الغدیر: ج ۲، ص ۱۸۴ «وقال الإمام السبط الحسن الزکي...»
فرزند نامشروع بودن عمروعاص به تصریح امام مجتبی علیه السلام
دیوان امام حسن مجتبی علیه السلام
«مثالب العرب» هشام کلبی (م ۲۰۴)
«مثالب نگاری» در فرهنگ اسلامی و واکاوی آن از جنبههای مختلف
آثار متعدد در موضوع مثالب از گذشته تا حال
حکایت هشام بن عبدالملک و ابان بن عثمان بن عفان، سیره قریش از مثالب بنی امیه ناگسستنی است
(لؤم باهلة) مثلی برای مثالب قبیله ای در «ثمار القلوب» ثعالبی
نسخه شناسی کتاب «مثالب العرب»
استاد علی بهرامیان و بیان نقل طبری از قصه شکل گیری مثالب هشام کلبی
هشام کلبی در یاد کردن از «ذوات الرایات» از مادر عمروعاص برایمان میگوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذي علا في توحُّده، ودنا في تفرُّده، وجلّ في سُلطانه، وعظُمَ في أرکانه، وأحاطَ بکلِّ شيءٍ عِلماً وهو في مکانه، وقهر جمیعَ الخلق بقُدرته وبُرهانه. وَالصلاةُ وَالسَلامُ علىٰ رسوله هادي الأمم إلى یوم الدین، وعلىٰ آله وأصحابه ومن والاهم من المؤمنین.
گفتار امام حسن علیه السلام درباره مادر عمرو عاص وقال الإمام السبط الحسن الزكي -سلام اللَّه عليه- بمحضر من معاوية و جمع آخر: «أمّا أنت يا ابن العاص فإنَّ أمرك مشترك، وضعتك أمّك مجهولًا من عِهرٍ و سِفاح، فتحاكم فيك أربعة من قريش، فغلب عليك جزّارُها، ألأمُهم حَسَباً، وأخبثُهم منصبا...» صحبت ما درباره نسب عمرو عاص بود. گفته شد که در یک طرف، قیس بن سعد بود که از شرافت نسب برخوردار بود و پدرانش همگی انسانهای شریف و نیکمنشی بودند و در قبیله خود سفرهدار بودند و...؛ لکن در طرف مقابل از پستی نسب عمرو عاص سخن به میان آمد. گفته شد که «أروى»، دختر حارث بن عبد المطلب چگونه در محضر معاویه، عمرو عاص را رسوا کرد. در ادامه، سخن امام مجتبی علیه السلام را هم ضمیمه کردیم که آن حضرت در جلسهای که معاویه و جمعی دیگر در آن حضور داشتند چه مطالبی را به عمرو عاص فرمودند: أمّا أنت يا ابن العاص فإنَّ أمرك مشترك، وضعتك أمّك مجهولًا من عِهرٍ و سِفاح، فتحاكم فيك أربعة من قريش. اما تو ای پسر عاص! پدرت یکی از چند تن است. مادرت تو را از فساد و نابکاری، با پدری نامعلوم به دنیا آورد، آنگاه چهار نفر از قریش بر سر تو دعوا داشتند و هر کدام تو را به فرزندی خود ادعا میکردند. فغلب عليك جزّارُها. جزّار یعنی قصاب، «جَزْر» یعنی سر بریدن و چون قصاب، گوسفند را ذبح میکند به آن «جزّار» گویند. امام مجتبی علیه السلام میفرمایند: «در بین این چهار نفر، قصاب آنان به پدریات شناخته شد. ألأمُهم حَسَباً، وأخبثُهم منصبا. که در میان آن چهار نفر از همه پستتر و فرومایهتر بود و بر سه نفر دیگر غلبه پیدا کرد و پدر تو شد. ثمّ قام أبوك فقال: أنا شانئ محمد الأبتر، فأنزل اللَّه فيه ما أنزل آنگاه، پدرت برخواست و گفت: «من دشمن محمدِ بیدنباله هستم». سپس خداوند درباره او، آن آیه را نازل کرد. پس این حکایت، شاهد دیگری است بر اینکه «شانئ» در آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾1
کوثر: 3
همان «عاص بن وائل» میباشد.
