها شهادت آدمهای معمولی نیست، کسانی بودند که هم صحابی بودند، هم آدمهای شناختهشده، و هم در جایگاههای مختلف حضور داشتهاند.
عبیدالله سدآبادی
چند منبع دیگر هم ذکر میکنیم، سپس میرویم سراغ احوالات جناب قیس بن سعد بن عباده. ما داریم منابع کهنی که این اشعار قیس در آنها آمده است را میگوییم. «وَأَخْرَجَها العَلَمُ الحُجَّةُ الشیخُ عُبیدُاللهِ السَّدآبادي في المُقْنِعِ المَوجودِ عندَنا». این که میگوید «المَوجودُ عِندَنا»، منظور آقای امینی این است که نسخه خطیاش را در کتابخانهمان در نجف داریم. همین نشاندهنده این است که ظاهراً این کتاب تا آن زمان هنوز چاپ نشده بوده. این سدآبادی کیست؟ کتابش را در سال ۱۴۱۴، یعنی 32 سال پیش انتشارات جامعه مدرسین چاپ کردهاند و باز همین جناب آقای جلالی مقدمهاش را نوشته و کتاب را چاپ کرده است. این جناب سدآبادی، در بعضی جاها خیلی شرح حالش روشن نیست که بتوانیم مفصلاً بدانیم چگونه بوده، اما اجمالاً گفتهاند سال ۴۴۳ «کان حیّاً»، یعنی در این سال به جهت اجازهای که به کسی داده زنده بوده. کهنترین شرح حالی که از او در دست است، از ابن شهراشوب مازندرانی است در کتاب معالم العلماء و از این کتاب و دو کتاب دیگرِ او نام برده و او را ستوده است به اینکه عالم به علم کلام بوده است. این کتاب در علم کلام است و المقنع في الإمامة و همعصر شریف مرتضی است. شریف مرتضی در سال ۴۳۶ از دنیا رفته. حال ما میگوییم این ۴۴۳ زنده بوده است. به هر صورت صاحب المقنع في الإمامة از علمای آن دوره است. ابن زنجی در بصره از او حدیث استماع کرده است در سال ۴۴۳. این معلوم میشود که در آن وقت زنده بوده است. معلوم نیست پس از آن تا چه زمانی بوده و چه زمانی فوت کرده. اما عرض کردم خدمتتان که تنها در معالم العلماء، ابن شهراشوب نام او را آورده و گفته است که عبیدالله بن عبدالله سدآبادی است. ایشان احتمالات مختلف را در نسخهها نیز نقل کرده است؛ برخی گفتهاند سعدآبادی، برخی گفتهاند سدآبادی و عین آن را انداختهاند. بعضی دیگر چیز دیگری گفتهاند، «سَذّ» با ذال هم آوردهاند. سپس گفتهاند این سذآبادی همان سد است که در عربی ذال شده است. اگر مطالعه کنید، در مقدمه چاپ جامعه مدرسین مقداری درباره نام این شخص و کتابش صحبت شده است. به هر حال، این کتاب نسبتاً کتاب خوبی در علم کلام است و از آگاهان کلام شیعه است. یک المقنع في الغیبة داریم که مربوط به شریف مرتضی است و یک المقنعة داریم که از شیخ مفید است و در فقه است. در این کتاب المقنع في الامامة گفته است: «وَمِن الدلیلِ عَلی أنَّ أمیرالمؤمنین هو الإمام المَنصوصُ علیه قَولُ قَیس بن سَعد بن عبادة، وهذا مِن خیارِ الصحابة یشهد له بالإمامة، وانه منصوص علیه، وانه خولف. وقال الکمیت بن زید یصدِّق قول قیس بن سعد و حسان بن ثابت»، یعنی حتی این سخن قیس را بعدها کمیت بن زیاد نیز در شعر تأیید کرده است.
