جناب آقاى نصيرى پس از عرض ارادت و سلام كتاب گرانبها و ارزشمند گنجينه خطوط را تورق كردم ولذت بردم و از اينكه به آرزوى ديرينهام رسيدم خوشنود شدم خداوند بر توفيقات شما بيفزايد، داستان ابو مسعود و روزى كه عازم حج بود و به اصفهان كه رسيد ديد مردم اصفهان به اميرالمؤمنين عليه السلام جسارت میکنند و دشنام میدهند! از قافله جدا شده و از حج منصرف شد و گفت براى من كار مهمترى پيش آمد و من در اصفهان ماندنى شدم و در اصفهان ماند و بطور عاقلانه با اين جريان مبارزه كرد و از دشنام جلوگيرى كرد كه شاگرد و ملازم وى احمد بن يحيى رازی اين قصه را بطور مشروح در رساله قدیمهای كه در ذیل گنجينه آوردهايد ثبت كرده است جزاكم اللَّه خيراً.