دیوان امام حسن مجتبی علیه السلام
شیخ قیس بهجت العطار
جناب استاد شیخ قیس العطار نسخهای مشتمل بر چند رساله در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران پیدا کردهاند و ازقضا یکی از آن رسالهها، مجموعهای است از اشعار امام حسن مجتبی علیه السلام به نقل از شخصی به نام «مدائنی». ایشان این مجموعه را چاپ کردند و مستدرکاتی را هم بر آن افزودند؛ یعنی اشعاری از امام مجتبی علیه السلام که در کتابهای دیگر پیدا کردند و در این مجموعه نیامده است را به عنوان مستدرک اضافه کردند. در ادامه، دوست عزیزمان جناب آقای دکتر حبیب راثی، استاد دانشگاه تهران، این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کردند و همچنین حواشی و تعلیقات سودمندی به آن افزودند. شکر الله سعیهما. در این دیوان سه قصیده درباره عمرو عاص وجود دارد؛ در هر سه قصیده، امام علیه السلام عمرو عاص را ملامت میکنند که تا چه اندازه، شأن و نسب او پایین است. مطلع قصیده ششم بدینگونه است:
قُلْ لعَمْروٍ: لا تَفْخَرَنَّ فإنِّي
عَالِمٌ بِالَّذِي تَقُولُ قُرَیشُ
در قصیده نهم، مادر عمرو عاص مورد خطاب قرار میگیرد. مطلع قصیده نهم به این صورت است:
تَبَارَكَ ذُو النِّعَمِ السَّابِغَةْ
عَلَی النَّاسِ وَالحُجَجِ البَالِغَةْ
در قصیده هجدهم، حضرت خطاب به معاویه، درباره عمرو عاص سخن میگویند. مطلع این قصیده، چنین است:
مُعَاوِيَ إِنَّ الرِّجْسَ عَمْرًا یَسُبُّني
یَعُدُّ لِعَاصِي المُؤمِنین أَبا الحَسَنْ!
پس مضمون عبارت «إنَّ أمرك مشترك، وضعتك أمّك مجهولا» در خطاب شعری هم آمده است. این سه قصیده در کتاب الغدیر نیامده است. بنابراین چنانچه خواستید در ادامه تلاشهای مرحوم علامه تتمهای بر کتاب الغدیر بنویسید این سه را میتوانید اضافه کنید.
مثالب العرب وعدّه الكلبي أبو المنذر هشام المتوفّى (204، 206) في كتابه مثالب العرب الموجود عندنا ... ابومُنذر هشام کلبی در کتابش مثالب العرب که نزد ما موجود است ...
مثالب العرب کلبی، نسخۀ کتابخانۀ آیة الله حکیم در نجف
عبارت «الموجود عندنا» به این معناست که نسخهای از این کتاب نزد من است. منظور ایشان در اینجا نسخه خطی است؛ چرا که اگر نسخه چاپی بود، معمولا ایشان شماره صفحه هم میدادند. البته بنده در فهرستی که مرحوم والد، سید عبدالعزیز طباطبایی برای کتابخانه علامه امینی در نجف نوشتهاند مختصرا جستجو کردم و این کتاب را پیدا نکردم. معلوم میشود گویا کتابهایی نزد آقای امینی بوده است که در فهرست کتابخانه نیامده است. در این فهرست، حدود 3700 نسخه از این کتابخانه معرفی شده است و إن شاء الله به زودی در دو جلد چاپ میشود. کتاب مثالب العرب در زمان مرحوم علامه هنوز چاپ نشده بود. بعدها جناب شیخ نجاح الطائی که ساکن نجف هستند اقدام به تصحیح و چاپ این کتاب کردند. چاپ این کتاب بر اساس نسخه شیخ محمد سماوی در نجف میباشد. شیخ محمد سماوی بسیاری از کتابهایی که به تشخیص خود مهم بوده را استنساخ میکردهاند. ایشان در این امر خیلی کوشا بودهاند. با توجه به امکانات آن زمان، بسیاری از کتابها در آن دوره به خط ایشان استنساخ شده است. نقل است که از هیچ فرصتی برای استنساخ دریغ نمیکردند؛ در پلهها، پشتبام، زیرزمین و هرکجا که میتوانستند. کتابخانه ایشان غنی از کتابهای نادر و با ارزش بوده است. بعد از آقای نجاح الطائی، یک بار دیگر، آقای دکتر جاسم یاسین الدرویش این کتاب را تحقیق میکنند و کتابخانه مؤمن قریش آن را چاپ میکند. اینکه میگویم این چاپ، بعد از چاپ آقای نجاح الطائی است، به این دلیل است که ایشان در مقدمه توضیح میدهند که آقای نجاح الطائی این کتاب را چاپ کردهاند و بر روی آن کار کردهاند و من مطالبی را بر آن اضافه میکنم. آقای جاسم یاسین درباره کتاب مثالب العرب میفرمایند که این کتاب دو نسخه مهم دارد؛ یکی در قرن هفتم کتابت شده است و در مکتبه قاهره در مصر میباشد و دیگری در موزه بغداد است. آقای علی بهرامیان حفظه الله بدون واسطه از آقای زریاب خویی نقل میکردند که ایشان در دانشگاه تهران پیوسته با موزه بغداد مکاتبه میکردند تا برای تحقیقات روی این کتاب، عکسی از این نسخه ارسال کنند؛ لکن آنها اصلاً ترتیب اثر ندادند. نسخهای دیگر هم به خط عالم معاصر، آیة الله شیخ محی الدین مامقانی در دست است. ایشان نسخه را در مقبره جدشان، مرحوم شیخ محمدحسن مامقانی در نجف استنساخ کردهاند. تاریخ کتابت این نسخه را هم «پنجشنبه، شانزدهم صفر ۱۳۶۶ قمری» نوشتهاند.