کراجکی
منبع دیگری که این اشعار را آورده علامه کراجکی است. این علامه کراجکی نیز از متکلمین ماست، شخصیت جلیلقدری است و در ۴۴۹ از دنیا رفته است. چند کتاب دارد که دقیق و خوب است. این کنز الفوائد از معروفترین کتابهای ایشان است. کنز الفوائد کتابی در علم کلام است و مشتمل بر روایاتی است که مهم است. یعنی وقتی آن را میخوانیم، میبینیم که برخی مواردی را نقل کرده که واقعاً برای ما حفظ کرده است. زمانی عرض کردم پدر ما، محقق طباطبائی، یک رساله درباره کراجکی و تألیفات ایشان دارد. کتابشناسی علامه کراجکی را مفصلاً انجام داده است. «وَ أَنَّهُ مِمّا حُفِظَ عَن قَیسِ بنِ سَعدِ بنِ عُبادةٍ وَ أَنَّهُ یقوله بَینَ یدَي أمیرالمؤمنین علیهالسلام بصفّین وَ مَعَهُ الرایةُ».
تذکرة الخواص منبع دیگر:«أخرجها أبو الظفر سبط ابن الجوزيّ الحنفي». این عالم حنفی قرن هفتم نیز آن را در تذکرة الخواصّ آورده است.
المجموع الرائق منبع دیگر:«رَواها سیّدنا هبةالله الموسوي في المجموع الرائق الموجود عندنا». این هم نسخه خطی است که در زمان علامه هنوز چاپ نشده. «مجموع» یعنی مجموعه، مانند یک کشکول. وقتی بازش میکنید، میبینید که هم دعا در آن هست، هم مطالب کلامی، هم مطالب حدیثی و هم برخی کتابها و رسالهها که به طور کامل استنساخ شده و در آن قرار داده شدهاند. «رائق» هم یعنی بلندمرتبه. این المجموع الرائق یک سری رساله است و در آن زمان که کتاب چاپی نبود این یک شیوهای بوده برای نقل رسالهها. اگر کتاب کوچکی میدیدند و کتاب جالبی بود که حیف میبود از دست برود و به نسلهای بعدی نرسد، آن را به طور کامل از اول تا آخر استنساخ میکردند و در کنار هم یک مجموعه میساختند. شامل شعر و اجازه و حدیث و رسائل مختلف.
اتفاقاً در این المجموع الرائق همین کتاب المقنع في الامامة را به طور کامل استنساخ کرده و در آن قرار داده است. کتاب جمل العلم و العمل شریف مرتضی را هم آورده. وقتی داشتند جمل العلم را چاپ میکردند، یکی از منابعشان برای استنساخ و تصحیح کتاب،المجموع الرائق این سید هبةالله موسوی است. این هبةالله موسوی هم تاریخ وفاتش مشخص نیست، ولی این معلوم است که این کتاب را، این مجموعه را، در سال ۷۰۳ گردآوری کرده است. پس تاریخ این تألیف و این کتابت روشن است، اما خودش کی از دنیا رفته، معلوم نیست. اسمش هم هبةالله بن هبةالله عبدالله بن الحسن الموسوي است. آقای حسین درگاهی که الان هم هستند و در تهران بسیار بیمارند و ویلچری هستند ، چند تا از کتابهای حدیث را کار کردند. ایشان سال ۷۵ روی همین کتاب کار کرد و وزارت ارشاد در تهران در دو جلد چاپ کرد. اسم کامل کتاب المجموع الرائق من أزهار الحدائق است. أزهار یعنی شکوفهها، حدائق یعنی باغچهها، باغها. اسمش ادبی است. از آغاز کتاب با ادعیه و اثر دعاها و آیات و احراز شروع میشود بعد رفته سراغ فروع کلامی، بعد رفته بعضی رسالهها را استنساخ کرده. ولی محدث نوری در مستدرك الوسائل خیلی از این کتاب خوشش آمده و به آن استناد میکند. یعنی یک چیزهایی از آن استخراج کرده و در کتابش آورده و بعد گفته معتبر است. این سید جلیلالقدری است و نوشتههایش برای ما معتبر است. هرچه هست، معاصر علامه حلی بوده. همینقدر میدانیم. کی از دنیا رفته دقیقاً نمیدانیم ولی از معاصرین مرحوم علامه حلی است. هبةالله موسوی کتابش را در ۱۲ باب تنظیم کرده. به هر صورت این شعر قیس بن سعد بن عبادة هم در آن مجموعه آمده است.