مثالبنویسی چیست؟ در اینجا خوب است راجع به «مثالب» و تأثیر آن در تاریخ مختصرا توضیح دهیم. مثالب نوعی تاریخنگاری و نقطه مقابل مناقب و فضائل است. در فضائل معمولاً خوبیها را ذکر میکنیم. به عنوان مثال، اگر بخواهیم فضائل یک شخص یا یک قوم را بنویسیم چنانچه آیاتی از قرآن در شأن یک قوم نازل شده باشد، اول از همه به آن آیات تمسک میکنیم. مثلا در توصیف مهاجرین، آیه ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾2
مائده: 115
را میآوریم. خدا از آنها راضی شده است؛ «رضایت خداوند» یک فضیلت برای یک گروه است. گاهی هم خداوند اشخاص یا گروهی را لعن میکند. سوره توبه مملو از آیاتی است که خداوند مشرکین و منافقین را ذم کرده و آنها را رسوا کرده است. از این رو از جمله نامهایی که برای این سوره ذکر کردهاند، «سورة المُفضِحَة» است؛ به معنای سوره افشاگر و رسواکننده.
در درجه دوم، روایاتی که راجع به آن شخص یا گروه گفته شدهاند را میآوریم. مثلا در رابطه با فضائل عمار، روایتِ إِنَّ عَمَّاراً مَلِيءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِه3
عوالي اللئالي:2 /104
را میآوریم. بیتردید عمّار از سر تا پای وجودش آکنده از ایمان است. این روایت نبوی فضیلتی برای عمار است. در مرحله بعد، میتوان فضائل را به فضائل عام و فضائل خاص دستهبندی کرد. همچنین فضائل میتواند در مورد یک شخص، یک گروه، یک قبیله و حتی یک شهر باشد. بحث حول فضائل الی ما شاء الله گسترده است. در نقطه مقابل، «مثالب» هم به همین ترتیب است. گاهی میخواهیم درباره بدیها و منقصههای اخلاقی یک شخص یا یک قوم صحبت کنیم. در سدههای اول هجری کسانی به نوشتن مثالب قوم عرب پرداختند. همینجا سؤال میشود که به چه انگیزهای یک مورخ باید اقدام به نوشتن بدیهای یک شخص یا یک قوم کند؟ چرا باید یک تاریخدان بجای ثبت گزارشها و رویدادهای تاریخی، تمرکز خود را روی خصلتهای بد یک نفر بگذارد. مثلا درباره شخص مورد نظر بگوید ایشان حسود، بیاصل و نسب، بیپدر و مادر و... است.
مثالبنویسی؛ از مشروعیت تا چالشهای اخلاقی در ادامه، برخی به بحث پیرامون حکم شرعی مثالبنویسی پرداختند. آیا آیاتی مانند ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيم﴾4
نور: 19
شامل حال مثالبنویسان هم میشود؟ چرا که ممکن است گفته شود در مثالبنویسی زشتیهای دیگران، گسترش داده میشود. امروزه ما هم مشمول این آیات میشویم؛ لذا چنانچه مطلب بدی راجع به کسی در شبکههای اجتماعی دیدیم باید کمی تأمل کنیم که آیا نشر آن بر من جایز است؟ آیا ارسال این متن در فضای مجازی، مصداق اشاعه فحشا نیست؟ آیا واقعاً جایز است بدیهای افراد را اعلام کنیم و همگان را مطلع سازیم؟ مخصوصا اینکه در بسیاری از اوقات، یقین به انتساب آن مطالب به آن شخص نداریم. پس این مسأله هنوز هم ادامه دارد. در مورد این بحث، آیاتی مانند ﴿وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا﴾5
بقره: 83
و ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾6
فصّلت: 34
دلالت بر این دارد که حتی با مخالفین خود، با جبهه مقابل به خوبی رفتار کنید. همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام به اصحابشان سفارش میکنند که در جنگ صفین اگر آنها فحش میدهند شما فحش ندهید. اما برخی جواب دادند به اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم در مواردی مقابله به مثل میکردند؛ کما اینکه قرآن میفرماید: ﴿فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ﴾7
بقره: 194
هر که به شما اعتداء کند و به ستم بر شما دست دراز کند شما هم جواب آنها را بدهید. مگر خود پیامبر صلی الله علیه و آله به حسان شاعر نفرمودند شما هم هجو مشرکین بگویید؟ او را همراه خود به جنگ بردند و همان کار مشرکین را انجام دادند. پس تا حدی مجوزی برای این کار داریم. فقها در علم رجال به چه چیزی میپردازند؟ در منابع قدیمی رجال، بسیاری از اسامی با عناوین مرجوحین، ضعفاء و... آمدهاند. تا چه اندازه از بدیهای صحابه در آن گفته شده تا خواننده را قانع کند که فلانی ثقه نیست. لازمه علم رجال، پرداختن به عیوب مسلمانان است؛ چرا که در این علم به راویان حدیث میپردازیم نه مشرکین. ابن حجر در یکی از بحثهایش میگوید برخی را میبینیم که انسانهای اخلاقی هستند؛ به هیچ عنوان غیبت کسی را نمیکنند و پیوسته مراقب هستند از کسی بدگویی نکنند. لکن همانها کتابهایی در این مسائل نوشتهاند. معلوم میشود باید بین ایندو تفکیک کرد و حیطه مطالب رجالی با امثال غیبت و بدگویی متفاوت است. ابن ابی الحدید در جایی از جاحظ نقل میکند که مثالبنویسی، کار بسیار زشت و ناپسندی است. مثالبنویسان، خودشان هم انسانهای پرعیبی هستند. اگر ما زندگی خودشان را هم زیر ذرهبین قرار دهیم، درمییابیم خود آنها هم پیشینه خوبی ندارند. اساسا چه کسی را میتوانید پیدا کنید که عیبی نداشته باشد؟ برخی در جواب میگویند اولاً ما دلیل شرعی در این مسأله داریم؛ کما اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هجو مشرکین را دستور دادند. دوماً اینکه قصد و نیت مهم است. مثالبنویسان عمدتا به جهت فایدهای به طعن افراد یا گروهها میپردازند نه اینکه تنها قصد تخریب داشته باشد. برای آگاهی دادن به برخی حقایق تاریخی، لازمهاش این است که بدیهای برخی افراد گفته شود. باید بدیها گفته شود تا مردم متوجه شوند که بنیامیه حق اهل بیت علیهم السلام را ضایع کردند. مثلا مروان و چهار فرزندش همگی خلیفه شدند در حالی که در زندگی خود چنین بودند. بنابراین مثالبنویسی چنانچه با قصد خیر و هدفی عقلائی صورت بگیرد اشکالی ندارد. البته این نظر وقتی صحیح است که حسن و قبح افعال را ذاتی ندانیم. معتزله قائل به ذاتی بودن حسن و قبح افعال بودند. یعنی به عنوان مثال، قبح و زشتی «دروغ» را در ذات دروغ میدانستند؛ نه اینکه به واسطه عارضهای متصف به زشتی شود. اگر زشتی دروغ، ذات آن باشد، یعنی دروغ همیشه زشت است. چون ذاتی یک چیزی، همواره همراهش هست و تغییر نمیکند. اما اگر بگوییم زشتی دروغ، ذاتی آن نیست؛ آنگاه در صورتی که دروغ، مصلحتآمیز باشد و برای نجات جان کسی یا حفظ آبروی مؤمنی گفته شود، اشکالی ندارد. شاعری در این باره میگوید:
گر طمع خواهد ز من سلطان دین
خاک بر فرق قناعت بعد از این
قناعت وقتی خوب است که خدا بگوید خوب است. قناعت وقتی بد است که خدا بگوید بد است. اگر روزی خداوند بگوید «طمع بورز!» آنگاه طمع ورزیدن خوب است. پس بدی طمع و خوبی قناعت هیچ کدام ذاتی آنها نیستند؛ بلکه چون شارع از من خواسته این خوب و آن بد است. این بحثهایی است که اشاعره و معتزله از قدیم داشتهاند. بنابراین چنانچه بگوییم مثالبنویسی ذاتا قبیح نیست؛ آنگاه تنها در صورتی بد است که بردن آبروی آن شخص و مفتضح کردن او شایسته نباشد. بلکه در غیر این صورت که بر آن مصالحی مترتب باشد، بدی آدمهای بد را باید گفت. لذا کسانی آمدند و به مثالبنویسی پرداختند. جناب محمدحسن فانی زنوزی رضوان الله علیه که در جلسه قبل درباره ایشان حرف زدیم، یک روضه از کتاب ریاض الجنة را در مثالب افراد نگاشتهاند. کتاب مثالب النواصب ابن شهرآشوب که تحقیق جدید آن تازه چاپ شده است از ابتدا تا انتهای آن، مثالب است. علامه مجلسی در بحار الأنوار سه مجلد قطور را در مثالب نوشته بودند؛ البته این سه جلد در ابتدا چاپ نشد و بعدها به صورت مخفیانه و جداگانه به چاپ رسید. همه اینهایی که نام برده شد از عالمان با تقوای ما بودهاند؛ پس گویا عنایتی ویژه به مثالبنویسی بوده است که ایشان به این کار اقدام کردهاند. شیخ طوسی و نجاشی در فهرست خود حداقل ۲۰ مورد از کتبی که اصحاب ما در مثالب نوشتهاند را نام بردهاند. پس اینطور نیست که مثالب را تنها اهل تسنن یا مورخین صدر اسلام نوشته باشند؛ بلکه حتی اصحاب ائمه هم کتابهایی در مثالب نوشتهاند. نه فقط مثالب معاویه مینوشتند؛ بلکه مثالب اشخاص عادی را هم مینوشتند. به عنوان مثال، یک نفر از یونس بن عبدالرحمن، صحابی امام رضا علیه السلام خوشش نمیآمد و راجع به او یک کتاب مثالب نوشت. علاوه بر این، سعد بن عبدالله اشعری هم کتابی در مثالب دارد.