منابع دیگر شعر قیس منابع دیگر: أبوالفتوح رازی در تفسیرش، «السروي الآتي شیخنا الشهید الفتال» که به طرز فجیعی کشته شد. مرحوم علامه امینی در کتاب شهداء الفضیلة هم راجع به ایشان صحبت میکند. صاحب روضة الواعظین آنجا هم این شعر قیس بن سعد بن عبادة را در صفحه ۹۰ آورده. بعد ایشان رفته سراغ متأخرین: قاضی نورالله مرعشی شهید در مجالس المؤمنین، علامه مجلسی در بحار الأنوار. سید علی خان مدنی در الدرجات الرفیعة «الموجود عندنا» این کتاب هم ظاهراً در زمان علامه چاپ نشده است. این همه کتاب چاپی که الآن از منابعمان داریم و چند مرتبه تصحیح شدهاند تا همین هفتاد سال پیش چاپ نشده نبوده است. دیگر «في ذكر وقعة صفین و شیخنا صاحب الحدائق البحراني» رضوان الله علیه در کشکول. این کشکول کتاب خوبی است؛ نگاه نکنید که اسمش کشکول است، چون خود صاحب کشکول ملا بوده و عالم بزرگی است چیزهای خوبی را انتخاب کرده؛ گزیدههای مهمی است. «وَجَمعٌ آخَر مِن متأخّري أعلامِ الطائفة» اینها کسانی بودند که این اشعار قیس بن سعد بن عبادة را برای ما روایت کردهاند.
شخصیت قیس بن سعد بن عبادة حال میرویم سراغ «الشاعر» یعنی احوالات قیس بن سعد. این قیس کیست؟ آیا آدم جلیلالقدری است؟ یا یک صحابی معمولی است؟ علامه بسیار مفصل در چند فصل به این قیس انصاری میپردازد که ما سعی میکنیم إن شاء الله وقت شما را زیاد نگیریم، چکیده این مطالب را بگیریم چون دیگر این مطالب اینقدر نیازی نیست که بخواهیم خط به خط و کلمه به کلمه معنا کنیم. مفاد آن را عرض میکنم. نسبش را علامه میشمارد. اولاً که خزرجی است و بزرگ خزرجیان است و گفتهام که خزرجیان مدینه (یثرب قدیم) در اصل یمانی بودند، یعنی از یمن هجرت کردند و از بنی قحطان بودند؛ عربی اصیل بودند. لذا نسب ایشان به قحطان میرسد. پدرش سعد بن عبادة هم امیر خزرجیان بوده، بزرگ خزرجیان بوده و بعد این امارت و این بزرگی و این شرافت و این سیادت، بعد از پدر به پسر منتقل شده است. تعریف علامه امینی را ببینید چقدر عبارتش عالی است:«هُوَ ذَلِكَ الصَّحابِيُّ العَظِيمُ كانَ یُعدّ مِنْ أَشْرافِ العَرَبِ وَ أُمَرائِها وَ دُهاتِها وَ فُرسانِها وَ أَجْوادِها وَ خُطَبائِها وَ زُهّادِها، وَ فُضَلائِها وَ من عمد الدین وَ أَرْكانِ المَذْهَبِ؛ از ستونهای دین و مذهب است جناب قیس بن سعد بن عباده. یعنی یک شخصیت بزرگی بوده که این اشعار را گفته. نه یک شمشیرزن عادی که جایگاه خاصی در جامعه ندارد شعری خوانده و رد شده. برای اینکه کسی نگوید این تعریفات در باره او زیادهگویی است، میگوییم به کتابهای متعدد از طیفهای مختلف در رشتههای مختلف از فرق مختلف نگاه کنید تا شخصیت قیس بن سعد برای شما معلوم شود و بدانید مبالغه نکردهایم. اهل ادب، رجالیان، تراجمنگاران و مورخان، اهل سنت و شیعیان همه به بزرگی و بزرگواری قیس تصریح کردهاند. «قال سلیم بن قیس الهلالي في کتابه»، در کتاب سلیم آمده است: «إِنَّ قَیْسَ بنَ سَعْدٍ كانَ سَیِّدَ الأَنْصارِ، وَابْنُ سَیِّدِها» هم خودش سید بوده و هم پسر سید؛ یعنی آقایی رو هم دو طرف در خاندانش داشتن.