نکتهای در باب پژوهش
مرحوم آقا شیخ جواد کربلایی
اگر روزی خواستید درباره کتابهای مثالب جستجو کنید، باید دقت کنید که ممکن است موضوع یک کتاب مثالب باشد لکن عنوان آن مثالب نباشد. پس جستجو کردن واژه «مثالب»، کافی نیست. به عنوان مثال شیخ جواد کربلایی، صاحب کتاب الأنوار الساطعة في شرح زيارة الجامعة اثری دارد با عنوان رسالة في التولي والتبري. عنوان اثر را که ملاحظه کنید، کلمه مثالب در آن نیامده است؛ اما همهاش در مورد مثالب دشمنان اهلبیت علیهم السلام است. در مورد کتاب الغدیر هم میبینیم که جلد ۶ و ۷ این کتاب پیرامون مثالب است. وقایعی که در مورد خلیفه دوم نقل میشود، شکل داوریهای علامه امینی و شکل مطالبی که آورده شده تقریباً همهاش مثالب خلیفه دوم است؛ حال آنکه در عنوان این کتاب، کلمه مثالب نیست.
من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب از عبد الرحمن احمد البکری
گاهی هم ممکن است یک نفر کتابی بنویسد؛ اما اصلا عنوانی برای اثرش نگذارد. همچنین گاهی نویسنده، عنوانی انتخاب میکند که شما فکر میکنید میخواهد از کسی تعریف کند و فضائل او را بگوید؛ حال آنکه در صدد آن است که او را طعن کند. کتاب من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب اثر عبد الرحمن احمد البکري را ملاحظه کنید. از عنوان کتاب و نام نویسنده نمیتوان تشخیص داد ایشان یک شیعه است. ولی هنگامی که کتاب را تورّق کنید از مجموع گزارشها خودبهخود متوجه میشوید این کتاب را یک شیعه نوشته است. شکل نوشتن این کتاب به گونهای است که قضاوت را به عهده خواننده میگذارد؛ به طوری که وقتی کتاب را میخوانید نظرتان راجع به خلیفه دوم عوض میشود. در حالی که اگر ایشان عنوان کتاب را «مثالب عمر بن الخطاب» قرار میدادند، هیچکس از اهل تسنن این کتاب را نمیخواندند و به آن بیاعتنا میشدند. شیعیان هم با این ذهنیت که صاحب این کتاب، تندرو است و فقط میخواهد خلیفه دوم را بکوبد، کمتر به این کتاب توجه میکردند. بنابراین، با این همه زحماتی که نویسنده متحمل شده بود، حق مطلب ادا نمیشد. البته نام ایشان مستعار است و عالمی شیعی به نام عبد الرحمن احمد البکري وجود ندارد. پس اگر شما علاقهمند به این بخش از مطالعات هستید، باید توجه داشته باشید که کتابهایی هم هستند که چنین عنوانی را در بر ندارند، لکن محتوای آن یا حجم قابل توجهی از آن، مثالب و طعن است.
نمونهای از مثالبنویسیهای تاریخ عرب روزی هشام بن عبد الملک در زمان ولیعهدی خود به مدینة النبی سفر میکند. در آنجا با ابان بن عثمان بن عفان ملاقات میکند. ابان بن عثمان از آن جهت که پسر خلیفهٔ سوم بود، مورد احترام امت قرار داشت. او هفت سال والی و حاکم مدینه بود و همچنین جزو فقهای عشره مدینه شمرده میشد؛ البته جزو فقهای سبعه به حساب نمیآمد. در این ملاقات، هشام از ابان سؤال میکند: «شما که دست به قلم هستید، آیا مطالبی هم راجع به سیره و اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله جمع کردهاید؟» میگوید: «آری». سپس آنچه جمع کرده بود را نشان هشام میدهد. هشام که میبیند این مطالب، همهاش سیئات قریش و بنیامیه و فضائل بنیهاشم است میگوید: «اینها چیست جمع کردهای؟! تو که با این مطالب ما را رسوا کردهای! هرچه نوشتهای برعکس کن. بدیهای آنها بنویس و اینها را همگی پاره کن». پس به صورت منصفانه بخواهیم قضاوت بکنیم، بنیامیه و امثال آن مملو از مثالب هستند و در نقطه مقابل، بنیهاشم مملو از فضائل هستند. به همین جهت است که علامه امینی بین این دو گروه قیاس میکند و میگوید بنگرید که در این تیم، قیس بن سعد چه خصالی دارد و در تیم مقابل، وضعیت عمرو عاص و کارنامه او چگونه است. این نکته را هم توجه داشته باشید که وقتی چیزی فرهنگ بشود، مردم به سادگی آن را کنار نمیگذارند. مثلا وقتی بخشنامه میشود لعن امیرالمؤمنین را بردارید، باز هم یک عده لعن را ادامه میدهند. منع نگارش حدیث هم که به فرمان خلیفهٔ دوم اجرا شد، به تدریج به یک فرهنگ تبدیل شد. لذا حتی پس از لغو این قانون، هنوز هم کسی اقدام به حدیثنویسی نمیکرد. بنابراین نباید گمان کنید که پس از صدور این فرمان، گروهی به یکباره شروع به نگارش حدیث کردند. داستان دیدار ابان و هشام بین سالهای 90 تا 100 هجری اتفاق افتاده است.
لؤم الباهلة؛ مَثَلی از تاریخ و ادب عرب برای تنوع سخن و رفع خستگی ضرب المثلی از ادب عرب برایتان نقل کنم. ثعالبی نیشابوری در ثمار القلوب، که گفته شد در آن به نقل ضرب المثلهای عرب پرداخته است، مثلی آورده است که در آن، قبیلهٔ «باهله» به عنوان قبیلهای پست و خوار در میان دیگر قبایل عرب شناخته شده است. او عنوان مَثَل را به اینگونه آورده است: «لؤم باهله»؛ یعنی سرزنش باهلی بودن.8
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب: 1/119
او در ذیل این مدخل چنین نقل میکند: قيل لأعرابى أَيَسُرُّك أَن لَك مائَة ألف دِرْهَم وَأَنت من باهلة از یک بیابانگرد میپرسند که: «ای اَعرابی! دوست داری صد هزار درهم به تو بدهند؛ اما از قبیله باهله باشی؟» فَقَالَ لَا وَالله گفت: نه! فَقيل أفيسرك أَن لَك حمر النعم وَأَنَّك مِنْهَا دوست داری شتران سرخموی [که گرانترین شترهای آن زمان بودهاند] به تو بدهند؛ اما از قبیله باهله باشی؟ قَالَ اللَّهُمَّ لَا باز هم قبول نکرد أفيسرك أَنَّك فِي الْجنَّة وَأَنت باهلى اگر بهشت را به تو بدهیم، میپذیری؟ معاملهای بالاتر از بهشت که نداریم. سود و بهرهای بزرگتر از بهشت که ممکن نیست. قَالَ نعم وَلَكِن بشريطة أَلا يعلم أَهلهَا أننى مِنْهَا قبول میکنم؛ اما به شرط آن که به اهل بهشت نگویید من باهلی هستم. یعنی حتی آنجا هم پذیرش باهلی بودن برایش ناپسند است. در ادامه، اشعاری هم درباره این مَثَل میآورد. به عنوان مثال، میگوید:
وَلَو قيل للكلب يَا باهلى
عوى الْكَلْب من لؤم هَذَا النّسَب
اگر به سگ «باهلی» بگویند، از ناپسندی این نسب پارس میکند و آن را نمیپذیرد.