کامل مبرد که از ائمه ادبیات عرب است میگوید: «كانَ شُجاعاً، جَواداً، سَیِّداً». در رجال کشیهم هست. رجال کشی که میدانید خودش اظهار نظر نمیکند که توثیق یا تعدیل کند، اما در ضمن، در ذیل اسامی روایاتی و گفتههایی را که در مورد یک شخص هست جمع کرده. در بعضی جاها میبینید حتی در مورد بزرگترین آدمهایی که خیلی آدمای مهمی هستند، و ما آنها را تقدیس میکنیم هم روایت ذم آورده است. مثل اینکه گفته «لَعَنَ اللهُ زُرارَةَ»؛ میگوید سه مرتبه امام فرمود. در حالی که زراره از أصحاب الاجماع ماست، از فقهای اصحاب است. ولی کشی هم روایات ذم را آورده هم روایات مدح را. در مورد ابن عباس و دیگران هم همینطور، ولی در مورد قیس که نگاه بکنید، میبینید هیچ ذمی وجود ندارد: «كانَ بَیتُهُم یُلْقَى سَیِّداً في الجاهلیة والإسلام، وَأَبوهُ وَجَدُّهُ»؛ میگوید پدر اندر پدر همه آدمهای بزرگوار بودند. «كانَ سَعْدٌ یُجیرُ جَارَهُ» یعنی شخصیتی بود که اگر گناهکاری به خانهش پناه میبرد، او پناه میداد و حرفش را درباره کسی که با او مشکل دارند میخریدند. و «وذلكَ لِسُؤدَدِه» به خاطر آقایی و بزرگواریاش، «وَلم یزل هو و أبوه أصحاب إطعامٍ في الجاهلیّة والإسلام»؛ هم در زمان جاهلیت و هم در زمان اسلام، سفرهدار و اهل اطعام بودند. «وَقیسٌ ابنُهُ بَعْدَ ذلِكَ على مِثلِ ذلِكَ». این از کامل المبرد و رجال کشی. بعد الاستیعاب که از ابن عبدالبَرّ الأندلسی است؛ از آن سمت دنیای اسلام: «كانَ قَیْسٌ شَریفَ قَوْمِه غیر مدافع هو وأبوه وجدُّه». همه اینها نَظیری نداشتند، یعنی در قومشان لنگه نداشتند.
نقبای دوازدهگانه ابن کثیر در تاریخ خود مینویسد: «كانَ سَیِّداً مُطاعاً، كَریماً، مَمْدُوحاً، شُجاعاً...» ، إلی آخر. خود او نیز شعری گفته و سپس این عبارت را بخوانم و در اینجا توقف میکنم، زیرا پس از آن قصد داریم بهطور مفصل در مورد آن صحبت کنیم. «وَكانَ والدُهُ أَحَدَ النُّقَباءِ الاثْنَيْ عَشَرَ الَّذينَ ضَمِنُوا لِرَسُولِ اللهِ إسلامَ قَومِهِمْ». پدر قیس، یعنی سعد بن عباده، یکی از نقبای ۱۲ نفر بوده است. یعنی در بین خود خزرجیان کسانی بودند که زودتر اسلام آوردند. زیرا میدانید که اسلام پیامبر در واقع در مدینه استحکام یافت. هجرت پیامبر به مدینه نقطه عطفی در شکلگیری اسلام است؛ وگرنه اسلام در آن شرایط سخت و با تعداد انگشتشمار مسلمانان، رونقی نداشت. این دین پس از هجرت پیامبر جان گرفت. این هجرت نیز بهصورت اتفاقی رخ نداده است؛ بلکه مقدماتی داشت تا اینکه هجرت پیامبر چنین تأثیر شگرفی ایجاد کرد و آن این بود که پیش از رسیدن پیامبر به مدینه، عدهای از خزرجیان و اوسیان در «عقبه» (که در مسیر بالارفتن از کوه است و میگویند این عقبه در نزدیکی مکه و بین مکه و منا بوده است) گرد هم آمدند. از این رویداد به «بیعت عقبه» یاد میشود که دو بار رخ داد؛ یکبار در سال دوازدهم بعثت و بار دیگر در سال سیزدهم. بیعت اول که در سال دوازدهم رخ داد، «بیعة النسا» نامیده شد. افراد حاضر برخی ویژگیهای