چرایی نگارش مثالب العرب
استاد علی بهرامیان نسخۀ عکسی مثالب العرب کلبی در بنیاد محقق طباطبائی
طبق آنچه گفته شد، بخشی از کتاب مثالب العرب، در ذم صفات نکوهیده برخی قبایل و برخی افراد است. اما سؤال پیش رو این است که هرچند هشام بن محمد بن سائب کلبی صاحب آثار فراوان است، اما چرا باید به نگارش بدیها و مثالب عرب بپردازد؟ استاد علی بهرامیان، استاد تاریخ و معاون علمی دائرة المعارف بزرگ اسلامی، پس از آنکه جناب نجاح الطائی کتاب مثالب العرب را چاپ کردند، قصد داشتند ایراداتی به شیوه تصحیح کتاب وارد کنند، اما در نهایت از این کار منصرف شدند. ایشان سپس در وبلاگ خود، مقدمهای بر این کتاب نوشتند و در ضمن آن، به نقل از تاریخ طبری9
تاریخ الاُمم والملوك: 8/172
چرایی تألیف این اثر را توضیح میدهند. ایشان میفرمایند که شخصی به نام «حَفص مولی مُزَینه» از پدرش نقل کرده است که میگفت: «هشام کلبی دوست من بود و هیچگاه ظاهری منظم و آراسته نداشت. هرگاه او را میدیدیم، وضع خوبی نداشت؛ نه لباس مناسبی به تن داشت و نه مرکب شایستهای سوار بود». اما یک روز پدرم دید که هشام با مرکب نیکو و گرانبهایی آمده است؛ بوی خوش عطرش به مشام میرسید و لباسهای زیبا و فاخر بر تن داشت. پدرم تعجب کرد و از او پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟» هشام پاسخ داد: «داستانی دارد». سپس، به سبب دوستی دیرینشان، آن ماجرا را برای او تعریف کرد. هشام گفت: «من در خانه بودم که درب خانهام را زدند و اعلام کردند که خلیفه کار دارد. پس به دنبال آنها رفتم و به حضور خلیفه مهدی عباسی شرفیاب شدم. پرسیدم: «یا امیرالمؤمنین، چه شده که مرا احضار کردهاید؟» خلیفه گفت: «این نامه را بخوان». نامه را به دستم داد و وقتی چند سطر از آن را خواندم، [به دلیل فحشها و ناسزاهایی که بیپرده به خلیفه نسبت داده شده بود] نامه را پرتاب کردم و کاتب آن را لعنت فرستادم. خلیفه گفت: «باید نامه را تا آخر بخوانی». پس نامه را خواندم تا اینکه به انتهای آن رسیدم. پرسیدم: «یا امیر المؤمنین! کدام ملعون و کذابی این نامه را نوشته است؟» خلیفه پاسخ داد: «صاحب الأندلس». گفته میشود که تعدادی از بنیامیه به اندلس مهاجرت کرده و در آنجا حکومت مستقلی تشکیل داده بودند. بنیعباس طبیعتاً نمیخواستند حکومتهایی غیر از خودشان در سرزمینهای اسلامی شکل بگیرد. آنها تمایل داشتند که اقتدار کامل را در دست داشته باشند. اما از آنجا که اندلس منطقهای دورافتاده بود، دست بنیعباس از آنها کوتاه بود و نمیتوانستند به راحتی سربازانی بفرستند و آنها را تحت کنترل خود درآورند. بنابراین، این گروه از بنیامیه با ارسال نامهای، خلیفه مهدی عباسی را به شدت ناسزا گفته بودند. هشام کلبی گفت: «بگذارید من اکنون پاسخ دهم». از آنجا که او نسّابهای ماهر و عالم به تاریخ بود، به خوبی میدانست چه بنویسد. نشست و بیدرنگ کاغذ و قلم برداشت. همانجا در حضور خلیفه عباسی با اتکا به حافظهاش شروع به نگارش مثالب بنیامیه کرد. پیوسته نوشت تا اینکه کتابش را به پایان رسانید و به خلیفه عباسی تقدیم کرد. خلیفه هم او را تحسین کرد و دستور داد برای او هدایای ارزندهای بدهند. جناب آقای بهرامیان میفرمایند که احتمالاً اثری که در آن مجلس نوشته شده، هستهٔ اصلی کتاب هشام بوده است؛ ولی بعداً که به خانه برگشت، مطالبی نیز به آن افزوده است. چراکه در مجلس، انسان بعضی مطالب به ذهنش میرسد و بر کاغذ میآورد؛ اما وقتی میخواهد آن را به کتابی تبدیل کند، طبیعتاً بیشتر میاندیشد، به منابع مراجعه میکند و آن را پربارتر و پرپیمانتر مینویسد. در مقدمههای جناب نجاح الطائی و دکتر جاسم یاسین، شماری از آثار مثالبی عرب، فهرست شده است؛ حتی آن کتابهایی که به دست ما نرسیدهاند. وعدّه الكلبي أبو المنذر هشام المتوفّى (204، 206) في كتابه مثالب العرب- الموجود عندنا- ممّن يدين