بیعت را بیان کردند. بیعت دوم نیز «بیعة الحرب» نامیده شد، چون در آن پیمان بستند که در کنار پیامبر خواهند جنگید. عقبه ثانیه یا بیعت دوم در سال سیزدهم بعثت رخ داد. عقبه اول در سال دوازدهم بود. سال اول حدود ۱۲ نفر به آنجا رفتند؛ تعداد کمی بودند و تحت تأثیر سخنان پیامبر قرار گرفتند. اگر بخواهیم بهلحاظ تاریخی به آن نپردازیم و بگوییم این افراد تنها کلام پیامبر را شنیدند، باز هم باید اذعان کنیم که آنها صداقت را در شخصیت پیامبر مشاهده کردند. از سوی دیگر، سالها درگیری بین اوس و خزرج آنها را به ستوه آورده بود؛ واقعاً خسته شده بودند از اینکه چقدر یکی از دیگری کشتار میکند و نزاع قبیلهای ادامه دارد. در چنین شرایطی فردی را یافتند که میتوانست صلح و آرامش را به جامعهشان بیاورد. وقتی سخنان پیامبر را شنیدند، با خود گفتند: چقدر این حرفها خوب است! مطالبی که پیامبر از آنها میخواست این بود که با هم نجنگند، همدیگر را نکشند، به زنان خود احترام بگذارند و فرزندانشان را به دلیل فقر و تنگدستی نکشند. شاید اکنون این اصول برای ما بدیهی باشد، اما در آن زمان این سخنان تازه و بزرگ به نظر میرسید. این خواستهها، خواستههایی بودند که باید برای تحقق آنها تلاش میکردند؛ یعنی مردم خود به خود آنها را اجرا نمیکردند. غارت یکدیگر در میان آنها رواج داشت. اگر فردی از یک قبیله کشته میشد، میخواستند در مقابل او ۱۰ نفر از قبیله مقابل را بکشند. در اینجا موضوع این است که آن چند نفر به قوم خود بازگشتند. سال بعد، بهجای این ۱۲ نفر، ۷۵ نفر برای بیعت با پیامبر آمدند. دقت کنید، تعداد چند برابر شد. وقتی تعداد آنها افزایش یافت، پیامبر تصمیم گرفت از میان آنها ۱۲ نفر را برگزیند تا در میان مدینه بهعنوان نماینده ایشان پیام او را به اهل یثرب برسانند. یکی از این ۱۲ نفر، سعد بن عباده بود. پس پدر قیس، یکی از نقبای ۱۲ نفر بود و این اهمیت حدیث ۱۲ نفر را نیز روشن میکند. چراکه بعداً نیز حدیثی از پیامبر نقل شده که «الأئمة من بعدي اثنا عشر نقيباً علی عدد نقباء بني إسرائيل». در اینجا نیز تعداد نقبا به همان عدد ۱۲ نفر مطابقت دارد. این افراد «ضَمِنُوا لِرَسُولِ اللهِ إسلامَ قَومِهِمْ» و به پیامبر عرض کردند: یا رسولالله، ما به شما ضمانت میدهیم؛ به شهر و دیار خود بازمیگردیم و إن شاء الله مردم را به شما و آیین شما متوجه خواهیم کرد. این مقدمات فراهم شد تا وقتی حضرت به مدینه تشریف میآورد، پذیرش آن مهیا باشد. این سخنان گفته شد تا شما ببینید که نقش سعد و نیز پدر قیس در شکلگیری و حمایت از اسلام چقدر مهم بوده است. پس از اسلام نیز باید دید. پس از وفات پیامبر، قیس بن سعد از افرادی بود که حتی برای یک لحظه از امیرالمؤمنین جدا نشد؛ حتی حاضر نشد با ابوبکر بیعت کند. تا پای جان و به هر قیمتی از امام علی حمایت کرد و همچنین در کنار امام حسن نیز پایدار ماند. وفاداری و بزرگواری قیس واقعاً مثالزدنی بود؛ زیرا موضوع مفصل است، در بخشهای بعدی إن شاء الله به آن خواهیم پرداخت.