بسفاح الجاهليّة، وقال في باب تسمية ذوات الرايات: ... ابومُنذر هشام کلبی در کتابش مثالب العرب که نزد ما موجود است، وی را از کسانی شمرده که زناشویی دوران جاهلیت را باور داشت. وی در باب نام بردن از صاحبان پرچم فساد گفته است: ... . در خصوص نکاح در دوران جاهلیت، حقیقتاً انسان شرم دارد که بخواهد درباره آن سخن بگوید یا توضیحی ارائه دهد. با این حال، به اختصار عرض میکنم که نکاح در جاهلیت بر چهار نوع یا شش نوع، بسته به اختلاف اقوال، تقسیمبندی میشود. صحیح بخاری، ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و پیش از آندو، هشام کلبی در مثالب العرب انواع مختلف نکاح را شرح میدهند، که هر یک از این انواع، نام خاص خود را دارند. کتاب مثالب العرب شامل ۲۷ باب است. به عنوان نمونه، یکی از این ابواب «الزُناة» نام دارد که در آن به ذکر نام کسانی میپردازد که از چهرههای معروف عرب بوده و به زنا شهرت داشتهاند. باب دیگری با عنوان «اولاد الزنا الذین شرفوا من العرب» به معرفی افرادی اختصاص دارد که با وجود ولادت نامشروع، به شرافت دست یافتهاند. همچنین، باب «السرّاق» و باب «اللاطه» از دیگر بخشهای این کتاب هستند. در اینجا، علامه امینی از باب «تسمیة زوات الرایاة» نقل میکنند و به شرح احوال مادر عمرو عاص پرداختهاند: وأمّا النابغة أمّ عمرو بن العاص فإنّها كانت بغيّا من طوائف مكّة، فقدمت مكّة ومعها بنات لها، فوقع عليها العاص بن وائل في الجاهليّة في عدّة من قريش منهم: أبو لهب، وأميّة بن خلف، وهشام بن المغيرة، وأبو سفيان بن حرب، في طهر واحد، فولدت عمراً، فاختصم القوم جميعاً فيه، كلٌّ يزعم أنَّه ابنه و اما نابغه، مادر عمرو بن عاص، زنی بدکار از طوایف مکه بود که همراه چند دخترش به مکه آمد و در دوران جاهلیت، عاص بن وائل و چند تن دیگر از قریش، از جمله ابولهب و امیّة بن خلف و هشام بن مغیره و ابوسفیان بن حرب در یک فاصله پاکی از حیض، با وی درآمیختند و عمرو زاده شد. آن گاه، همه آن کسان ادّعا کردند که پدر او هستند. ثمَّ إنَّه أضرب عنه ثلاثة وأكبَّ عليه اثنان: العاص بن وائل، وأبو سفيان بن حربسپس سه تن از این ادعا دست کشیدند، امّا دو تن، یعنی عاص بن وائل و ابوسفیان بن حرب، بر این ادعا اصرار داشتند. فقال أبو سفيان: أنا واللَّه وضعته في حِرّ أمِّه. فقال العاص: ليس هو كما تقول، هو ابني، فحكّما أمّه فيهابوسفیان گفت: «به خدا سوگند! من بودم که او را در فَرج مادرش نهادم». عاص گفت: «چنین نیست که میگویی. او پسر من است». پس داوری را به مادرش واگذار کردند. فقالت: للعاص. فقيل لها بعد ذلك: ما حملكِ على ما صنعتِ وأبو سفيان أشرف من العاص؟ فقالت: إنَّ العاص كان ينفق على بناتي، ولو ألحقته بأبي سفيان لم ينفق عليَّ العاص شيئاً، وخفتُ الضيعة. او عاص را پدر وی دانست. به او گفتند: «چرا چنین کردی، حال آن که ابوسفیان از عاص برتر است؟» گفت: «عاص هزینه دختران مرا میپرداخت؛ اما اگر این پسر را از آنِ ابوسفیان میدانستم، دیگر عاص هزینه مرا نمیپرداخت و من بیمِ هلاکت داشتم». وزعم ابنها عمرو بن العاص أنّ أمّه امرأة من عنزة بن أسد بن ربيعةامّا پسرش، عمرو بن عاص، ادّعا میکرد که مادرش زنی از طایفه عنزة بن اسد بن ربیعه است.كان الزناة الذين اشتهروا بمكّة جماعة منهم هؤلاء المذكورون، وأميّة بن عبد شمس، وعبد الرحمن بن الحكم بن أبي العاص أخو مروان بن الحكم، و عتبة بن أبي سفيان أخو معاوية، و عقبة بن أبي مُعيط زناکارانی که در مکه شهرت یافته بودند، گروهی از جمله همین افراد یاد شده و نیز امیة بن عبدشمس و عبدالرحمن بن حکم بن ابیالعاص برادر مروان بن حکم و عُتبَة بن ابیسفیان برادر معاویه و عقبة بن ابیمعیط بودند.
وآخر دعوانا قول سیدنا الأمین صلی الله علیه و آله و سلم فی مولانا أمیرالمؤمنین: اللهم والِ من والاه، وعادِ من عاداه، وانصر من نصره، واخذُل من خذله.